احداق

معنی کلمه احداق در لغت نامه دهخدا

احداق. [ اِ ] ( ع مص ) گردچیزی درآمدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). احاطه کردن. || اِحداق روضه ؛ حدیقه شدن مرغزار.
احداق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَدَقه. سیاهیهای چشم. ( منتهی الارب ). مردمکهای چشم. ( غیاث ).

معنی کلمه احداق در فرهنگ معین

(اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ حدقه ، سیاهی های چشم ، مردمک های چشم .

معنی کلمه احداق در فرهنگ عمید

= حدقه

معنی کلمه احداق در فرهنگ فارسی

جمع حدقه
( اسم ) جمع : حدقه . سیاهی های چشم مردمکهای چشم .
گرد چیزی در آمدن

معنی کلمه احداق در ویکی واژه

جِ حدقه ؛ سیاهی‌های چشم، مردمک‌های چشم.

جملاتی از کاربرد کلمه احداق

به گلزار رخت نزهتگه دل کزو گلرنگ و گلچین گردد احداق
روزگارش نهاد بر احداق ظلم باشد گرش نهی بر طاق
گل حدیقۀ معنی نه وصف صووت تست نه نعت غره غرا است قره الاحداق
برآ در آینه شو یا ز پیش چشمم دور که زنگ قیصر روم و عدو احداقی
به چشم راستی آنکس که ننگرد در تو چو نرگسش بدر آورد ز پلکها ، احداق
امید صاحب دیوان ونور چشم جهان که شد شهان را نور حدایق احداق
روز حکمت که سوی مسند تو خیره ماند ز هیبتت احداق
یا نور کل حدیقة علویة بل نور احداق الرواق الاخضر
به چشم بر مژهٔ زرد اگر نکو نبود / نکو بود سیه اندر میان چشم احداق
مدحت او روایح ارواح مجلس او حدایق احداق
بس که راندند خون دل ز مژه فاض اقداحهم کاحداقی