معنی کلمه بد در لغت نامه دهخدا
چرخ چنین است و برین ره رود
لنگ ز هر نیک و ز هر بد نوند.رودکی.نباشد زین زمانه بد شگفتی
اگر بر ما بیاید آذرخشا.رودکی.بیاموز تا بد نباشدْت روز
چو پروانه مر خویشتن را مسوز.ابوشکور.همی گفت کاین رسم گهبذ نهاد
از این دل بگردان که بس بد نهاد.ابوشکور.اگر بازجویند ازو بیت بد
همانا که باشد کم از پنج صد.فردوسی.برو جاودان خانه زندان تست
همان گوهر بد نگهبان تست.فردوسی.جوانیش را خوی بد یار بود
ابا بد همیشه به پیکار بود.فردوسی.بدو گفت خسرو ز کردار بد
چه داری بیاور ز گفتار بد.فردوسی.که زشت از خوب و نیک از بدبدانی
بدل کاری سگالی کش توانی.( ویس ورامین ).مگوی شعر، پس ار چاره نیست از گفتن
بگوی تخم نکو کار و رسم بد بردار.( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 281 ).هر خردمندی که این نکند بد اختیاری که وی کرده است. ( تاریخ بیهقی ص 100 ). لوط بیامد جوان را دید بغایت خوبی و حسن صورت با خود اندیشه کرد که اگر این جماعت بداند که چنین پسران رسیده است و ایشان بنگرند که مبادا از فعل بد بایشان زحمتی برسد. ( قصص الانبیاء ص 55 ).
بد ندانی تاندانی نیک را
ضدرا از ضد توان دید ای فتی.مولوی.زن بد در سرای مرد نکو
هم درین عالم است دوزخ او.سعدی ( گلستان ).وز بدی آنچه او بجای خود است
عاقبتش عدل خواند ار چه بد است.اوحدی.- بد حادثه ؛سوء حادثه. ( یادداشت مؤلف ) :
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه این جا به پناه آمده ایم.حافظ.- بد خوردن باده ؛ عربده و پیله کردن در مستی با حریفان. ( یادداشت مؤلف ) :
بد ناخوریم باده که دوستانیم
وز دست نیکوان می بستانیم
دیوانگان بیهشمان خوانند
دیوانگان نه ایم که مستانیم.رودکی.- بد و نیک ؛ خوش و ناخوش. زشت و زیبا. نیک و بد :