جملاتی از کاربرد کلمه آتش خور
ازو بستد آن گوشت بهرام زود برید و بر آتش خورشها فزود
جز داغ نیست مائدهٔ دستگاه عشق آتش خوردکسیکه شود میهمان ما
آتش خور در عشق به مانند شترمرغ اندر عقب طعمه چه شاگرد عقابی
منطقی گشت آتش خورشید و شد سطح هوا از دل پرتاب این گردون گردان پر دخان
مهر چندانکه کشد تیغ و نماید حدّت ذرّه دلشده را آتش خور کم نشود
هرکه را سوزیست در دل، از جبینش روشن است ز آتش خورشید باشد جبهه تابان صبح
بس که شد تافته از آتش خورشید فلک وصفش اکنون بکبودی نبود جز بهتان
آتش خوران ره به سر کوی منتظر با مردمان زیرک ابله چه شَستهای
چو بر آتش خور بپوشید دود از آن نره دیوان دو بهره نبود
گهی هست چون بیپر و بال مرغی که همواره آتش خورد چون سمندر