معنی کلمه افلاس در لغت نامه دهخدا
چون دهر مرا کشت بافلاس و باغلال
کردی تو مرا زنده باحسان و بانعام.مسعودسعد.محتشمی دردسری می پذیر
ورنه برو دامن افلاس گیر.نظامی.سلطان بفرمود تا او را بافلاس سوگند دادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 360 ).
چون بر زمین بروی توام آفتاب هست
ز افلاس گو ستاره میباشم بر آسمان.رضی نیشابوری.عشق از افلاس می گیرد نمک.عطار.افلاس عنان از کف تقوی بستاند.( گلستان ).- افلاسخانه. رجوع به همین عنوان شود. - افلاس خر. رجوع به همین عنوان شود. || در اصطلاح حقوقی فقهی تعابیر مختلف از آن بعمل آمده که همه آنها در اصل عدم توانائی فرد در تأدیه آنچه در ذمه او است متفق هستند. در قانون موقتی اصول محاکمات حقوقی ، از افلاس بعدم تمکن محکوم علیه نسبت بتأدیه محکوم به تعبیر شده و در قانون دیگر افلاس را عدم کفایت دارایی شخص برای پرداخت مخارج عدلیه و یا بدهی او تعریف کرده و در قانون مرادف با ورشکستگی قرارگرفته و سرانجام افلاس در تحت تعریف کلی اعسار قرار گرفته و افلاس بمعنی خاص اصطلاحی منسوخ گردیده است. رجوع به قانون آئین دادرسی مدنی و قانون تجارت شود. و در فقه افلاس عبارتست از میان رفتن بیشتر دارایی و باقی ماندن مقدار ناچیز آن ، چنانکه گفته اند: المفلس من ذهب خیار ماله و بقی فلسه. و در واقع مفهوم حقیقی فقهی آن است که دارایی شخص تکافوی تأدیه بدهی نکند، بتعبیر دیگر دارائیش از بدهی او کمتر باشد. رجوع به کتاب شرایعالاسلام شود.