معنی کلمه بزغاله در لغت نامه دهخدا
ماده گاو خجندی رواق
بضعیفی شده ست بزغاله.سوزنی.امیر اسماعیلی گیلکی که پادشاه طبس بود روزی از دروازه شهر بیرون آمد یکی را دید که بزغاله ای داشت و بشهر می برد. امیر گفت این بزغاله را از کجا خریده ای ؟ گفت ای امیر خانه داشتم به این بزغاله ای بفروختم. گفت سرائی به بزغاله ای دادی ؟ گفت ای امیر سال دیگر از دولت تو بمرغی بازخرم. ( از عقدالعلی ).
گر شب گذار داد به بزغاله روز را
تا هرچه داشت قاعده عذرا برافکند.خاقانی.ببزغاله گفتند بگریز گفتا
که قصاب در پی کجا میگریزم.خاقانی.دیده مهی بر خوان دی بزغاله پرزهروی
زآنجا برون آورده پی خون وی آنجا ریخته.خاقانی.چون ز کمان تیر شکر زخمه ریخت
زهر ز بزغاله خوانش گریخت.نظامی.من چرا بگذاشتم که بزغاله ای مرا بز گیرد. ( مرزبان نامه ).
در گرگ نگه مکن که بزغاله برد
یک روز نگه کن که پلنگش ببرد.سعدی.- امثال :
برادری بجا،بزغاله یکی هفتصد دینار.
- بزغاله زرین ؛کنایه از گوساله سامری :
چند بر بزغاله زرین شوی صورت پرست
چند بر بزغاله پرزهر باشی میهمان ؟خاقانی.- بزغاله ماده ؛ عناق. ( منتهی الارب ).
- بزغاله نر ؛ عطعط. جدی. ( منتهی الارب ).
- بزغاله نوزاد ؛ نحل. ( یادداشت بخط دهخدا ).
|| بچه گوسفند کوهی که آنرا بزیچه نیز گویند. ( شرفنامه منیری ). بز کوهی ، چه غال بمعنی شکاف غار که درکوه باشد و ها برای نسبت. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).قرمود. غفر. ( منتهی الارب ). ماده بز کوهی. ( یادداشت بخط دهخدا ). || بچه گاو. ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) خانه بزغاله ؛ برج قوس. ( زمخشری از یادداشت دهخدا ). || بزغاله فلک ؛ صورت جدی. ( یادداشت بخط دهخدا ) :
چشم بزغاله بر آن خوشه که خرمن کرده شب
داس کژدندان ز راه کهکشان انگیخته.