معنی کلمه امام در لغت نامه دهخدا
کرا رودکی گفت باید مدیح
کامام فنون سخن بود گر
دقیقی مدیح آورد پیش اوی
چو خرما بود برده سوی هجر.دقیقی.بعلم و عدل وبه آزادگی و نیکویی
مؤبد است و موفق ، مقدم است و امام.فرخی.مأمون را سخت خوش آمد و بپسندید آنچه طاهر کرده بود گفت ای امام آن نخست دستی بودکه بدست مبارک تو رسید من آن چپ را راست نام کردم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ). امام روزگار بود [ بونصر ] دردبیری. ( تاریخ بیهقی ). امروز عمری بسزا یافته است [بوصادق تبانی ] و در رباط مانک علی میمون میباشد و در روز افزون از صد فتوی را جواب میدهد و امام روزگار است در همه علوم. ( تاریخ بیهقی ).
جگرگوشه سیدالمرسلین
که بد انبیا و رسل را امام.سوزنی.هرکه در قوم بزرگ است امامش خوانند
هرکه دل صید کند صاحب دامش خوانند.خاقانی.امام رسل پیشوای سبیل
امام الهدی صدر دیوان حشر.سعدی. || قیم امر و مصلح. ( از متن اللغة ). || دلیل و راهنما. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || کتاب سماوی. ( آنندراج ). کتاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || قرآن. ( از نفائس الفنون ) ( متن اللغة ) ( منتهی الارب ). و در نزد قراء و اهل تفسیر هریک از مصاحفی را گویند که در زمان عثمان به امر وی نوشتند و بهر شهری نسختی فرستادند، و بمصحفی که عثمان نزد خود نگاه داشت امام اطلاق نمیشود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || لوح محفوظ. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( مجمعالبیان طبرسی ذیل آیه 12 از سوره یس ). و از آن است قوله تعالی :و کل شی احصیناه فی امام مبین. ( قرآن 12/36 )؛ یعنی همه چیز را دانسته ایم و شمرده در لوح محفوظ آن پیشوای روشن پیدا. ( کشف الاسرار میبدی ، ج 8 ص 206 ). و در همین کتاب آمده است : این لوح محفوظ، همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جل جلاله بجلال عز خود برگشاید و در آن نگرد و کس را بعد ازو نیست و نرسد که در آن نگرد. ( کشف الاسرار ج 8 ص 209 ). || نبی.( متن اللغة ) ( منتهی الارب ). || خلیفه. ( متن اللغة ). || راه وسیع روشن. ( از متن اللغة ).راه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و از آن است قوله تعالی : و انهما لبامام مبین. ( قرآن 79/15 ). ( از منتهی الارب ). || راز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || پیشرو سپاه. ( از متن اللغة ). || سرودگوی شتران. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جانب قبله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آنچه بدان مثل زنند. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). || زه کمان. ( ناظم الاطباء ). || منظر خوب. ( آنندراج ). || کرانه زمین. || آنچه هر روز طفلان بیاموزنداز سبق و جز آن. || رشته درودگر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || رشته معماران که به آن بنا راست کنند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). مسطر چوب که بدان عمارت راست کنند. ( منتهی الارب ). رژه.ریسمان کار. زیج. || کرده مصوران. ( منتهی الارب ) . ظاهراً مراد طرح و نقشه ای است که مصور و نقاش کشیده باشد. و در تداول مردم گَردَه تلفظ شود. || سرگره. امام تسبیح. مقری. گل سبحه و گل تسبیح. ( از خزانةاللغات ).