اذلال. [ اِ ] ( ع مص ) خوار پنداشتن کسی را. ( منتهی الارب ). خوار شمردن. خوار گرفتن کسی را. || خوار داشتن. ( منتهی الارب ). خوار کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث ) ( مؤید الفضلاء ). تذلیل. ذلیل کردن. اقماع. ( تاج المصادر بیهقی ):5 ابوعلی را باکرام و احترام تمام بجرجانیه بردند و خوارزمشاه را در لباس اذلال و کسوت نکال بر مرکبی بستند و بجرجانیه رسانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 161 ). و در اذلال صعاب و رقاب براهین معجز نموده... ( جهانگشای جوینی ). با خاندان خوارزمشاهیه و سلجوقیه... چه مایه اذلال رفت. ( رشیدی ). گفت بعد عزّت این اذلال چیست گفت آن داد است و اینت داوری است.مولوی. || اذلال کسی ؛ خوار یافتن اورا. || خداوند یاران خوار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). صاحب یاران خوار گردیدن. ( منتهی الارب ). صاحب یاران خوار و ذلیل شدن. || نرم گردانیدن. رام کردن. - اذلال بعیر صعب ؛ رام کردن شتر سرکش را به برکشیدن کنه ها را از او. برکشیدن کنه از شتر سرکش تا لذّت یابد و انس و الفت گیرد. ( منتهی الارب ). || اخلاق دیباجه. آب رو ریختن. اذلال.[ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ ذِل . مجاری. مسالک. طُرق :5 اصدر امیرالمؤمنین کتابه هذا و قد استقامت له الامور و جری علی اذلاله التدبیر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 301 ). اموراﷲ جاریة اذلالها و علی اذلالها؛ ای مجاریها. ( منتهی الارب ). || احوال. || عادات. - اذلال الناس ؛ مردم کم پایه. ( منتهی الارب ). اراذل مردم.
کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ نصب است بر مصدر، توکید را و این محمولست بر معنی، لانّ معنی قوله عزّ و جلّ: حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ، کتب اللَّه علیکم کتابا و هذا کما قال الشّاعر: «و رضت فذلّت صعبة ایّ اذلال»، لأنّ معنی رضت، اذللت. و قیل نصب علی الاغراء، ای الزموا کتاب اللَّه بتحریم ما ذکرنا من النّساء علیکم.
بود عبدالمذل در علم و احوال ز یزدان مظهر او بر وصف اذلال
ناصح دولت تو در اعزاز کاشح ملت تو در اذلال
و قدح کفر از دست عدل بنعت اذلال به ابلیس مهجور دادند، گفتند: «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ» رابعه عدوی گفته که: کفر طعم فراق دارد و ایمان لذّت وصال، و آن طعم و این لذّت فردای قیامت پدید آید که در آن صحراء هیبت و عرصه سیاست قومی را گویند: «فراق لا وصال له». و قومی را گویند: «وصال لا نهایة له». سوختگان فراق همیگویند:
وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً، ای من کل اهل عصر جماعة کثیرة مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیاتِنا فَهُمْ یُوزَعُونَ ای یحبس اوّلهم علی آخرهم لیجتمعوا ثم یساقون الی النار و من فی قوله ممّن یکذّب للتبیین لا للتبعیض، ای الفوج من المکذّبین لانّه لا یحشر بعض المکذّبین دون بعض، و انّما خصّ المکذّبین بالحشر دون المؤمنین لانّه یرید وصف حالهم خاصّة دون المؤمنین. و قال المبرّد: لا یقال للمؤمنین حشروا لانّ الحشر لا یستعمل الّا فی الجمع علی وجه الاذلال.
غواص بلند همت که با دریای مغرق بجان ستد و داد کند تا گوهر شب افروز بدست آورد کی بشبه سیاه رنگ تن در دهد، نیکو سخنی گفت آن عزیز عهد که: من عرف الحق لم یحتمل اذلال الخلق.
«کلّا» ردع عن التّطفیف ای لیس الأمر علی ما هم علیه فلیرتدعوا و تمام کلام هاهنا. و قال الحسن: «کلّا» ابتداء یتّصل بما بعده علی معنی حقّا. إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ الّذی کتب فیه اعمالهم «لَفِی سِجِّینٍ» قال ابن عباس: السّجّین هی الارض السّابعة السّفلی فیها ارواح الکفّار. و فی الخبر عن النّبیّ (ص) قال: «سجّین» اسفل سبع ارضین و «علّیّون» فی السّماء السّابعة تحت العرش، اخبر «إِنَّ کِتابَ» اعمال الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ وضعا لقدرهم و اذلالا لهم علی سبیل ضرب المثل لاهانتهم و یکون ذلک علامة عذابهم، ثمّ یحمل الی ما هناک ارواحهم و هذا کما یقال لخسیس القدر انّه فی الحضیض و انّه فی التّراب. و قیل: السّجّین خزانة ارواح الکفّار و هی صخرة خضراء تحت الارض السّابعة خضرة السّماوات منها رقم فیها اسماء الکفّار و مصیرهم الی النّار. و روی انّ ابن عباس قال لکعب الاحبار: اخبرنی عن «سجّین» و «علّیّین»؟
ملک منم، پادشاه بر پادشاهان منم، اعزاز و اذلال بندگان در ید منست، دلهای عالمیان در قبضه منست چنان که خواهم میگردانم و اسرار ایشان بر حسب مراد خود میرانم.
گفت بعد از عز این اذلال چیست گفت آن دادست و اینت داوریست
و اما مدینه تغلب اجتماع جماعتی بود که تعاون یکدیگر بدان سبب کنند تا ایشان را بر دیگران غلبه بود، و این تعاون آنگاه کنند که همه جماعت در محبت غلبه اشتراک داشته باشند و اگرچه به قلت و کثرت متفاوت باشند و غایت غلبه متنوع بود، بعضی باشند که غلبه برای خون ریختن خواهند، و بعضی باشند که برای مال بردن خواهند، و بعضی باشند که غرض ایشان استیلا بود بر نفوس مردمان و به بندگی گرفتن ایشان، و اختلاف اهل مدینه به حسب فرط و قصور این محبت بود، و اجتماع ایشان به جهت تغلب بود در طلب دما یا اموال یا ازواج و نفوس تا از دیگر مردمان انتزاع کنند، و لذت ایشان در قهر و اذلال بود، و بدین سبب گاه بود که بر مطلوبی ظفر یابند بی آنکه کسی را قهر کنند و بدان مطلوب التفات ننمایند و ازان درگذرند، و ازیشان بعضی باشند که قهر به طریق کید و فریب دوست تر دارند، و بعضی باشند که به مکابره و مکاشفه دوست تر دارند، و بعضی باشند که هر دو طریق استعمال کنند، و بسیار بود که کسانی که غلبه بر دما و اموال به طریق قهر خواهند، چون به سر شخصی خفته رسند به تعرض خون و مال او مشغول نشوند، بلکه اول او را بیدار کنند و گمان برند که قتل او در حالی که او را امکان مقاومتی بود بهتر باشد، و آن قهر در نفوس ایشان لذیذ تر آید، و طبیعت این طایفه اقتضای قهر کند علی الاطلاق، الا آنکه از قهر مدینه خود امتناع نماید به سبب احتیاج به تعاون یکدیگر در بقا و در غلبه.