استیصال
معنی کلمه استیصال در فرهنگ معین
معنی کلمه استیصال در فرهنگ عمید
۲. درمانده و بیچاره شدن، درماندگی: با حالت استیصال پرسید: حالا چه کار کنم؟.
معنی کلمه استیصال در فرهنگ فارسی
۱ -( مصدر ) از ریشه کندن از بیخ بر آوردن . ۲ - ( مصدر ) بر کنده شدن از بیخ بر کنده گشتن . ۳ - درمانده و بیچاره شدن . ۴ - ( اسم ) ناچاری درماندگی .
معنی کلمه استیصال در دانشنامه اسلامی
استیصال در چیدن ناخن برای مردان و عدم استیصال موضع ختنه در زنان مستحب است.
دیه بریدن زبان
در بریدن زبان شخص سالم از بن، اعم از بزرگسال و خردسال، دیۀ کامل و در بریدن زبان لال و نیز زبان کودکی که به سنّ نطق رسیده، ولی توانایی سخن گفتن ندارد، یک سوم دیه ثابت است.
دیه بریدن بینی و گوش
استیصال بینی و نیز هر دو گوش، دیۀ کامل و استیصال یک گوش، نصف دیه دارد.
معنی کلمه استیصال در ویکی واژه
کنده شدن.
درمانده و بیچاره شدن.
درماندگی، بیچارگی.
جملاتی از کاربرد کلمه استیصال
ایشان جواب دادند که: إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ ما بآنچه شما را بآن فرستادند نخواهیم گرویدن. قیل هذا اخبار عنهم و عمن تقدمهم من الامم، انهم اجابوا الانبیاء بذلک حین دعوهم الی ترک التقلید، ثم رجع الی ذکر الامم الخالیة، فقال: فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ. اهلکناهم، هلاک استیصال، فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ. قال القفال لیس هذا لمحمد و لا لامته.
هرکه را هستی صلا داد از تو مستاصل فتاد بوده گوئی بهر استیصال خلق ایجاد تو
گفت: زندگانی خداوند دراز باد، چون از بغلان بنده برفت سوی بلخ، نالان شد و مدّتی ببلخ بماند، چون بسرخس رسید، سپاهسالار خراسان حاجب غازی آنجا بود و خبر آمد که سلطان محمود فرمان یافت و وی سوی نشابور رفت و مرا با خویشتن برد و نگذاشت رفتن که خداوند بسعادت میبیاید، فایده نباشد از رفتن که راهها ناایمن شده است و تنها نباید رفت که خللی افتد. چون نامه رسید سوی او که خداوند از ری حرکت کرد، دستوری داد تا بیامدم و راه از نشابور تا اینجا سخت آشفته است، نیک احتیاط کردم تا بتوانستم آمد. امیر گفت: آن ملطّفههای خرد که بو نصر مشکان ترا داد و گفت آن را سخت پوشیده باید داشت تا رسانیده آید، کجاست؟ گفت: من دارم و زین فروگرفت و میان نمد باز کرد و ملطّفهها در موم گرفته بیرون کرد و پس آن را از میان موم بیرون گرفت . امیر، رضی اللّه عنه، بو سهل زوزنی را گفت: بستان؛ بو سهل آن را بستد. گفت: بخوان تا چه نبشتهاند. یکی بخواند، گفت: هم از آن بابت است که خداوند میگفت و دیگری بخواند و بنگریست، همان بود؛ گفت: همه بر یک نسخت است. امیر یکی بستد و بخواند و گفت بعینه همچنین بمن از بغلان نبشته بودند که مضمون این ملطّفهها چیست؛ سبحان اللّه العظیم! پادشاهی عمر بپایان آمده و همه مرادها بیافته و فرزندی را بینوا بزمین بیگانه بگذاشته با بسیار دشمن، اگر خدای، عزّوجلّ، آن فرزند را فریاد رسید و نصرت داد تا کاری چند بر دست او برفت، واجب چنان کردی که شادی نمودی، خشم از چه معنی بوده است؟! بو سهل و دیگران که با امیر بودند، گفتند: او دیگر خواست و خدای، عزّوجلّ، دیگر که اینک جایگاه او و مملکت و خزائن و هر چه داشت، بخداوند ارزانی داشت ؛ و واجب است این ملطّفهها را نگاه داشتن تا مردمان آنرا بخوانند و بدانند که پدر چه میسگالید و خدای، عزّوجلّ، چه خواست و نیز دل و اعتقاد نویسندگان بدانند. امیر گفت: چه سخن است که شما میگویید؟! اگر بآخر عمر چنین یک جفا واجب داشت و اندرین او را غرضی بود، بدان هزار مصلحت باید نگریست که از آن ما نگهداشت، و بسیار زلّت بافراط ما در گذاشته است و آن گوشمالها مرا امروز سود خواهد داشت. ایزد، عزّذکره، بر وی رحمت کناد که هیچ مادر چون محمود نزاید؛ و امّا نویسندگان را چه گناه توان نهاد؟ که مأموران بودند و مأمور را از فرمان برداری چه چاره است، خاصّه پادشاه ؛ و اگر ما دبیری را فرمائیم که چیزی نویس، اگر چه استیصال او در آن باشد، زهره دارد که ننویسد؟ و فرمود تا جمله آن ملطّفهها را پاره کردند و در آن کاریز انداختند و اسب براند و رکابدار را پنج هزار درم فرمود.
«با حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی بر سرم بریزم؟»
و قال رسول اللَّه (ص) فی زمزم: «لا احلّها لمغتسل و هی لشارب حلّ و بلّ»، قال ابن عباس: معنی الآیة، و حرام علی اهل قریة اهلکنا هم بعذاب الاستیصال ان یرجعوا الی الدّنیا ابدا فعلی هذا یکون لا، صلة، و فی ذلک ابطال قول اهل التراجع و التناسخ، و قیل الحرام هاهنا بمعنی الواجب، فعلی هذا یکون لا، ثابتا و المعنی واجب علی اهل قریة اهلکناهم «أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ» الی الدّنیا. میگوید حرامست بر اهل شهری که ما ایشان را بعذاب استیصال هلاک کردیم که هرگز با دنیا آیند، ابطال قول تناسخیانست و رد اهل تراجع، و گفتهاند این آیت بآیت اول متصلست و تقدیره، فمن یعمل من الصّالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه و حرام ذلک علی الکفار لانّهم لا یرجعون الی الایمان. میگوید اعمال مؤمنان پذیرفته است و سعی ایشان مشکور و این بر کافران حرامست، نه سعی ایشان مشکور و نه عمل ایشان مقبول که ایشان هرگز توبه نکنند و با ایمان نیایند ربّ العزّه از ایشان شناخت و دانست که ایمان نیارند و از کفر باز نگردند و ایشان را هلاک کرد. ابن عباس از اینجا گفت در معنی آیت: وجب علی اهل قریة حکمنا بهلاکهم انّه لا یرجع منهم راجع، و لا یتوب منهم تائب.
... قوله: «وَ ما کُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّی نَبْعَثَ رَسُولًا» هذا دلیل علی انّ الایمان سمعیّ و انّما یجب الاجابة بالدعوة و القبول و بالبلاغ و الطّاعة بالرّسالة معنی آیت آنست که هیچ قوم را هرگز عذاب نکنیم نه عذاب استیصال در دنیا و نه عذاب دوزخ در عقبی تا نخست پیغامبری را بایشان فرستیم تا توحید و شرع مر ایشان را بیان کند و بگوید که بنده را ثواب و عقاب بچیست، بچه او را در بهشت آرند و از بهر چه او را در دوزخ کنند.
بیتردید جنابعالی ارزش دوستی دو ملت بزرگ ایران و چین را بیش از قراردادی میدانید که نظام جمهوری اسلامی آن را از روی استیصال امضا میکند و نزد ملت ایران یادآور قراردادهای ننگینِ ترکمانچای و گلستان است بنابراین انتظار داریم با فراخواندنِ وزیر امور خارجهٔ خود به پکن از پیگیریِ این قرارداد جلوگیری به عمل آورید.
روبهی که آتش جوعش جان به لب رسانده بود و پرده صبرش از هم گسلانده، خسته و درمانده به تاکی رسید که انگورهای سیاه و رسیده از شاخههای آن آویخته بود و بیتابی بر دل روباه ریخته. خواست تا خوشهای چیند و به تناول بنشیند. به هر حیلتی دست یازید، کارگر نیفتاد. درخت به غایت بلند بود و روبه به نهایت کوتاه. عاقبت مستأصل گشت. پس راه پیش گرفت و در آن حال استیصال، تسکین خاطر مسکین خود را میگفت: «انگورها، چنانکه گمان میبردم، شیرین نبودند.»
«وَ ما مَنَعَنا» هذا علی سعة لسان العرب، معناه لم یمتنع و اللَّه عزّ و جل لا یمنع هذا کما جاء فی الخبر: من سرّ مؤمنا فقد سرّ اللَّه، معناه جاء بشیء یفرح به اللَّه و اللَّه لا یسرّ و لکنّه یفرح، و قد صحّ فی الخبر الفرح. ابن عباس گفت سبب نزول این آیت آن بود که اهل مکّه از رسول خدا اقتراح کردند تا کوه صفا زر گرداند و زمین مکّه بر ایشان فراخ و هامون گرداند تا ایشان در آن کشت زار کنند، وحی آمد بزبان جبرئیل که ای محمّد اگر خواهی بایشان دهیم آنچ درخواست میکنند، امّا اگر ایمان نیارند ایشان را زمان ندهیم و همه را هلاک کنیم چنانک با امم پیشین کردیم، و اگر خواهی ایشان را فرو گذاریم و زمان دهیم، رسول خدا (ص) اختیار فرا گذاشتن و زمان دادن کرد و ربّ العالمین باین معنی آیت فرستاد: «وَ ما مَنَعَنا أَنْ نُرْسِلَ بِالْآیاتِ» ای ما منعنا ارسال الآیات الّتی اقترحوها الّا علمنا انّهم یکذبون رسلی کما کذّب الاوّلون فاهلکناهم لانّ سنّتنا مضت باهلاک من کذّب بالآیات المقترحة فیجب اهلاک قومک و قد قضیت ان لا استأصل امّتک لانّ فیهم من یؤمن او یلد مؤمنا رحمت خدا و فضل خدا بود و برکت دعاء مصطفی (ص) برین امّت که ربّ العالمین عذاب استیصال از کفّار امّت او باز داشت و عذاب ایشان با قیامت افکند، چنانک گفت: «بَلِ السَّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ وَ السَّاعَةُ أَدْهی وَ أَمَرُّ».
یپرده لشکر جرار تو بروز وغا همه بلاد اعادی بدست استیصال
و علی هذا قوم تبّع و قوم نوح و قوم لوط و عاد و ثمود و امثال ایشان که از شما قویتر بودند و از شما باسازتر و جهاندارتر بودند، چون بر ما عصیان و کفران آوردند و تحیر و تمرد نمودند، نگر که ایشان را ببطش خویش چون کم آوردیم و از جهان برانداختیم و نام و نشان ایشان محو کردیم، شما نیز اگر همان کنید که ایشان کردند، همان بینید که ایشان دیدند. امروز عذاب و هلاک و استیصال، و فردا حمیم و زقّوم، فذلک قوله تعالی: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ، کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ.
فَکَذَّبُوهُ یعنی: صالحا فیما اخبرهم بحلول العذاب «فَعَقَرُوها» یعنی: النّاقة اسند الفعل الیهم جمیعا لانّهم رضوا به فَدَمْدَمَ عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ قال عطا و مقاتل: ای: دمّر «عَلَیْهِمْ رَبُّهُمْ» فاهلکهم و اطبق علیهم العذاب. و الدّمدمة اهلاک باستیصال تقول العرب: دممت علی فلان ثمّ تقول من المبالغة: دممت بالتّشدید، ثمّ تقول من تشدید المبالغة دمدمت «بِذَنْبِهِمْ» یعنی: بتکذیب الرّسول و عقر النّاقة «فَسَوَّاها» ای «سوّی» الدّمدمة. «عَلَیْهِمْ» یعنی: عمّهم بها فلم یفلت منهم احد. و قیل: «سوّی» ثمود بالهلاک، ای انزل بکبیرها و صغیرها «فسوّی» بینهم، و ذلک لانّهم کلّهم رضوا بعقر النّاقة فعمّهم اللَّه بالعقوبة. یقال: لم ینبعث قدار حتّی دامرهم کلّهم «فسوّی» العذاب بینهم. و قیل: «سوّی» الارض بهم فجعلهم غثاء و هشیما.
ز بدخواهان نماند اندر همه عالم اثر، تاتو در استیصال بدخواهان سپردی راه استغنا
فصل دوم، در وقایع حالات اولاد کسری است که پس از استیصال عجم و دولت اسلامی به سیستان آمدهاند و ظهور صفاریان تا زمان ملک قطبالدین محمد ثالث، فصل سوم از مزمان ملک قطبالدین محمد است تا عصر مؤلف و تاریخ ختم تألیف کتاب؛ یعنی سال ۱۰۲۸ه.ق خاتمه در شرح وقایعی است که مؤلف خود عیناً و شخصاً مشاهده کرده و به ضبط دقیق آنها پرداختهاست.
روز سهشنبه ۲۴ دسامبر موج جدید اعتراضات و تظاهرات در عراق شکل گرفته و مردم در حالیکه عکسهای بزرگی از نامزدهای پیشنهادی حکومت برای تصدی مقام نخستوزیری که بر روی آنها ضربدر قرمز کشیده شده است در دست دارند، میدان تحریر را پر کردهاند. مردم معترض در جنوب عراق نیز راهها و جادههای اصلی، مدارس، دانشگاهها و ادارات را مسدود کردهاند. آنان خواهان تعیین دولت و نخستوزیری مستقل هستند و گردانندگان عراق را که تحت فشار احزاب هوادار جمهوری اسلامی ایران هستند در موضع استیصال قرار دادهاند.