معنی کلمه بشم در لغت نامه دهخدا
چون مورد سبز بود کهن موی من همه
دردا که برنشست بر آن مورد نیز بشم.
فرالاوی ( از رشیدی و لغت فرس اسدی ) ( از سروری ) ( از صحاح الفرس ).
|| ( ص ) ملحد و بی دین. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج )( از جهانگیری ) ( شعوری ج 1 ورق 178 ) ( رشیدی ) ( فرهنگ نظام ) :
بشمی که بررسول خدا افترا کند
با آل او ندیم سگالی مرا کند .سوزنی ( از جهانگیری ) ( از رشیدی ).|| کتل و گردنه و تنگنای در کوه. ( از فرهنگ نظام ).
بشم. [ ب َ ش َ ] ( ص ) سوگوارو ملول. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ملول بودن. ( سروری ) ( شعوری ج 1 ورق 178 ) ( سروری )( فرهنگ نظام ). افسرده. غمزده. اندوهگین. اندوهگن.
بشم. [ ب َ ش ِ ]( ع ص ) ناگوار. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج )( از دزی ج 1 ص 90 ) ( سروری ) ( فرهنگ نظام ). کسی که دارای بشم بود و تخمه زده. ( ناظم الاطباء ). تخمه زده. ( از اقرب الموارد ). الشبع داعیة البشم و البشم داعیة السقم و السقم داعیه الموت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
بشم. [ ب َ ش َ ] ( ع مص ) ناگوارد شدن. ( زوزنی ). ناگوارد گرفتن و سیر برآمدن از چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). ناگوارد شدن طعام. ( آنندراج ). تخمه زده گردیدن حیوان از پرخوری. ( ناظم الاطباء ). ناگوار شدن طعام. ( منتهی الارب ). تخمه کردن شتربچه از شیر و انسان از طعام. || افسرده گردیدن. ( از اقرب الموارد ). بستوه آمدن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( ازناظم الاطباء ). || سآمت. ( اقرب الموارد ).
بشم.[ ] ( اِ ) غَرَف. ( منتهی الارب ). رجوع به غرف شود.
بشم. [ ب َ ] ( اِخ ) نام موضعی است بغایت سردسیر میان طبرستان و ری. ( از برهان ) ( از جهانگیری ) ( رشیدی ) ( سروری ). نام دهی در نزدیکی اوشان از محال رودبار ری. ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). موضعی است میانه ری و طبرستان هوای سردی دارد. ( سروری ) ( شعوری ج 1 ص 178 ). جایگاهی است میان ری و طبرستان با هوایی بسیار سرد و در آنجا بفاصله های یک صیحه خانه هایی بنا کرده اند که بدانها جانبوذه گویند. ( از معجم البلدان ) ( از مرآت البلدان ). و رجوع به جانبوذه شود.