معنی کلمه امن در لغت نامه دهخدا
آمن. [ م َ ] ( ع ن تف ) استوارتر.
امن. [ اَ ] ( ع مص ) ایمن شدن. ( مصادر زوزنی ) ( ترجمان مهذب عادل بن علی ). بی هراس شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بی بیم شدن. ( مؤید الفضلاء ). || اعتماد کردن به. امین پنداشتن. ( یادداشت مؤلف ). گویند ما امن ان یجد صحابة؛ ای ماوثق او ماکاد. ( از ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) بی بیمی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ایمنی. ( مهذب الاسماء ). ضد خوف. ( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اطمینان از خوف. ( از المرجع ). اطمینان. آرامش قلب. مقابل خوف. ( فرهنگ فارسی معین ) : و اذ جعلنا البیت مثابة للناس و امناً. ( قرآن 125/2 ).
چو عدل او باشد آنجایگه نباشد جور
چو امن او باشد آنجایگاه نیست هراس.منوچهری.تدبیر کارها ندانستی کردن اما با این همه امنی بود و عمارتی میکردند. ( فارسنامه ابن بلخی ).
آن رسوم و آثار ستوده و امن و عدل... هیچ جای نیست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109 ). از زوال وفنا و انتقال... امن صورت نبندد. ( کلیله و دمنه ).
این سخن خال سپید تن خذلان یابم
من خط امن ز خذلان بخراسان یابم.خاقانی.امنی شامل و سکون کامل ظاهر کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). رعایای آن بقعه را در ریاض امن و جنان امان بداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
مرده گردم خویش بسپارم به آب
مرگ پیش از مرگ امن است از عذاب
مرگ پیش از مرگ امن است ای فتی
این چنین فرمودما را مصطفی.مولوی ( مثنوی ).مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میداردکه بربندید محملها.حافظ. || راحت و سازگاری. امنیت و آسودگی. سلامت و عافیت. ( از ناظم الاطباء ). راحت. آسایش. ( فرهنگ فارسی معین ) :
هر کجا او بود، سلامت و امن
هر کجا دشمنش ، بلا و محن.فرخی.تا خلایق روی زمین آسوده و مرفه پشت بدیوار امن و فراغ آوردند. ( کلیله و دمنه ). همه در مرغزار امن و راحت جولان نمودند. ( کلیله و دمنه ). اکنون چیزی اندیشیده ام که ترا از آن فراغت و ما را امن و راحت باشد. ( کلیله و دمنه ). اگر بدان آبگیر تحویل توانید کرد در امن و راحت... افتید. ( کلیله و دمنه ).