اصفیاء

معنی کلمه اصفیاء در لغت نامه دهخدا

اصفیاء. [ اَ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ صَفی . ( اقرب الموارد ) ( غیاث ) ( آنندراج ). برگزیدگان. ( از منتخب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). دوستان گزیده. دوستان خالص. خالصان. اولیاء :
مهین عالم آنرا نهد فیلسوف
که منزلگه انبیا واصفیاست.ناصرخسرو.چهار یارش تا تاج اصفیا نشدند
نداشت ساعد دین یاره داشتن یارا.خاقانی.با سایه رکاب محمد عنان درآر
تا طرقوازنان تو گردند اصفیا.خاقانی.در پیش او که غاشیه کش بود جبرئیل
هم انبیا پیاده دویده هم اصفیا.عطار.|| ( اِخ ) نامی که امیرالمؤمنین علی علیه السلام به یکی از چهار طبقه شیعه خویش داد. ( از ابن الندیم ). رجوع به شیعه شود.

معنی کلمه اصفیاء در فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ صفی ، پاکان ، برگزیدگان .

معنی کلمه اصفیاء در ویکی واژه

جِ صفی ؛ پاکان، برگزیدگان.

جملاتی از کاربرد کلمه اصفیاء

جعفر خلدی حکایت کند که شاه طریقت جنید قدّس اللَّه روحه با جماعتی فقرا قصد زیارت طور سینا کرد چون بدامن کوه رسید هاتفی از آن گوشه آواز داد که اصعد یا جنید فانّ هذا المکان مقام الانبیاء و المرسلین و مقام الاولیاء و الاصفیاء بر خرام ای جنید برین مقام پیغمبران و قدمگاه صدّیقان و دوستان گفتا بر سر کوه شدیم و جنید چون قدمگاه موسی دید بشورید و در وجد آمد، درویشی این بیت بر گفت:
قوله تعالی: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ جای دیگر گفت: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ این دو آیت یکی ناسخ است، یکی منسوخ. یکی اشارتست بواجب امر، یکی اشارت است بواجب حقّ. واجب امر بیامد و واجب حقّ را منسوخ کرد، زیرا که حقّ جلّ جلاله بنده را که مطالبت کند، بواجب امر کند، تا فعل او در عفو آید که اگر او را بواجب حقّ بگیرد طاعت هزار ساله با معصیت هزار ساله یک رنگ آید. اگر همه انبیاء و اولیاء و اصفیاء و همه عارفان و محبّان بهم آیند، آن کیست که طاقت آن دارد که بحقّ او جلّ جلاله قیام کند یا جواب حقّ او باز دهد؟! امر او متناهی است، امّا حقّ او متناهی نیست زیرا که بقاء امر ببقاء تکلیف است و تکلیف در دنیاست که دنیا سرای تکلیف است، امّا بقاء حقّ ببقاء ذات است و ذات متناهی نیست، پس بقاء حقّ متناهی نیست واجب امر برخیزد، امّا واجب حقّ برنخیزد دنیا درگذرد، نوبت امر با وی درگذرد امّا نوبت حقّ هرگز درنگذرد. امروز هر کسی را سودایی در سر است که در امر می‌نگرند. انبیاء و رسل بنبوّت و رسالت خویش می‌نگرند، فریشتگان بطاعت و عبادت خویش می‌نگرند، موحّدان و مجتهدان و مؤمنان و مخلصان بتوحید و ایمان و اخلاص حال خویش می‌نگرند. فردا چون سرادقات حقّ ربوبیّت باز کشند، انبیاء با کمال حال خویش حدیث علم خود در باقی کنند. گویند: لا عِلْمَ لَنا! ملائکه ملکوت صومعه‌های عبادت خود آتش در زنند، گویند: «ما عبدناک حقّ عبادتک»! عارفان و موحّدان گویند: «ما عرفناک حقّ معرفتک»! و اللَّه اعلم بالصواب.
آن عمده اولیاء آن زبدهٔ اصفیاء آن مقبول بامانت آن مخصوص به کرامت آن شیخ پنهانی ابوعلی جوزجانی رحمةالله علیه از کبار مشایخ و از جوانمردان طریقت بود و در مجاهده به کمال و او را تصانیف است در معاملات معتبر ومشهور و کلماتی مقبول و مذکور و مرید حکیم ترمدی بود و سخن اوست که قرارگاه خلق میدان غفلت است واعتماد ایشان بر ظن و تهمت و به نزدیک ایشان چنان است که کردار ایشان بر حقیقت است و سخن‌شان بر اسرار و مکاشفات.
خوانندگان این قصّه پر غصّه را از اریحیّت همّت بر هفوات قلم رقم عفو باید کشید و بعین الرّضا بدین نوباوهٔ غیب بی ریب باید نگرید و سرّ این درج گهر بدست نیاز باید گشود و قدم درین بادیهٔ بی پایان از سر اعتقاد باید نهاد تا بو که بمقصد و مقصودی توان رسید «وفقّنا الله و ایّاکم سلوک سبیل الرّشاد و رزقنا الاستقامهٔ علی قدم السّداد فی متابعهٔ سیّدالانبیاء و المرسلین محمّد المصطفی صلّی الله علیه و علی آله الطّیبیّن الطاهرین اجمعین استتبّت کتابهٔ هذا الرّساله المشحونهٔ بحقائق الاسرار و دقائق الابرار فی المدرسهٔ العلائیّهٔ المبنیّهٔ بسبزوار لازالت سدّتها مزار الاخیار و مدار الاحرار خدمهٔ ً لخزانه کتب صاحبها الّذی هو منزل الطاف الرّبانیّهٔ و محمل اعطاف السّبحانیّهٔ صاحب المکاشفات العالم باسار الکائنات شیخ المشایخ و الوزراء قطب الاولیاء و الاصفیاء کهف الخلایق کاشف الحقائق علاء الحق و الدّنیا و الدّین وجیه الاسلام و المسلمین مربی العلماء و الفضلاء مقوی الضعفاء و الفقرأ متّع الله اهل الاسلام بدوام بقائه و اعلی العالم الدّین بیمن روانه علی مجری قلم الفقیر الحقیر المسکین خادم الفقراء محبّ العلماء ابی الفتح جلالی الجّمالی المّاد لاهل المعالی فی العاشر من شهر المّعظم رمضان بتوفیق الواهب المنّان لسنهٔ اربع و سبعمائه حامداً و مصلیاً».
آن سلیم سنت آن عظیم ملت آن مجتهد اولیاء آن متفرد اصفیاء آن محرم حرم ایزدی شیخ وقت محمدعلی الترمدی رحمة الله علیه از محتشمان شیوخ بود و از محترمان اهل ولایت و بهمه زبان‌ها ستوده وآیتی بود در شرح معانی و در احادیث و روایات اخبار ثقه بود و در بیان معارف و حقایق اعجوبه بود قبولی به کمال و حلمی شگرفت و شفقتی وافر و خلقی عظیم و اورا ریاضات و کرامات بسیار است ودر فنون علم کامل و در شریعت و طریقت مجتهد و ترمدیان جماعتی بوی اقتدا کنند و مذهب او بر علم بوده است که عالم ربانی بود و حکیم امت بود و مقلد کسی نبود که صاحب کشف و صاحب اسرار بود و حکمتی به غایت داشت چنانکه او را حکیم الاولیاء خواندندی و صحبت بوتراب و خضرویه و ابن جلا یافته بود با یحیی معاذ سخن گفته بود چنانکه گفت: یک روز سخنی می‌گفتم در مناظرهٔ امیریحیی متحیر شد در آن سخن و او را تصانیف بسیار است همه مشهور و مذکور و در وقت او در ترمد کسی نبود که سخن او فهم کردی و از اهل شهر مهجور بودی ودر ابتدا با دو طالب علم راست شد که به طلب علم روند چون عزم درست شد مادرش غمگین شد و گفت: ای جان مادر من ضعیفم و بی‌کس و تو متولی کار من مرا بکه می‌گذاری و من تنها و عاجز از آن سخن دردی بدل او فرود آمد ترک سفر کرد وآن دو رفیق او بطلب علم شدند چون چندگاه برآمد روزی در گورستان نشسته بود و زار می‌گریست که من اینجا مهمل و جاهل ماندم و یاران من بازآیند به کمال علم رسیده ناگاه پیری نورانی بیامد و گفت: ای پسر چرا گریانی گفت: بازگفتم پیر گفت: خواهی تا ترا هر روزی سبقی گویم تا بزودی از ایشان درگذری گفتم خواهم پس هر روز سبقم می‌گفت تا سه سال برآمد بعد از آن مرا معلوم شد که او خضر بوده است و این دولت برضاوالده یافتم.
سری گوید خدای دنیا را از اولیاء خویش بربود و از اصفیاء خویش بازداشت و دوستی او از دل دوستان خویش بیرون کرد زیرا که ایشانرا نپسندید و گفته اند زهد از قول خدای تعالی است. لِکَیْلا تَأْسَوا عَلی مافاتَکُم ولا تَفرَحوا بِما آتیکُمْ.
پس گفتم بمرحله نهفتگان و محله خفتگان بگذرم که نقبای این بساط و رقبای این سماک ایشانند، چندان مزار متبرک و ریاض مبارک مشاهده کردم از شهداء و سعداء و اولیاء و اصفیاء و عظماء و علماء و حکماء که ذکر زندگانی بر طاق نسیان نهادم و مدتی در آن تک و پوی افتادم.
قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «بسم اللَّه» کلمة سماعها نزهة قلوب الفقراء، بهجة اسرار الضّعفاء، راحة ارواح الاولیاء، قوّة قلوب الانبیاء، سلوة صدور الاصفیاء، قرّة عیون اهل البلاء. نام خداوندی که اشباح طالبان سوخته جلال او، ارواح قاصدان افروخته جمال او، انفاس عزیزان بسته نوال او، حواسّ مقرّبان سرگشته اقبال او، اسرار عارفان تشنه وصال او، ابصار محبّان خسته دلال او. بسا رویها که برو کرد نایافت او، بسا دلها که درو درد ناخواست او:
و عرفه الاصفیاء باستحقاقه لجلاله و جماله، فبلطف جماله عرفوا جوده و بکشف جلاله عرفوا وجوده. نام خداوندی که دلائل توحید آیات او معالم تفرید رایات او، شواهد شریعت اشارات او، معاهد حقیقت بشارات او، قدیم نامخلوق ذات و صفات او، خداوندی که مصنوعات از قدرت او نشان است، مخلوقات از حکمت او بیانست، موجودات بر وجود او برهانست نه متعاور زیادت نه متداول نقصانست، هر چه در فهم و وهم تو آید که وی آنست نه آنست، بل که خالق آنست.
سأل رجل ابن سالم: أ نحن مستعبدون بالکسب او بالتوکل؟ فقال ابن سالم: التوکل حال رسول اللَّه و الکسب سنة رسول اللَّه (ص). و انما استنّ لهم الکسب لضعفهم حین اسقطوا عن درجة التوکل الذی هو حاله. فلمّا سقطوا عنه لم یسقطهم عن درجة طلب المعاش بالمکاسب الذی هو سنته و لو لا ذلک لهلکوا. و عن محمد بن عبد اللَّه الفرغانی یقول: سمعت ابا جعفر الحداد یقول: مکثت تسع عشر سنة اعتقد التوکل و انا اعمل فی السوق فآخذ کل یوم اجرتی و لا استریح منها الی شربة ماء و لا الی دخلة حمّام فاتنظّف بها، و کنت اجی‌ء بأجرتی الی الفقراء فأواسیهم بها فی الشونیزیة و غیرها و اکون انا علی حالی. و یقال عوام المتوکلین: اذا اعطوا شکروا و اذا منعوا صبروا، و خواصهم اذا اعطوا آثروا و اذا منعوا شکروا، و یقال: الحقّ یجود علی الاولیاء اذا توکلوا بتیسیر السبب من حیث یحتسبون و لا یحتسبون، و یجود علی الاصفیاء بسقوط الادب و اذا لم یکن ادب، فمتی یکون طلب؟ و یقال التوکل ان یکون مثل الطفل لا یعرف شیئا یأوی الیه الّا ثدی امّه. کذلک المتوکلون یجب ان لا یری لنفسه مأوی الّا اللَّه عز و جل.