افسانه گو

معنی کلمه افسانه گو در لغت نامه دهخدا

افسانه گو. [ اَ ن َ / ن ِ ] ( نف مرکب ) قصه خوان. نقل گو.افسانه سگال. افسانه سنج. ( ناظم الاطباء ). افسانه ساز. افسانه پرداز. ( آنندراج ). گوینده افسانه. سامر. افسانه گوی. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به افسانه گوی شود.

معنی کلمه افسانه گو در فرهنگ معین

( ~. ) (ص فا. ) ۱ - داستان سرا. ۲ - کنایه از: یاوه گو، بیهوده گو.

معنی کلمه افسانه گو در فرهنگ عمید

۱. آن که افسانه ای نقل می کند، گویندۀ افسانه.
۲. [مجاز] کسی که حرف دروغ و باورنکردنی بزند، بیهوده گو.

معنی کلمه افسانه گو در فرهنگ فارسی

قصه خوان نقل گو افسانه سگال

معنی کلمه افسانه گو در ویکی واژه

داستان سرا.
کنایه از: یاوه گو، بیهوده گو.

جملاتی از کاربرد کلمه افسانه گو

۲۲. مطرب و نرد و شطرنج و بازیگر و شاعر و افسانه گوی مشعبد و امثال این همه وقتی راه به خود ندهد که دل را سیاه کند مگر دفع ملال را هر مدتی نوبتی.
هر شب آوردی به کنج خانه روی با خیال یار خویش افسانه گوی
همه کارشان شوخی و دلبری گه افسانه گوئی گه افسونگری
از جهان آوازه عدل تو ظلم آواره کرد ظلم کو ظالم کجا افسانه گویم خیر خیر
افسانه گوست غیر چه مهر افگنی بر او غم برنتابد این همه گفتن درین چه بحث؟
زر افتاد در دست افسانه گوی برون رفت از آنجا چو زر تازه‌روی
بزمی که خفته اند حریفان بخواب خوش خاموش به فغانی افسانه گو درو
هر آن عاقل که این افسانه گوید ترا در کار گل دیوانه گوید
کهن پیر خرد کافسانه گوید چنین از شمع و از پروانه گوید
چو اهل دل ز عشق افسانه گویند حدیث بلبل و پروانه گویند
ژروم در تفسیرش بر حزقیال (۳۸:۲)، اقوام مستقر در فرای رشته‌کوه قفقاز و نزدیک دریای آزوف[پانویس ۲۲] را به عنوان گوگ و ماگوگ تعیین همسان می‌کند؛ بنابراین افسانه دروازه‌های اسکندر با افسانه گوگ و ماگوگ از کتاب مکاشفه یوحنا درآمیخته‌شد. این نظر مطرح شده‌است که هجوم هون‌ها در ۳۹۵ پیش‌ازمیلاد از عرض کوه‌های قفقاز به ارمنستان و سوریه، تلفیق افسانه گوگ و ماگوگ به درون رمانس اسکندر را تهییج کرد.