معنی کلمه اعيان در لغت نامه دهخدا
اعیان. [ اَ ] ( ع اِ، ص ) ج ِ عَین. بزرگان. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( مؤیدالفضلاء ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ). ج ِ عَین ، بمعنی شریف و گرامی قوم. ( منتهی الارب ). اشراف. ( دستورالعلماء ). مأخوذ از تازی ، مردمان بزرگ و شریف و اصیل و پاک نژاد که بکیت و یا بکیتا نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). شرفاء. ( یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به عین شود : همه ارکان و اعیان دولت وی را بپسندند بدان راستی و امانت که کرد. ( تاریخ بیهقی ). و نزدیک بود که خللی افتادی جامه دار را اما خود پیش رفت و بانگ بر لشکر زد و مبارزان و اعیان یاری دادند. ( تاریخ بیهقی ص 244 ). سلطان در نهان نامه ها می فرمود سوی اعیان که موکلان او بودند که نیک احتیاط باید کرد در نگاهداشت یوسف. ( تاریخ بیهقی ص 250 ).این اعیان و مقدمان را بر مقدار محل و مراتب بباید داشت که پدریان و از آن ما اند. ( تاریخ بیهقی ص 283 ). بر اثر سلطان خواجه بزرگ و خواجگان و اعیان درگاه. ( تاریخ بیهقی ص 292 ).
نه در صدد عیون اعمالم
نه از عدد وجوه اعیانم.مسعودسعد.اما غرض این بود که حکمت همیشه عزیز بوده است خاصه بنزدیک ملوک و اعیان. ( کلیله و دمنه ).
مصطفی ساکن خاک و من و تو در غم خسف
این چه نقل است کز اعیان به خراسان یابم.خاقانی.اعیان و اقارب و زبده مواکب خویش را بخدمت برسالت سلطان فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 293 ). و اعیان این مملکت بدیدار او مفتقرند و جواب این حروف را منتظر. ( گلستان ). فکیف در نظر اعیان خداوندی عز نصره که مجمعاهل دلست. ( گلستان ).
- اعیان حضرت ؛ بزرگان و اشراف پایتخت. اشراف حاضر در دربار : اعیان حضرت حق وی بتمامی بگزارند. ( تاریخ بیهقی ص 410 ). چون بخانه فرود آمد همه اولیاءحشم و اعیان حضرت به تهنیت وی رفتند. ( تاریخ بیهقی ص 381 ). اعیان حضرت و لشکر و مقدمان حقی گزاردند نیکو. ( تاریخ بیهقی ص 342 ). ارکان دولت و اعیان حضرت وصیت ملک بجای آوردند. ( گلستان ). و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم جمع آمدند. ( گلستان ).