اشتقاق. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) گرفتن کلمه ای از کلمه ای. ( غیاث ) ( منتخب اللغات ) ( منتهی الارب ). ستدن کلامی از کلامی. ( تفلیسی ). سخنی از سخنی شکافتن. ( زوزنی ). برآوردن سخنی از سخنی. شکافتن سخنی از سخنی. ( تاج المصادر ). ستدن کلام از کلام. کلمه ای را از کلمه ای گرفتن و برآوردن چنانکه گویند: ضَرَب َ از ضَرب مشتق است. ( از اقرب الموارد ). اشتقاق کلمه ای از کلمه ای ؛ شکافتن سخنی از سخنی. ( زمخشری ). بیرون آوردن کلمه ای از کلمه دیگر بشرط آنکه در معنی و ترکیب با هم مناسب و در صیغه مغایر باشند. ( از تعریفات جرجانی ). || در صحاح آمده است : الاخذ فی الکلام و فی الخصومة یمیناً و شمالاً مع ترک القصد و هو مجاز. ( تاج العروس ). در سخن و خصومت چپ و راست را گرفتن با ترک قصد. ( از اقرب الموارد ). درآمدن در سخن و سخن را در خصومت چپاراست بردن و به چپ و راست رفتن در آن حال. ( منتهی الارب ). || اسب در دویدن ، به چپ و راست رفتن. || راه فلات را پیمودن و از آن گذشتن. ( از اقرب الموارد ). || شکافتن. ( غیاث ) ( منتخب اللغات ). شکافته شدن. جدا شدن. رجوع به شکافتن شود. || نیمی از چیزی فاستدن. ( زوزنی ). نیمه چیزی راگرفتن. ( منتهی الارب ). نیمه گرفتن هیزم و جز آن. ( غیاث ) ( منتخب اللغات ). نیمی فاستدن. ( تاج المصادر ). نیمه چیزی را گرفتن ( چون ) هیزم و جز آن. ( از آنندراج ) . نیمه چیزی را گرفتن چنانکه در العباب آمده است. ( از تاج العروس ). نیمه چیزی ستاندن. || بنیان الشی من المرتجل. ( تاج العروس ). اصل هر چیزی. ( ناظم الاطباء ) : هم بدان رو کاشتقاق فعلی از فعلی بود چرخ و سعد از کنیت و نام تو گیرند اشتقاق.منوچهری.معنی از اشتقاق دور افتاد کز صلف کبر واز اسف کبر است.خاقانی. || یکی از علوم ادبی است. حاجی خلیفه آرد: اشتقاق دانشی است که در آن از چگونگی بیرون آوردن کلمه ای از کلمه ای دیگر گفتگو میشود و باید میان کلمه اصلی «مخرج » و کلمه دوم «خارج » اصالةً و فرعاً به اعتبار جوهر آن ، مناسبتی وجود داشته باشد. و قید اخیر «جوهر» علم صرف را از این تعریف خارج میکند، زیرا در علم صرف نیز درباره اصالت و فرعیت میان کلمه ها گفتگو میشود لیکن برحسب هیئت آنها است و از جوهریت آن بحث نمیکند، مثلاً در اشتقاق از مناسبت نهق و نعق برحسب ماده آنها بحث میشود و در صرف از مناسبت آنها برحسب هیئت هر یک سخن میرود و بنابراین دو دانش مزبور از هم متمایز شدندو توهّم اینکه ممکن است صرف و اشتقاق یک دانش باشد،از میان رفت. موضوع دانش اشتقاق مفردات کلام از لحاظمزبور است. مبادی این دانش بسیار است ، از قبیل قواعد مخارج حروف. و مسائل آن عبارت از قواعدی هستند که بدانها میتوان شناخت اصلیت و فرعیت میان مفردات از چه طریق و بچه شیوه است. و دلائل آن از قواعد علم مخارج و تتبع مفردات الفاظ عرب و استعمالات آنها استنباط میشود. و غرض از علم اشتقاق ، بدست آوردن ملکه ای است که بدان انتساب بر وجه صواب را میشناسند و غایت این علم احتراز خلل در انتساب است. و باید دانست که مدلول جواهر مخصوصاً از لغت شناخته میشود و انتساب کلمات به یکدیگر بصورت کلی اگر در جوهر باشد، آنرا اشتقاق گویند و اگر در هیئت باشد، آنرا صرف خوانند و از اینجا تفاوت میان دانشهای سه گانه لغت ، اشتقاق ، صرف آشکار میشود و معلوم میگردد که اشتقاق واسطه میان دو دانش دیگر است و بهمین سبب در تعلیم آنرا پیش از صرف و پس از لغت به متعلّم می آموزند. گذشته ازین دانش اشتقاق را غالباً در کتب تصریف می آورند و کمتر آنرا مستقلاً تدوین میکنند و این امر یا بسبب کمی قواعد اشتقاق و یا بعلت اشتراک آن دو در مبادی است و میتوان گفت همین امر از جمله موجباتی است که دو دانش مزبور را یکی میشمرند، در صورتی که اتحاد در تدوین ، مستلزم اتحاد در نفس امر نیست. صاحب «الفوائد الخاقانیة» آرد: اشتقاق را گاهی به اعتبار علم میگیرند و گاهی به اعتبار عمل. یعنی مثلاً کلمه «ضارب » با کلمه «ضرب »در حروف اصول و معنی موافق است ، بنابر اینکه واضع در برابر معنی حروفی تعیین کرده و از آن الفاظ بسیاری در برابر معانی منشعب شده ، برحسب اقتضای رعایت تناسب جدا ساخته است. پس اشتقاق عبارت از همین انشعاب و بیرون کشیدن الفاظ است. و بنابراین ، تعریف آن برحسب آگاهی به این انشعابی که از وضع صادر میشود، این است که میان دو لفظ در معنی و ترکیب تناسبی یافت شود تاردّ یکی از آنها به دیگری و گرفتن لفظی از لفظ دیگراز این راه شناخته گردد و اگر آنرا از حیث احتیاج یکی از آن الفاظ به عملش در نظر بگیریم ، آن وقت آنرا به اعتبار عمل میشناسیم و میگوئیم اشتقاق عبارت از گرفتن فرعی از اصلی است که با آن در حروف اصول موافق باشد و بر معنائی دلالت کند که با معنی کلمه اصلی سازگار باشد - انتهی.
معنی کلمه اشتقاق در فرهنگ معین
(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - شکافتن ، نیمة چیز ی را گرفتن .۲ - بیرون آوردن کلمه ای از کلمة دیگر که در لفظ و معنی بین کلمه اصلی و کلمه دوم مناسبتی وجود داشته باشد. ج . اشتقاقات .
معنی کلمه اشتقاق در فرهنگ عمید
۱. (زبان شناسی ) گرفتن کلمه ای از کلمۀ دیگر، بیرون آوردن کلمه ای از کلمۀ دیگر که در لفظ و معنی بین کلمۀ اصلی و کلمۀ دوم مناسبتی وجود داشته باشد. ۲. (ادبی ) در بدیع، به کار بردن کلماتی که از یک ماده مشتق شده باشند در شعر یا نثر، مانندِ عزل و معزول، افتخار و تفاخر، حکمت و حکیم، مانندِ این شعر: حکیم آن کس که حکمت نیک داند / سخن محکم به حکم خویش راند، اقتضاب.
معنی کلمه اشتقاق در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - شکافتن گرفتن ( اصل و ریش. کلمه و غیره . ) ۲ - در آمدن در سخن ( غم ) . ۳ - ادبیات دانشی است که در آن از چگونگی بیرون آوردن کلمه ای از کلم. دیگر که بین آنها اصاله و فرعا مناسبتی وجود دارد گفتگو میشود . ۴ - بیرون آمدن و نشائ ت لفظی از لفظ دیگر بطریقی که در لفظ و معنی مناسبتی وجود داشته باشد مثلا : روش رونده روا روان رفتن که از ( رو ) بیرون آمدهاند مشتق محسوب میشوند . ۵ - یا اقتضاب آنست که گوینده یا نویسنده کلماتی آورد که از یک ماده مشتق باشند مانند : ( نشد مقبول مقبولان عالم قبولی در دل ناقابلم نیست . ) ( علی نقی کمره یی ) جمع : اشتقاقات .
معنی کلمه اشتقاق در فرهنگستان زبان و ادب
{derivation} [زبان شناسی] یکی از دو فرایند اصلی در واژه سازی که ازطریق آن با افزودن وند به پایه، واژه ای تازه ساخته می شود
معنی کلمه اشتقاق در دانشنامه آزاد فارسی
اِشتِقاق در اصطلاح دستور زبان، پیوستن یک کلمه با پسوند، پیشوند و تکواژها و عناصر غیرمستقل زبان، به منظور ساختن کلمه ای جدید. هستۀ مشتق چه بسا بُن فعل باشد، مثلِ «روش، گویا، رونده» و ممکن است اسم یا صفت باشد، مثلِ «ستمگر، کارگاه». وندهای کلمۀ مشتق اشتقاقی اند. مثلِ پیشوندهایِ «نا، بی، هم» و پسوندهایِ «گار، ش، «ی» نسبی و لیاقت» در کلمات مشتقِ «نادان، بی خرد، همکلاس، آموزگار، خودش، درسی، خوردنی».
معنی کلمه اشتقاق در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] اشتقاق (ابهام زدایی). واژه اشتقاق ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • اشتقاق (اصول)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم اصول به معنای لفظی را از لفظ دیگر گرفتن با اشتراک در حروف اصلی• اشتقاق (ادبیات عرب)، اصطلاحی در دستور زبان عربی به معنای گرفتن لفظی از لفظ دیگر به شرط مناسبت در معنی و ترکیب • اشتقاق (ادبیات فارسی)، یکی از اصطلاحات بکار رفته در ادبیات فارسی به معنای گرفتن کلمه ای را از ریشۀ فعل ... [ویکی فقه] اشتقاق (ادبیات عرب). اِشْتِقاق ، اصطلاحی در دستور زبان عربی است. این علم شباهت فراوانی با علم صرف دارد. و کلمات را از این جهت که تداوم اصل و کدام فرع آن است بررسی می کند. . ر.ک: سید علیخان کبیر، همان، ص ۲۳؛ ر.ک: مدرس افغانی، محمد علی، مکررات المدرس، مطبعه النعمانی، نجف، ۱۳۸۹ ق، چ ۲، ج ۱، ص ۲۴. اشتقاق در لغت به معنی بر گرفتن بخشی از یک چیز است این کلمه تقریباً معادل علم ریشه شناسی ، و در اصطلاح دانشمندان عرب در آوردن یک لفظ از لفظی دیگر است به شرط مناسبت در معنی و ترکیب ، و مغایرت در ساخت . علی جرجانی ، التعریفات ، ج۱، ص۲۷، بیروت ، ۱۹۸۵م . موضوع اشتقاق از دیرباز توجه بسیاری از دانشمندان و زبان شناسان عرب را به خود معطوف داشته است و از ابتدای سده ۲ق تألیف در این زمینه آغاز می گردد. ← افرادی که سیوطی نام برده ... [ویکی فقه] اشتقاق (ادبیات فارسی). یکی از اصطلاحات بکار رفته در ادبیات فارسی، مشتق بوده که در سنّت دستور زبان فارسی، کلمه ای را که از ریشۀ فعل گرفته شده باشد «مشتقّ» می گویند. از ریشۀ فعل این صیغه ها مشتق می شود:۱) اسم مصدر: دانش، بینش، کوشش؛۲) مصدر: خواستن، رفتن، نهادن؛۳) امر حاضر: بیاموز، بشنو، پوش، خور؛۴) ماضی: کوشید، رفت، خواند؛۵) مضارع: ریزد، زند، آید؛۶) دعا: باد، مباد، کناد، مکناد؛۷) اسم فاعل: زننده، رونده، شونده؛۸) صفت فاعلی: خندان، گریان، مویان؛۹) اسم مفعول: کشته، زده، رفته؛۱۰) مصدر مخفّف: گفت، آمد، دوخت؛۱۱) حاصل مصدر: گفتار، دیدار، کردار؛۱۲) صیغه مبالغه:الف) صفت فاعلی: خریدار، خواستار؛ب) صفت مفعولی: گرفتار، مردار؛۱۳) صفت مشبّهه: دانا، خوانا، توانا. مشتق در زبان شناسی جدید در زبان شناسی جدید، مشتقّ به کلمه ای گفته می شود که با افزوده شدن «وند» به آن ساخته شده باشد. برای بحث دربارۀ اشتقاق در زبان شناسی جدید، باید نخست با تعریف چند اصطلاح آشنا شویم. تعریف تکواژ تکواژ: کوچک ترین واحد تجزیه ناپذیر زبان که محتوایی معنایی یا نقشی دستوری دارد، مانند: «دانش» که از دو تکواژ «دان» و « -ِش» تشکیل شده است. انواع تکواژ ... [ویکی فقه] اشتقاق (اصول). لفظی را از لفظ دیگر گرفتن با اشتراک در حروف اصلی آن اشتقاق گفته می شود اشتقاق، به معنای گرفتن لفظی از لفظ دیگر است، در صورتی که از نظر معنا و ترکیب مناسبت داشته و در صیغه مغایر باشند. اقسام اشتقاق اشتقاق را بر سه قسم دانسته اند:۱. اشتقاق صغیر، و آن در جایی است که بین دو لفظ در حروف و ترتیب تناسب باشد، مانند: اشتقاقِ «ضَرَبَ» از «ضَرب»؛۲. اشتقاق کبیر، و آن در جایی است که بین دو لفظ در حروف و معنا تناسب باشد، نه در ترتیب، مثل: اشتقاق «جَبَذَ» از «جَذب»؛۳. اشتقاق اکبر، و آن در جایی است که بین دو لفظ در مخارج حروف تناسب باشد، مثل: اشتقاق «نعق» از «نهق
معنی کلمه اشتقاق در ویکی واژه
شکافتن، نیمة چیز ی را گرفتن. بیرون آوردن کلمهای از کلمة دیگر که در لفظ و معنی بین کلمه اصلی و کلمه دوم مناسبتی وجود داشته باشد. اشتقاقات.
جملاتی از کاربرد کلمه اشتقاق
ترجمان آن سخنگو، این سر است کاشتقاقش زان همایون مصدر است
یاقوت الحموی بادغیس را محل وزش بادهای بسیار معنا کرده است و اصل آن را بادخیز میداند؛ ولی این وجه اشتقاق اساسی ندارد.
یک برنامه که اشتقاقی از هیچ بخشی از کتابخانه ندارد؛ ولی با کامپایل یا لینک به آن برای استفاده از آن طراحی شدهاست این گونه نامیده میشود 'اثری که از کتابخانه استفاده میکند'. چنین اثری بخودی خود یک کار مشتق شده از کتابخانه نیست بنابر این خارج از محدوده این مجوز قرار میگیرد
و باز اشتقاقات و نام لغات نماید تو را صورت واقعات
«ارزش این وجه اشتقاق فقط در این است که میرساند در لهجهٔ قدیم اصفهانی، اسباه به معنی اسب نیز بودهاست»
و بر مقتضای لغت اشتقاق این اسم درست نگردد از هیچ معنی؛ از آن که این معنی معظم تر از آن است که این را جنسی بود تا از آنجا مشتق بود؛ که اشتقاق شیء از شیء مجانست خواهند و هرچه هست ضد صفاست، اشتقاق شیء از ضد نکنند. پس این معنی أشهرُ منَ الشّمس است عندَ أهله، و حاجتمند عبارت نشود؛ «لانّ الصّوفیّ ممنوعٌ عَنِ العبارةِ و الإشارةِ.» چون صوفی از کل عبارات ممنوع باشد، عالم بجمله معبّران وی باشند، اگر دانند و یا نه. مر اسم را چه خطر باشد اندر حال حصول معنی؟ پس اهل کمال ایشان را صوفی خوانند و متعلّقان و طالبان ایشان را متصوّف خوانند و تصوّف تفعّل بود و تکلّف، و این فرع اصلی باشد و فرق این از حکم لغت و معنی ظاهر است.
اضافهای که در أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ وجود دارد بیانکننده معنی تشریف و تکریم است. اضافه شدن رَبِّ به النَّاسِ برای بیان پناه بردن و استعاذه مردم به خداوند است، همانطور که اگر به عبدی حملهای صورت گیرد، او نیز به مولایش پناه میبرد. رَبِّ النَّاسِ، مَلِكِ النَّاسِ و إِلَهِ النَّاسِ به صورت تکرار اسم آمده است و باعث افزایش معنی تکریم میشود. این تکرار موجب فهماندن شرافت انسان نیز است. در بین دو کلمه، الْجِنَّةِ و النَّاسِ آرایه ادبی «طباق» و در بین کلمه الْوَسْوَاسِ و فعل يُوَسْوِسُ «جناس اشتقاق» وجود دارد.
آپولودور شروحی بر آثار هومر و کلاسیکهای دیگر نوشت و مطالعاتی در علم الاشتقاق، جغرافی و علم الاساطیر به عمل آورد.
قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اشتقاق «اسم» از سموّ است. و معنی سموّ ارتفاع است، یعنی که نام سماء نامورست و نشان ارتفاع او. و خداوند ما را عزّ و جلّ نامهاست در کتاب و در سنّت و بدان نامها نامور است، آن نامست که هست و آن هست که نام هرگز چنو نامور بدین صفت. کدام مخلوق را شیر نام کنند و بد دل آید؟ و دریا نام کنند و بخیل بود؟ و ماه نام کنند و زشت آید؟ خالق جل ثناؤه بر خلاف اینست که خداوندی بی عیب و بر صفت کمالست. با عزت و با جلالست با لطف و با جمالست. با فضل و با نوالست. وجود او دلها را کرامت است! شهود او جانها را ولایت است! نادر یافته در عیان، و شیرین در حکایت است! یک نظر بعنایت اگر کند همه را کفایتست.
لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ اشتقاق بر از بر است، و برّ جای فراخ است و زمین گشاده، و مؤمنان را بآن ابرار خوانند که دلهاشان فراخ است و سینهها گشاده، بحکم این آیت که گفت: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ، و کافران را ضدّ این گفت: وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً. و ازین جا بود که ابو ذر غفاری (رض) از مصطفی (ص) پرسید که بر چیست؟ جواب داد: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ... الآیة. از بهر آنکه درین آیت افعال خیر و مکارم اخلاق فراخ بگفت و فراوان برداد، پس معنی برّ توسّع است در افعال خیر، و خدای عزّ و جلّ خود را «برّ» خواند و بنده را «برّ» نام نهاد اکنون «بر» بنده با خدا آنست که وی را مطیع و فرمان بردارست، و برّ خدا با بنده آنست که بر وی نیکوکار است و نوازنده و روزی گمارست.
ذرّیة زایندگانند که ذرّیت از ایشان بود و نیز فرزندان باشند که زادگانند، از ذرو گرفتهاند. یعنی از خلق خدا که بر زمین پراکندهاند. ذرا یذرو و تَذْرُوهُ الرِّیاحُ ازینست و رواست که از ذَرَأَ بود، و قد تقدم ذکره . شیطان نامیست از جن و انس هر ناپاک را. و در خبر است که از خلفاء راشدین یکی مردی را دید در پی کبوتر، گفت: شیطان یتبع شیطانة ، تأنیث روا داشت در شیطان. و اللَّه در قرآن از جن و انس شیاطین گفت. و عرب کسی را که داهی بود، شیطان گویند. و بآن ذم نخواهند. و شیطان را دو وجه است از روی معنی. یکی آنکه از «شاط بدمه» است، یعنی که: او در خون ولد آدم شده است. برین تأویل نون نه اصلی است و بر وزن فعلان است چون عطشان. دیگر وجه اشتقاق آن از «شطون» است. عرب گویند: «نوی شطون» ای بعیدة و برین تأویل نون اصلی است و بر وزن «فیعال».
ایشان بایشان سزاوارتراند که رجعت کنند از دیگران، إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً اگر مقصود ایشان در آن رجعت اصلاح باشد نه اضرار، چنانک قومی میکردند در ابتداء اسلام که زن را طلاق رجعی میداند، چون نزدیک آن بود که عدت بسر آید رجعت میکردند، و زن را با خود میگرفتند باز دیگر باره وی را طلاق رجعی میدادند، و مقصود ایشان بآن رجعت اضرار و تعذیب ایشان بود نه اصلاح ایشان، مفسران گفتند وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ در حق مردی آمد از اهل طایف که زن خویش را سه طلاق داد، زن بار داشت و مرد ندانست، و زن از بار خویش وی را آگاهی نداد، پس رب العالمین این آیت فرستاد، و مرد بحکم آیت مراجعت کرد. و این حکم ثابت بود میان ایشان تا هر مرد که بارور را طلاق دادی هم شوی وی سزاوارتر بودی بوی، و حق رجعت وی را بودی، پس باین آیت دیگر که الطَّلاقُ مَرَّتانِ این منسوخ شد، و احکام طلاق دو گانه و سه گانه آنجا روشن شد بعولة جمع بعل است همچون ذکورة و فعوله و عمومة و خؤولة. شوهر را بعل گویند و زن را بعله و اشتقاق آن از مباعله است و المباعلة المجامعة.
ادبیات در هر فرهنگ، جامعه و ملتی دارای تعاریف مختلفی بوده و در طی زمان ممکن است تعاریف پیشین آن تغییر کند یا به چالش کشیدهشود. ادب واژهای است معرب از فارسی. این واژه از دیدگاه واژهشناسان به معنی ظرف و حسن تناول آمدهاست. برخی نیز در فارسی، ادب را به معنی فرهنگ ترجمه کردهاند و گفتهاند که ادب یا فرهنگ همان دانش است. از دیگر معانی واژهٔ ادب میتوان به هنر، حسن معاشرت، شیوهٔ پسندیده، با سخن اشاره کرد؛ اما ادب در اصطلاح، نام دانشی است که قدما آن را شامل این علوم دانستهاند: واژه، صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع، عروض، قافیه، قوانین خط، قوانین قرائت که بعضی اشتقاق و انشاء راهم بدانها افزودهاند.
وَ مَناةَ حجر کان تعبده خزاعة و هذیل، یقولون انه الحجر الذی نقله الامیر محمود من سومناة. قرأ ابن کثیر مناءة بالمد و الهمزة اشتقاقا من. مناه یمنیه اذا قطعه، قیل کانوا یذبحون عندها القرابین و منه سمّی منا لانّ هناک تذبح النسائک و فی الایة تقدیم و تأخیر مجازها: ا فرأیتم اللات و العزی الأخری و مناة الثالثة، و تأویل الایة: ا فرأیتم هذه الاوثان و الاصنام التی تعبدونها هل تقدر هی ان تخلق ما خلق اللَّه بقدرته من الآیات الکبری، ثم قال للذین کانوا یعبدون الملائکة فیقولون هم بنات اللَّه، منکرا علیهم: أَ لَکُمُ الذَّکَرُ ترضونه لانفسکم وَ لَهُ الْأُنْثی و انتم تکرهونها و لا ترضونها لانفسکم.
بهطور سنتی آروککو معمولاً به عنوان پسر کوروش اول شناخته میشود. این ذکر دلیلی برای قدیمیترین پیام در خانواده سلطنتی ایران است. به دنبال آن این اشتقاق وجود داشت که کمبوجیه اول باید پسر دیگری بوده باشد. بر اساس این گاهشماری که در آن کوروش پیش از این به عنوان پدر و پادشاه حضور دارد، تولد کوروش دیرتر از ۶۸۰ تا ۶۷۵ قبل از میلاد خواهد بود.
بلوکها در ادامه توضیح داده شدهاند. اشتقاقهای دیگر اسمالتاک دستورها اضافهتر را تعریف میکند اما موارد توضیح داده شده در بالا مهمترین ثابتهاست.
صنعت: اشتقاق
استاد امام گوید رَحِمَهُ اللّه ارادت ابتداء راه سالکان باشد و آن نامیست مر نخستین منزلِ قاصدانرا بخدای سُبْحانَهُ و تعالی و این صفت را ارادت نام کرده اند زیرا که ارادت مقدّمۀ همه کارها باشد و هرچه ارادت بنده بر آن مقدّم نباشد نتواند کرد چون این اوّل کار بود آنرا که طریق خدای عَزَّوَجَلَّ ورزد ارادت نام کردند مانند قصد اندر کارها که مقدّمۀ آن بود و مرید بر موجب اشتقاق آنست که او را ارادت بود چنانک عالم آنست که او را علم بود زیرا که این از اسماء مشتقّ است ولیکن مرید اندرین طریقت آن بود که او را هیچ ارادت نبود مادام که از ارادت خویش برهنه نشود مرید نبود چنانکه بر حکم اشتقاق هرکه را ارادت نبود مرید نبود.
در زمان رومیها، "آلبانی" اسمی برای ناحیه قفقاز شرقی بود، در حالی که در زبانهای انگلیسی "آلبانی" (یا "آلبانی") گاهی وقتها به عنوان اسمی برای اسکاتلند استفاده میشد، گرچه به احتمال بسیار از لاتین اشتقاق یافته است. کلمه آلبوس، به معنی رنگ سفید است.
کلمهٔ «دِیْن» در زبانها و فرهنگهای مختلف و با دلالتها و اشتقاقهای دیگر مؤید جاودانگی و حیات آن در اندیشه ملتها و تمدنها است و میتوان با توجه به اصطلاحات زبانشناسی نوین، آن را از واژگان جاودان بهشمار آورد.