معنی کلمه اظفار در لغت نامه دهخدا
اظفار. [ اَ ] ( اِخ ) ستاره هایی در پیش نسر. ( از اقرب الموارد ). ستاره های خردی در مقدم نسر. ( از متن اللغة ). ستاره های مقدم نسر. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ستاره های خرد. ( آنندراج ). ستارگان خرد درپیش نسر واقع در صورت شلیاق. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به کلمه تنین در علم صور کواکب نفایس الفنون شود.
- اظفارالذئب ؛ چند ستاره خرد در پیش ذئبان و ذئبان دو ستاره سپید است میان عوّا و فرقدین. ( یادداشت مؤلف ).
اظفار. [ اَ ] ( ع اِ ) در متن اللغة در ذیل ظفر آمده است : گونه ای از عطر سیاه که گویی ناخن از بیخ برکنده است و آن را در آتش نهند تا دود کند. ج ، اظفار، اظافیر، یا کلمه بصورت اظفار و ظفار است و مفردی ندارد و برخی گفته اند یکی آن اظفارة است ولی در قیاس جایز نیست. ( از متن اللغة ). و صاحب اقرب الموارد در ذیل اظفار آرد: تکه های خوشبویی همانند ناخنها. و مفردی ندارد و هرچند برخی اظفارة را یکی آن دانسته اند اما از نظر قیاس روا نیست. ج ، اظافیر و اگر مفرد آورده شود قیاس چنین حکم می کند که مفرد آن ظُفر باشد. ( از اقرب الموارد ). نوعی از بوی خوش بر شکل ناخن برکنده ، لا واحد له و ربما قیل اظفارة واحده و لایجوز فی القیاس. ج ، اظافیر، فان افرد فالقیاس ان یقال ظُفر. ظفار. ( منتهی الارب ). رجوع به ظفارشود. الحدیث : علیها عقد من جزع اظفار؛ ارید به العطر المذکور. ( ناظم الاطباء ) . صاحب منتهی الارب حدیث را در ذیل ظفار آورده و گفته است : کذا روی و ارید به العطر المذکور. نوعی است ازبوی خوش. ( مهذب الاسماء ) ( از آنندراج ). یکی از اجزای بخور مقدس بود که رایحه آن فقط می بایست قدس الاقدس را پر سازد. ( سفر خروج 30:34 ). بعضی را گمان چنان است که قصد از همان اظفار بلاتابرنطینه می باشد. اچفار و آن پوست خارجی نوعی از صدف بود که در وقت سوزانیدن بوی مشک می داد. و اظفار اعلا در دریای احمر یافت می شود که بسیار بزرگ و سفیدرنگ است. ( قاموس کتاب مقدس ). رجوع به اظفارالطیب شود.