افگار

معنی کلمه افگار در لغت نامه دهخدا

افگار. [ اَ ] ( ص ) فگار. فگال. افکار. آزرده. خسته. زخمی. مجروح. ( فرهنگ فارسی معین ). آزرده. ( مؤید الفضلاء ) ( مجمع الفرس ) ( برهان ) ( آنندراج ). مجروح. ( رشیدی ). فکار. ( شرفنامه منیری ). اوکار. ( مجمع الفرس ) ( غیاث اللغات ). مطلق خسته و مجروح. ( آنندراج ) :
کنون خوشتر که با او بوده ام دی
که بودم بی رخش افگار بسیار.فرخی.از آن سپس که جهان سربسرمر او را شد
نه آنکه گشت بخون بینی کسی افگار.ابوحنیفه اسکافی ( از تاریخ بیهقی ص 278 ).خوارزمشاه اسب بخواست و بجهد برنشست اسب تندی کرد از قضای آمده بیفتاد بر جانب افگار و دستش بشکست. ( تاریخ بیهقی ص 354 ). پیل بزرگ ازآن ما که پیش کار بود به تیر و زوبین افگار و غمین کردند. ( تاریخ بیهقی ص 466 ).
جنین تا ز یک پایه بر چار شد
دو تن کشته آمد سه افگار شد.( گرشاسب نامه ).رنجه و افگار شوی زو که همی چون خار
خوار و افگارت کند چون کنی افگارش.ناصرخسرو.وگرنی رنج خویش از خویشتن بین
چو رویت ریش گشت و دست افگار.ناصرخسرو.از دوست بهر جوری بیزار نباید شد
وز باد بهر زخمی افگار نباید شد.سنایی.همچنان گفتارکه چنگ به خار سر دیوار میزند و افگار می شود و افگاریش همه از آن چنگ درزدن است به خار. ( کتاب المعارف ).
آن ز داغ دست خود افگار گشته است
هرگز کسی بدست خود این کار کرده است.امیرمعزی.ور ببخشی بوسه ای آخر بلطف
مرهمی بر جان افگاری نهی.خاقانی.هم بجان خسته هم بتن رنجور
هم بخون غرقه هم ز غم افگار.رشید وطواط( دیوان ص 227 ).همیشه بینی او را ز فکرهای دقیق
دماغ تیره و دل خیره و جگر افگار.کمال اسماعیل ( دیوان ص 392 )ز صدمت فلک پیر کو مرید شه است
شوند خصمان چون دلق صوفیان افگار.اخسیکتی.مرهم ریش کسانی و از این درد مرا
سینه مجروح و دل افگار و جگر چاک شده.جامی.لبت از نازکی فگار شود
چون سخن رو کند بر دهنت.؟ ( از شرفنامه ٔمنیری ).ناچیده از حدیقه دوران گل مراد
دستم ز خار سرزنش ناکسان فگار.قاآنی ( از فرهنگ ضیاء ).

معنی کلمه افگار در فرهنگ معین

(اَ ) (ص . ) آزرده ، خسته ، مجروح .

معنی کلمه افگار در فرهنگ عمید

۱. آزرده: هم به جان خسته هم به تن رنجور / هم به خون غرق هم ز غم افگار (رشیدالدین وطواط: مجمع الفرس: افگار ).
۲. خسته.
۳. رنجور.
۴. زخمی، زخم دار.
* افگار شدن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. آزرده شدن.
۲. زخمی شدن.

معنی کلمه افگار در فرهنگ فارسی

فگار: آزرده، خسته، رنجور، زخمی، زخمدار
( صفت ) آزرده خسته زخمی مجروح .

معنی کلمه افگار در ویکی واژه

آزرده، خسته، مجروح.
خسته
مجروح

جملاتی از کاربرد کلمه افگار

خسروا، در دل افسرده نگیرد غم عشق هست جایی اثر سوز نمک کافگارست
تازه سازد داغ ماتم دیدگان را ماه عید زخم ناخن بر دل افگار می باشد گران
یکی غلطان چو گل بر بستر خار ز تیغ عشق صد جا سینه افگار
عشق فکر دل افگار ز من دارد بیش دایه پرهیز کند طفل چو بیمار شود
با کمند زلف تسخیر دل افگار کن این کهن اوراق را شیرازه از زنار کن
زان غباری که خط از روی تو انگیخته است محنت روی زمین بر دل افگار من است
ز مرهمی که رسد لطف دوست بر دل ریش دوای سینه افگار ما مشاهده کن
تو رسوای جهانی ای دل آزار فرومانده عجائب سخت افگار
از سیر چمن کی دل افگار گشاید این عقده مگر از رخ دلدار گشاید
چون غنچه اگر سینه تنگم بشکافی دانی که: نبودست دل افگار تر از من