ارمد

معنی کلمه ارمد در لغت نامه دهخدا

ارمد. [ اَ م َ ] ( ع ص ) خاکسترگون. ( منتهی الأرب ). خاکستررنگ. خاکستری. || صاحب رَمَد، یعنی کسی که چشم او درد کند با سرخی و سیلان آب. ( غیاث اللغات ). چشم دردگرفته. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). رمدیافته. چشم دردمند. خداوند درد چشم. دردگین چشم. مرد بیمارچشم. ( منتهی الأرب ). رَمِد. مُرمَد :
مرد هنرمند کش خرد نبود یار
باشد چون دیده ای که باشد ارمد.( منسوب به منوچهری ).|| رمادٌ ارمد؛ کثیر دقیق جداً، او هالک. ( اقرب الموارد ). خاکستر نیک باریک. ( منتهی الأرب ). مانند خردخاکشی در تداوم عوام.

معنی کلمه ارمد در فرهنگ معین

(اَ مَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - خاکستر رنگ ، خاکستری . ۲ - کسی که به درد چشم دچاراست .

معنی کلمه ارمد در فرهنگ عمید

۱. ویژگی چشم دردمند.
۲. (پزشکی ) مبتلا به چشم درد.

معنی کلمه ارمد در فرهنگ فارسی

خاکستری، خاکستری گون، برنگ خاکستر، وکسی که بدردچشم مبتلاباشد
( صفت ) ۱ - خاکسترگون خاکستررنگ خاکستری . ۲ - صاحب رمد کسی که چشم او درد کند با سرخی و آب ریزی چشم درد گرفته .

معنی کلمه ارمد در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کسی که چشمانش متورّم و دردناک است را اَرمَد گویند. از آن به مناسبت در باب صوم و دیات سخن گفته شده است.
در صورت ضرر داشتن روزه برای ارمد، روزه گرفتن بر او واجب نیست.
دیه چشم اَرمَد
دیۀ چشم ارمد همانند دیۀ چشم سالم است، بنابراین در هر دو چشم دیه، کامل و در هر یک، دیه، نصف خواهد بود.

معنی کلمه ارمد در ویکی واژه

خاکستر رنگ، خاکست
کسی که به درد چشم دچار

جملاتی از کاربرد کلمه ارمد

آرامگاه ابوعلی فارمدی مربوط به سدهٔ ۵ ه.ق است و در شهرستان مشهد، روستای فارمد واقع شده و این اثر در تاریخ ۷ مرداد ۱۳۸۲ با شمارهٔ ثبت ۹۲۸۲ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
مرد گهرمند، کش خرد نبود یار باشد چون دیده‌ای که باشد ارمد
دارم به دل رنجی گران از یاد زشگ و عنبران صحرای طوس و طابران الگای پاز و فارمد
روز پنجم هر ماه و ماه دوازدهم هر سال سپندارمذ یا اسپندارمد (= اسفند) نام دارد.[نیازمند منبع]
چشم بد از تو دور که در روزگار تو چشم بلا و فتنهٔ ایام ارمدست
شیخ بوعلی فارمدی با کمال عظمت خویش می‌گوید مرا هیچ حجت فردا نخواهد بود الا آنکه گویم بوعلی دقاقم.
محمد غزالی در سال ۴۵۰ هجری قمری در توس از بخش‌های خراسان زاده شد. او و برادر کوچک‌ترش احمد غزالی یتیم بزرگ شدند. طبق وصیت پدرش، این دو پسر را به یکی از دوستان که ابوحامد احمد بن محمد الراذکانی نام داشت و صوفی مسلک بود سپردند. آن مرد نیز به وصیت عمل کرد تا آنگاه که میراث پدر به پایان رسید. غزالی در نوجوانی در شهر گرگان مشغول تحصیل در فقه اسلامی بود و پس از آن در نیشابور نزد الهی‌دان اشعری و فقیه برجسته شافعی، امام‌الحرمین جوینی، به شاگردی پرداخت. غزالی نزد ابوعلی فارمدی که از مریدان ابوسعید ابوالخیر، عبدالکریم قشیری و ابوالقاسم گورکانی بود نیز کسب دانش کرد.
تو در ولایت و دولت همی گسارمدام مخالفان را در بندو غم همی فرسای
کنیهٔ وی ابوالقاسم و نامش علی است. وی مدّت هفتاد و هفت سال بعد از درگذشت مرشد خود سعید بن سلام شیخ ابی عمران مغربی زندگی کرد. «از وی دو رشته [در طریقت] جاری شده‌است: یکی توسط شیخ المشایخ و خلیفهٔ وی شیخ ابوبکر نسّاج و دیگری توسط شیخ ابوعلی فضل بن فارمدی. خلیفة الخلفاء و جانشین وی، شیخ ابوبکر نسّاج است.» «این عارف بزرگ خراسانی از دهکده گورکان از توابع طوس مشهد است و معروف به شیخ الاکابر و پیر حاجاتی و پیر پر نیاز است.»
بر آخر جفای غلامان نیارمد هر مرکبی که خواجه ممدوح برنشست
نرسس شنورهالی، در اثر خود عبارت «داسک ساندارمتیتس» یعنی گروه یا قشر ارواح شر را، به کار برده‌است. محققین ارمنی این واژه را به کمک اساطیر ایرانی ریشه یابی کرده و به گفته محققین «اسپندارمد» نام دختر یا همسر اهورامزدا بوده‌است؛ و از این‌جا نتیجه می‌گیرد که ساندارامت یا اسپندارامت، نام همسر آرامازد نیز بوده‌است. اسپندارامت در مفهوم، اشاره به زمین و آرامازد در مفهوم، اشاره به آسمان است. از نوشته‌های آگاتانگلوس نیز می‌توان به مفهوم سانادارامت پی برد. برای مثال می‌نویسد: «غرش‌های عظیم و بسیاری از دره‌های ساندارامت شنیده شد.»
خواجه امام بوعلی فارمدی گفت، قدس اللّه روحه العزیز، کچون من بخدمت شیخ بوالقسم گرگانی رسیدم و او مرا بانواع ریاضتها فرمود و مهذب و مؤدب شدم، او مرا بابوبکر عبداللّه برادری فرمود و هر دو را به خدمت شیخ بوسعید فرستاد بمیهنه. چون بمیهنه رسیدیم و سنن و شرایط بجای آوردیم و به خدمت شیخ در رفتیم حسن مؤدب را شیخ بفرمود کی ایزاری بیاورد و بمن داد، شیخ بمن فرمود کی بدین ایزار گرد را از دیوار دور می‌کن و بوبکر عبداللّه را فرمود که کفش درویشان راست می‌دار. چون سه روز مقام کردیم و این خدمت بجای آوردیم روز چهارم شیخ فرمود کی بخدمت شیخ بوالقسم باید رفت. چون به خدمت شیخ بوالقسم آمدیم ومدتی برین گذشت و هر دو شیخ برحمت حقّ سبحانه و تعالی نقل کردند سخن بر من گشاده گشت و مریدان پدید آمدند وصیت و آوازۀ من در جهان منتشر گشت و شیخ بوبکر عبداللّه را بآن بزرگواری در میان خلق شهرتی وصیتی نبود وذکر او سایر نگشت. یک روز بوبکر عبداللّه گفت کی شیخ بوسعید فرمود شیخ بوعلی را که بایزار گرد را از دیوار پاک می‌کن تا همۀ عمر بایزار سخن گرد معصیت از دیوار دل بندگان حقّ پاک می‌کند و ما را فرمود تا کفش درویشان راست می‌کردیم تا همۀ عمر در پایگاه بماندیم و کسی ما را نشناخت و ذکر ما نکرد.
نساج همچنین با ابوعلی فارمدی (متوفی ۴۷۷ ه. ق) مصاحب و معاشر بوده است که هر دو از مریدان خاص شیخ ابوالقاسم گرّکانی بودند. در برخی از تذکره‌های عرفانی شرح مختصری از زندگی او آورده شده امّا با این حال هنوز شرح مفصّل و مبسوطی در بارهٔ وی به دست نیامده است.
عدا رفئه کحلا فلیس قیاده باعمی ولا المولی علی بارمد
عاشق ارمدحت معشوق کند عیبی نیست بلبل ار ناله کند ازپی گل معذورست
قوند آلیشان می‌نویسد: «ایرانیان بعدها به آن اسفندارمد، اسفندارمذ، اسپندارمد سیپندار هم می‌گفتند. او حافظ و پشتیبان دنیا و جانوران بوده است.»
کنیت و نام آن جناب ابوحامد محمد و لقبش حجة الاسلام. از مشاهیر علما و محققین عرفاست. وی برادر مهتر شیخ احمد غزالی است. معارضات ایشان مشهور است و در کتب متداوله مذکور. به قول ابن خلکان از قُرای طوس است و اگرچه در اوایلِ حال، جناب شیخ طالب علم قال و سالب طریق حال می‌بود ولیکن آخرالامر به حقیقت حال اهل ذوق پی برده، به حقیقت طریقهٔ عارفین اقرار آورده و صاحب مقامات عالیه گردید.خود گفته است که با اینکه من به اغلب و اکثر علوم عالم بودم تا به خدمت جناب شیخ ابوعلی فارمدی و سایر اهل حال رجوع ننمود، حلِّ غوامض و بسط قبایض من حاصل نگردید. غرض، جناب شیخ رحمة اللّه علیه محققی است بی بدیل و مدققی است بی عدیل. گویند عدد رسالاتش به نهصد ونود و نه رسیده. احیای علوم و کیمیای سعادت از اوست. پنجاه و چهار سال عمر یافت و در سنهٔ ۵۰۵ به جنت شتافت. از اوست: