آرامگه

معنی کلمه آرامگه در لغت نامه دهخدا

( آرامگه ) آرامگه. [ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) مخفف آرامگاه. جای آسایش. مهد. مهاد :
نهاده برآن دژ دری آهنین
هم آرامگه گشت و هم جای کین.فردوسی.ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست ؟حافظ.جان بشکرانه کنم صرف گر آن دانه دُر
صدف دیده حافظ بود آرامگهش.حافظ. || مقر. مستقر. وطن. موطن :
بسازند و آرایش ره کنند
وز آرامگه دست کوته کنند.فردوسی.این همان چشمه خورشید جهان افروز است
که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود.سعدی. || کنام :
رنگ آن روز غمی گردد و بیرنگ شود
که بر آرامگه شیر بگرد آید رنگ.فرخی. || لانه. آشیانه :
معدن زاغ شد آرامگه کبک و تذرو
مسکن شیر شد آوردگه گور و غزال.فرخی.

معنی کلمه آرامگه در فرهنگ فارسی

( آرامگه ) جای آسایش مهد

معنی کلمه آرامگه در ویکی واژه

آرام‌گه
(شاعرانه): آرامگاه. خرّم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست. «سعدی»
مترادف آرام بیا، یواش بیا، آهسته قدم بردار در زبان فارسی، که از دو بخش آرام - گهَ شکل یافته است.

جملاتی از کاربرد کلمه آرامگه

داد بر آرامگهِ دل فشار تا نکند مرغِ دل از وی فرار
بستر اوست که آرامگه دیو و پری است کاشکی خوابگه من بودی بستر او
آرامگه دل خم مویت دیدم بینائی دیده خاک کویت دیدم
آرامگه نهنگ مرگ است دهنت بر خوابگه نهنگ، بیدار گذر
در آن شهر با فرخی تاختند به جایی‌خوش آرامگه ساختند
گشت در شام چو آرامگه آل رسول در گذرگاه یهودان بنمودند نزول
من مرغ آشیانه قسدم به دام تو ز آرامگه رمیده و یک چند رام تو
خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست
دل را سر دنیا نیست آرامگه اینجا نیست تن را چو ز سر وا کرد ماوای دگر دارد
السلام ای ملک النظم برون داد ز خاک چون بآرامگه ناظم شروان رفتم