استبدادی

معنی کلمه استبدادی در فرهنگستان زبان و ادب

{dictatorial} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] مربوط به استبداد

جملاتی از کاربرد کلمه استبدادی

لا تصدّقنّ من الاخبار ما لا یستقیم فیه الرّأی‌ . و این خداوند ما همه هنر است و مردی، امّا استبدادی‌ عظیم دارد که هنرها را می‌بپوشد.» و راست چنان آمد که وی گفت.
دیکتاتوری شرقی یا استبداد شرقی به نوع خاصی از حکومت‌های استبدادی گفته می‌شود که با تعریف معمول دیکتاتوری تطابق ندارد. از آنجا که این سیستم بیشتر در کشورهای شرقی یا آسیایی موجود بوده و هست دیکتاتوری شرقی یا شیوه تولید آسیایی به آن گفته شده‌است. برخلاف تعریف دیکتاتوری در این نوع طبقه اشراف استقلال نداشته و شاه یا رئیس حکومت اشراف را می‌تواند تغییر دهد یا حتی به قتل برساند. درحالی‌که در تعریف دیکتاتوری قشر اشراف شاه را مورد حمایت قرار می‌دهند. در سیستم دیکتاتوری شرقی معمولاً با تغییر سلسله یا حتی شاه طبقه اشراف هم تغییر می‌کنند.
نیمه‌ای از حالتِ افسردگی بی‌حالتیم نیمِ دیگر کارِ استبدادیان را آلتیم
مقدم مراغه‌ای در مخالفت با اصل پنجم قانون اساسی می‌گوید: این اصل حاکمیت را در انحصار طبقه خاصی به نام روحانیت قرار داده‌است و به فقها امتیاز بخشیده‌است، در حالی که حاکمیت از آن همة مردم است. نباید استبدادی در پوشش دین برقرار کرد. مردم ایران رشید هستند و حکومت را در دست طبقه خاص نمی‌پذیرند.
حکومت استبدادی نباید با تمامیت‌خواهی (رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی) مساوی پنداشته شود.
بسیاری از مورخان عقیده دارند که تغییر حکومت ایران از مشروطه به استبدادی بعد از سال ۱۳۱۰، یعنی نیمهٔ دوم حکومت رضاشاه، صورت پذیرفته‌است. به اعتقاد همایون کاتوزیان، روی هم رفته دوره اول سلطنت رضاشاه، مانند عهد رئیس‌الوزرایی، دیکتاتوری بود، اما هنوز به حکومت فردی (اتوکراتیک) تبدیل نشده بود و با وجود انحرافات روزافزون از قانون اساسی، شکل مشروطه را از دست نداده بود. او ترکیبی از ۲ ویژگی متضاد شامل تندخویی و صراحت لهجه و از سوی دیگر قدرت پنهان کردن دیدگاه‌ها، نقشه‌ها و نظریه‌هایش را داشت. وی در کاربرد روش‌هایی که فکر می‌کرد برای تحقق اهداف ملی و شخصی لازم بود بی‌رحم بود.
این نویسنده، در سال ۱۹۴۷، بعد از تحمل رنج طولانی از حکومت استبدادی نظامی، به تبعید فرستاده شد. وی به مدت نیم قرن در خارج از زادگاهش زندگی کرد. تا جایی که برای مدتی در آرژانتین مستقر شد و به چندین شغل، از جمله پستچیگری روی آورد. این در حالی بود که حرفه نویسندگی‌اش را همچنان ادامه می‌داد.
استیون لویتسکی گفت: ممکن است اقدام ترامپ مطابق معنای دقیق اصطلاحات «کودتا» نباشد، ولی تلاشی غیرقانونی و استبدادی برای ماندن در قدرت است.
در ۱۱ ژوئن ۱۹۰۳، گروهی از افسران ارتش که همانند بسیاری از مردم صربستان مخالف سیاست‌های استبدادی شاه الکساندر بودند، به کاخ شاهی نفوذ کردند. آنان زوج سلطنتی را یافتند و به قتل رساندند. شاه الکساندر و ملکه دراگا هدف اصابت گلوله قرار گرفتند. شکم آنان را دریدند و بنا به گفته شاهدان، از پنجره طبقه دوم کاخ به محل کودهای کشاورزی انداختند. شاه الکساندر در هنگام ترور تنها ۲۶ سال داشت. شاه و ملکه، هردو، در کلیسای سنت مارک بلگراد به خاک سپرده شدند.
بسیاری به این نکته اشاره می‌کنند که اکثر امضاکنندگان این بیانیه، دولت‌های غیر لیبرال، استبدادی یا اقتدارگرا هستند. آنها می‌گویند که این دولت‌ها عمدتاً از دیدگاه‌های مذهبی تندرو پیروی می‌کنند و برخی از رهبران آنها به نقض حقوق بشر متهم شده‌اند. در حالی که این اعلامیه حاوی بیانیه‌هایی در مورد حقوق زنان و برابری جنسیتی است، به نظر می‌رسد که اکثر کشورها آن‌ها را جدی نگرفته‌اند و برخی از آنها از بدترین عاملان تبعیض علیه زنان هستند.
امیر گفت: مرا مقرّر است دوستداری و مناصحت‌ شما. و این نذر است که در گردن من آمده است و بتن خویش خواهم کرد. و اگر بسیار خلل افتد در خراسان، روا دارم که جانب ایزد، عزّ ذکره، نگاه داشته باشم، که خدای، تعالی، این همه راست کند . وزیر گفت «چون حال برین جمله است، آنچه جهد آدمی‌ است بجای آورده آید، امید است که درین غیبت خللی نیفتد.» و بازگشتند. و دیگر قوم‌ همچنان خدمت کردند و بازگشتند، چون بیرون آمدند، جایی خالی بنشستند و گفتند: این خداوند را استبدادی است از حدّ و اندازه گذشته‌، و گشاده‌تر ازین نتوان گفت؛ و محال‌ باشد دیگر سخن گفتن که بی‌ادبی باشد، و آنچه از ایزد، عزّ ذکره، تقدیر کرده شده است‌ دیده آید. و بپراگندند.
طرف‌داران حکومت استبدادی؛ معتقدند که این نوع حکومت امکان انباشت سرمایه، برنامه‌ریزی متمرکز و تصمیم‌گیری قاطع برای رفع موانع راه را برای توسعه فراهم می‌سازد. در حالی که مخالفان این نوع حکومت معتقدند که استبداد باعث احساس بی‌قدرتی سیاسی در بین مردم می‌شود و کارایی و خلاقیت آن‌ها را کاهش می‌دهد.
و بونصر هم بر آنجای بازآمد و خالی بنشست و مرا گفت: نامه نویس از من بوکیل گوزگانان‌ و کروان‌ تا ده هزار گوسپند از آن من که بدست وی است میش و بره در ساعت که این نامه بخواند دربها افگند و بنرخ روز بفروشد و زر و سیم نقد کند و بغزنین فرستد. من نامه نبشتم و وی آنرا بخطّ خویش استوار کرد و خریطه کردند و در اسکدار گوزگانان نهادند و حلقه برافگندند و بر در زدند و گسیل کردند. و استادم باندیشه دراز فروشد، و من با خویشتن میگفتم که اگر امیر فرمود تا ترکمانان را به ری فروگیرند، این گوسپندان را برباط کروان بنرخ روز فروختن معنی چیست؟ مرا گفت: «همانا همی اندیشی حدیث ترکمانان و فروگرفتن ایشان و نامه من تا گوسفندان را فروخته آید.» گفتم و اللّه بجان و سر خداوند که همین می‌اندیشم. گفت: «بدان که این فروگرفتن ترکمانان رایی است نادرست و تدبیری خطا، که بهیچ حال ممکن نشود سه چهار هزار سوار را فروگرفتن. و از آنجا سلطان را نامه نارسیده‌ که ترکمانان را بچه حیله فروگرفتند، شتابی کند و تنی چند را فرماید تا بهرات فروگیرند و بنه‌های ایشان را برانند و این قوم را که با بنه‌اند بجنبانند و خبر به ری رسد و ایشان‌ را درشورانند و پسر یغمر از بلخان کوه درآید با فوجی سوار دیگر سخت قوی و همگنان بهم پیوندند و بخراسان درآیند و هر چه دریابند از چهارپای درربایند و بسیار فساد کنند. من پیشتر بدیدم و مثال دادم تا گوسپندان من‌ بفروشند تا اگر چه بارزان بهاتر بفروشند، باری‌ چیزی بمن رسد و خیر خیر غارت نشود، که‌ این تدبیر خطا پیش گرفته‌اند و خواجه بزرگ و من درین باب بسیار بگفتیم و عاقبت کار بازنمودیم، سود نداشت، که این خداوند بهمّت و جگر بخلاف پدر است، پدرش مردی بود حرون‌ و دوراندیش، اگر گفتی چیزی ناصواب را که من چنین خواهم کرد از سر جبّاری‌ و پادشاهی خویش گفتی و اگر کس صواب و خطای آن بازنمودی، در خشم شدی و مشغله کردی‌ و دشنام دادی، باز چون اندیشه را بر آن گماشتی بسر راه راست بازآمدی؛ و طبع این خداوند دیگر است که استبدادی میکند نااندیشیده‌، ندانم تا عاقبت این کارها چون باشد.» این بگفت و بازگشت بخانه. و من با خویشتن گفتم که سخت دور دیده است این مرد، و باشد که‌ چنین نباشد. و حقّا ثمّ حقّا که همچنان آمد که وی اندیشیده بود، که تدبیر فروگرفتن ترکمانان به ری راست نیامد و در رمیدند، چنانکه قصّه آن بیارم، و از ری سوی خراسان بیامدند و از ایشان آن فساد رفت که‌ رفت‌ و چهارپای گوزگانان بیشتر براندند . و پس یک سال بغزنین با استادم نان میخوردم، برّه‌یی سخت فربه نهاده بودند، مرا و بونصر طیفور [را] که سپاه سالار شاهنشاهان‌ بوده بود، گفت: برّه چون است؟ گفتم: