معنی کلمه بسمل در لغت نامه دهخدا
بسمل چرا حلال شد و مرده چون حرام
این ز ابتدا نبود چرا بانتها شده است.ناصرخسرو.در صف بندگان تو مریخ
روز رزم [ از ] شمار بسمل و فی ٔ.ظهیر فاریابی ( از شرفنامه منیری ).که بسم اﷲ بصحرا میخرامم
مگر بسمل شود مرغی بدامم.نظامی.کافر بسته دو دست ، او کشتنی است
بسملش را موجب تأخیر چیست ؟مولوی ( از فرهنگ سروری و دیگران ).اگر ساعتی از بسمل میگذشت آن فراخ شاخ هلاک میشده است. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه لغت نامه ص 144 ).
بنمای ساعد ز آستین زاندم که خواهی بسملم
چون خواهیم خون ریختن باری بدست آور دلم.جامی.از این طرف نیز مبارزان به بسمل نمودن اعدا بسمله کرده هر یک از جام ظفر مُل ِ گلرنگ نوشیدند. ( دره نادره چ شهیدی چ 1341 هَ. ش. ص 520 ).
قاتل من چشم می بندد دم بسمل مرا
تا بماند حسرت دیدار او در دل مرا.آصفی.- رگ بسمل ؛ رگ جان. رگ گلو. رگی که با بریدن آن موجب مرگ میشود :
مرغ چو در دام برچنه طمع افکند
بخت بد آنگاه خاردش رگ بسمل.ناصرخسرو.- نیم بسمل ؛ نیم جان. نیمه جان. رجوع به این کلمه در ردیف خود شود :
بیامد اوفتان خیزان برمن
چنان مرغی که باشد نیم بسمل.منوچهری.|| به شمشیر کشته شده را نیز گویند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). آن باشد که بتیغ کشته شود. ( سروری ). || مردم صاحب حلم و بردبار را هم گفته اند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ).