افسان

معنی کلمه افسان در لغت نامه دهخدا

افسان. [ اَ ] ( اِ ) آهنی و سنگی را گویند که بدان کارد و شمشیر و مانند آن تیز کنند. ( آنندراج ) ( برهان ). سنگی که بدان کارد و شمشیر وجز آن تیز کنند. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرای ناصری ).بدانچه تیغ و کارد و امثال آن تیز کنند. و آنرا سان و فسان نیز گویند بتازیش مسن خوانند. ( شرفنامه منیری ). مسن که کارد بدان تیز کنند و آنرا فسان و اوسان نیز گویند. ( میرزا ابراهیم ) ( مجمعالفرس ). سنگ فسان.( غیاث اللغات ). مشحذ. ( یادداشت مؤلف ) :
از کین عدو برزمین زند سم
تا نعل چو خنجر کند بر افسان.مختاری.چتر ترا دولت سمائی رهبر
تیغ ترا نصرت خدائی افسان.مسعودسعد.طبع و دل خنجری و آینه ییست
رنج و غم صیقلی و افسانیست.مسعودسعد.فقیه ار هست چون تیغی فقیر ارهست چون افسان
تو باری کیستی زینها که نه تیغی نه افسانی.سنائی.رنده مریخ رند چون شودش کند سیر
چرخ کند در زمان از زحل افسان او.خاقانی.سعد ذابح بهر قربان تیغ مریخ آخته
جرم کیوانش چو سنگ مکی افسان دیده اند.خاقانی.سر آل بهرام کز بهر تیغش
سر تیغ بهرام افسان نماید.خاقانی.دورباش قلمش چون به سه سرهنگ رسد
ز دوم اخترش افسان بخراسان یابم.خاقانی.به ازسنگین دل دشمن نگردد هیچ افسانش.؟ || افسانه و سرگذشت. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ). قصه و افسانه و سرگذشت. ( ناظم الاطباء ). بمعنی افسانه و حکایات بی فایده. ( فرهنگ شعوری ). احدوثه. افسانه. نقل. حکایت. ( یادداشت مؤلف ) :
از نفس سخن کم جو در مجلس جانبازی
بر تارک بی نفسی فرموده دل افسان ساز.سنائی ( از فرهنگ شعوری ).- هزارافسان ؛ هزار افسانه ( کتابیست ) :
هزار و ده صفت از هفتخوان و روئین دژ
فزون شنیدم و خواندم من از هزارافسان.قطران ( از آنندراج ). || ( نف مرخم ) افسونگر. ( برهان ) ( آنندراج ). افسونکار. جادو. ساحر. ( ناظم الاطباء ). رام کننده. عزیمه. ( یادداشت مؤلف ).
- مارافسان ؛رام کننده مار. مارافسا. مارافسار.

معنی کلمه افسان در فرهنگ معین

( اَ ) ( اِ. ) سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند.

معنی کلمه افسان در فرهنگ عمید

۱. سنگی که با آن کارد و شمشیر را تیز کنند.
۲. افسانه، داستان.
۳. ساحر.

معنی کلمه افسان در فرهنگ فارسی

اپسان، فسان، فسن: سنگی که با آن کاردوشمشیرراتیزکنند، سان و ساو هم میگویند، به معنی افسانه وداستان هم گفته شده
( اسم ) سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند .

معنی کلمه افسان در ویکی واژه

سنگی که با آن کارد و شمشیر و مانند آن را تیز کنند.

جملاتی از کاربرد کلمه افسان

۱۴۰۱- رهایم کن _ نقش افسانه (شهرام شاه حسینی)
از موجودات افسانه ای با قدی بلند و پشمی سیاه که در میان مردم مازندران، به ویژه در غرب مازندران شناخته شده است. پاگنده نه تنها برای مردم بومی بلکه طبق ادعا برای عده ای از مسافران و طبیعت گردان جنگل هیرکانی هم قابل رویت بوده است.
شخصیت اسپیرال را با الهام از افسانه‌های هند ایجاد کرده‌اند.
صدرالدین عینی یکی از نخستین سرایندگان شعر نو فارسی است. پنج سال پیش از آن که نیما افسانه را بسراید عینی در همان وزن شعری سروده به نام مارش حریت.
بنگر اندر خانه و کاشانه‌ها در مهندس بود چون افسانه‌ها
مضمون این تصنیف اشاره به افسانه‌ای دارد که از قطرات خون سیاوش (یکی از قهرمانان شاهنامه)، گل‌های لاله روییده‌است. مضمون این سرود با گذشت یکصد سال، همچنان در نوشتارهای سیاسی دوران معاصر، مشاهده می‌شود.
داستان زندگی ساکنین یک ساختمان ۱۷ طبقه به نام برج خاوران است که هر کدام مشکلات خود را دارند٬دانیال با دغدغه‌های فلسفی اش٬حامد دانشجوی عکاسی که بین عشق مهناز و نگار مانده٬نوذر که به خاطر پول دست به هر جنایتی می‌زند٬محسن و سیمین که در حال طلاق هستند و آینده دختر کوچک شان درنا معلوم نیست ٬دکتر مفید و همسرش افسانه که دنبال اهداکننده مغز استخوان به پسر رو به مرگشان٬الیاس هستند٬سوسن که پس از سال‌ها بدکارگی به خاطر امرار معاش٬عشق را با شاعری به نام کیانوش تجربه می‌کند٬پریسا که در یک مهمانی مورد تجاوز قرار گرفته و به آینده خود ناامید است، و آدم‌هایی از این دست که در آخر همه به رستگاری می‌رسند…[نیازمند منبع]
نرود دیده شبنم به شکر خواب بهار عبث افسانه طراز دل بیدار شدیم
بر پایه افسانه‌های محلی این گل نمودی از اشک‌های یک دختر جوان است که پدرش مانع ازدواج او با پسر رویاهایش شد و این دختر هم‌چنان می‌گرید و گل‌های این گیاه اشک‌های او هستند که به گل تبدیل می‌شوند.
من بشعر افسانه بودم لیکن این ساعت بسحر نرگس افسونگرش افسانه می گرداندم
چو خواهی رفتن و بگذاشتن افسانه‌ای از خود به نیکی در جهان بگذار هان افسانهٔ خود را
افسانه جهانگیری خوانندۀ قشقایی اهل ایران است.
پیش از آن اهلی که خواب واپسین گیرد ترا حالیا از عشق او فرصت شمار افسانه‌ای
عرضه رندان مکن واقعه شیخ شهر صحبت صاحبدلان مجلس افسانه نیست
افسانهٔ سیاوش فیلمی حماسی و محصول سال ۱۹۷۶ میلادی شوروی می‌باشد. این فیلم، سومین قسمت از سه فیلم است که بر پایهٔ شاهنامه فردوسی ساخته شده‌اند.
افسانهٔ خود به دوست گویم با مغز حدیث پوست گویم
(البته اول موضوع اشاره شد که این یک افسانه هست)
عشق را راه سخن نیست در آن خلوت خاص چشم مست تو گرانخواب ز افسانه کیست؟
خسرو نکند جز سخن آن لب شیرین شیرینی این گفته و افسانه ببینید
قصّه چکنم که هر که بودند همه در تو نرسیدند و دگر افسانه است