معنی کلمه بشارت در لغت نامه دهخدا
ای دل من تو را بشارت باد
که ترا من به دوست خواهم داد.فرخی.سه غلام سرای رسیدند به بشارت فتح. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 465 ).
ز بارنامه دولت بزرگی آمد سود.
بدین بشارت فرخنده شاد باید بود.مسعودسعد.اگر مرا ندی ارجعی رسد امروز
دگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا.خاقانی.- بشارت باد ؛ برای دعابه کار رود و مانند، زنده باد و جز آن یعنی ترا مژده باشد :
ترا که رحمت و داد است و دین بشارت باد
که بیخ دشمن و کفار جمله برداری.سعدی.- بشارت دادن ؛ مژده دادن ، خبر خوش دادن. ( ناظم الاطباء ). مژده آوردن : حجت خدا بود پیش او تا بترساند ستمکاران را و بشارت دهد نیکوکاران را. ( تاریخ بیهقی ). فرموده است تبارک و تعالی : پس بشارت داد پروردگار ایشان را برحمت خود. ( تاریخ بیهقی ).
وگر نشنوند هیچ اندرز و پند
دهیدش بشارت بزندان و بند.( یوسف و زلیخا ).لاتعجبوا اشارت کرده بمرسلین
لاتقنطوا بشارت داده باتقیا.خاقانی.اگر شد چار مولای عزیزت
بشارت میدهم بر چار چیزت.نظامی.ناگاه سواری از در درآمد و بشارت داد... نفسی سرد برآورد و گفت این مژده مرا نیست. ( گلستان ).
یکی را چون ببینی کشته دوست
بدیگر دوستانش ده بشارت.سعدی ( طیبات ).شروع بشارت از شروع کلیسای مسیحیان بود زیرا مسیح بشارت میداد و در هیکل تعلیم میفرمود و مردم را از دریا یا از فراز کوهها اندرز میکرد و به شاگردان میگفت بروید و جمیع قبایل را تا آخر دنیا بشارت دهید. ( قاموس کتاب مقدس ).
- بشارت دهنده ؛ خبرخوش آورنده ، مژده خوب آورنده : برانگیخت او را در حالیکه بود چراغ نوردهنده و بشارت دهنده. ( تاریخ بیهقی ).
- بشارت رس ؛ خبرخوش آورنده. مانند قاصد و مکتوب. ( ناظم الاطباء ).
- بشارت رسان ؛ خبرخوش آورنده ، مانند قاصد و مکتوب. ( ناظم الاطباء ).