برداشتنی

معنی کلمه برداشتنی در لغت نامه دهخدا

برداشتنی. [ ب َ ت َ ] ( ص لیاقت مرکب ) قابل برداشتن. درخور برداشتن. شایسته برداشتن. رجوع به برداشتن شود.

معنی کلمه برداشتنی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- قابل برداشتن و بلند کردن . ۲- قابل گرفتن . ۳- قابل تحمل .

جملاتی از کاربرد کلمه برداشتنی

از جمله برداشتنی‌ها، اول برداشته شد ز پیش چشم تو حجاب
از گرانجانی اگر پیرو نیکان نشوی خس و خار از ره این طایفه برداشتنی است
دل ز جمعیت اسباب چو برداشتنی است آنقدر بار به دل نه که توانی برداشت
عقل سدی است درین راه که برداشتنی است عشق خضری است که در مد نظر داشتنی است
گر عشق تویی، تخم تو ناکشتنی است ور حسن تویی، دل ز تو برداشتنی است
گر میسر نشود همرهی گرمروان لنگ لنگان پی این قافله برداشتنی است
عرفی علم هجر تو افراشننی است گنجی تو ولی نقد تو برداشتنی است
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ و هر گه که بسر بردارا از دیو ترا نزع بسر برداشتنی و سبکسار کردنی فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه بخدای إِنَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۲۰۰) که او شنوایی است دانا.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ و هر گاه که بتو رسد از دیو گردن گشتنی و بسر برداشتنی و در خشم کردنی و وسوسه افکندنی، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه باللّه، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۳۶) که او شنواست و دانا.
فضیل عیاض میگوید: مردی ازین پارسایان روزگار و نیک مردان وقت درمی سیم برداشت، ببازار شد تا طعام خرد. دو مرد را دید بهم درآویخته، و با یکدیگر جدالی و خصومتی درگرفته، گفت: این خصومت شما از بهر چیست؟ گفتند از بهر یک درم سیم. آن یک درم که داشت بایشان داد، و میان ایشان صلح افکند. بخانه باز آمد و قصه با عیال خود بگفت. عیال وی گفت: اصبت و احسنت و وفّقت. و در همه خانه ایشان برداشتنی و نهادنی هیچ نبود مگر اندکی ریسمان. آن بوی داد تا بآن طعام خرد. ریسمان ببازار برد و هیچ کس نخرید. باز گشت تا بخانه باز آید، مردی را دید که ماهی میفروخت، و ماهی وی کاسد بود، کس نمیخرید هم چنان که ریسمان وی. گفت: ای خواجه! ماهی تو نمیخرند و ریسمان من نمیخرند. چه بینی اگر با یکدیگر معاملت کنیم؟ ریسمان بوی داد و ماهی بستد. بخانه آورد، شکم وی بشکافتند دانه مروارید پر قیمت از شکم وی بیرون آمد. بجوهریان برد، بصد هزار درم آن را برگرفتند. بخانه باز آورد. مرد و زن هر دو خدای را شکر و سپاسداری کردند، و در عبادت و تواضع بیفزودند. سائلی بر در سرای ایشان بایستاد، گفت: رجل مسکین محتاج ذو عیال. مردی‌ام درمانده و درویش دارنده عیال. با من رفق کنید. زن با مرد مینگرد و میگوید: هذه و اللَّه قصتنا الّتی کنّا فیها.