اخلاط
معنی کلمه اخلاط در لغت نامه دهخدا

اخلاط

معنی کلمه اخلاط در لغت نامه دهخدا

اخلاط. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ خِلط. ( دهار ).
- اخلاط اربعه ؛ هر چهار مزاج بدن. گشنهای چهارگانه. دم و بلغم و مرتان یعنی مرةالصفراء و مرةالسوداء. رجوع به خلط شود.
|| اخلاط قوم ؛ کسانی که از قوم نباشند و درآن گروه مداخلت کنند. || گروههای مختلفه.گروه هر جنس مردم بهم آمیخته. و واحد آن نیامده است.
- اخلاط لزجه ؛ مایعها که چسبند.
|| داروهای خوشبو. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
اخلاط. [ اِ ] ( ع مص ) اخلاط فرس ؛ کوتاهی کردن اسب در رفتار. || اخلاطِ فحل ؛ آمیزش کردن او با ماده. || اخلاط جمّال فحل را؛ به آمیزش داشتن شتربان شتر نر را. || جهد کردن. ( آنندراج ). || سوگند خوردن. || تر گردانیدن. ( آنندراج ). به سه معنی اخیر، مصحف اِحلاط است.
اخلاط. [ اَ ] ( اِخ ) مصحف خلاط، نام شهری به ارمینیه. ( منتهی الارب ). در کنار دریاچه وان و آنرا از اقلیم پنجم محسوب میداشتند. ( مجمل التواریخ والقصص ص 480 ). اخلاط، شهرکیست از ارمینیه خرّم و بانعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب بسیار خیزد. ( حدودالعالم ). و رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 191 و حبط ج 1 ص 169، 407، 408، 432 و حبط ج 2 ص 184، 198، 348 و روضات الجنات ص 258 شود.

معنی کلمه اخلاط در فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ خِلط . ۱ - چیزهای درهم آمیخته . ۲ - در طب قدیم صفرا وخون و بلغم و سودا.

معنی کلمه اخلاط در فرهنگ عمید

= خِلط
* اخلاط اربعه (چهارگانه ): (طب قدیم ) چهار خلطِ خون، صفرا، سودا، و بلغم.
* اخلاط ردیه: (طب قدیم ) رطوبت های فاسد و گندیدۀ بدن.
* اخلاط قوم: [قدیمی]
۱. کسانی که از قوم نباشند و در آن داخل شده باشند.
۲. گروه آمیخته از هرگونه مردم.

معنی کلمه اخلاط در فرهنگ فارسی

شهری در ساحل غربی دریاچه وان از بزرگترین شهرهای ارمنیه .
مصحف خلاط نام شهری به ارمینیه

معنی کلمه اخلاط در دانشنامه عمومی

اَخلاط ( به ترکی استانبولی: Ahlat ) نام شهری در استان بتلیس ترکیه است. شهر اخلاط در بخش اخلاط و در آناتولی شرقی، در کرانهٔ شمال غربی دریاچه وان واقع شده است و بیش از ۱۹ هزار نفر جمعیت دارد. این شهر در آغاز سکونتگاه اورارتوها و سپس ارمنی ها بود.
اخلاط و پیرامون آن به خاطر شمار زیادی سنگ قبر تاریخی به جا مانده از دودمان اخلاط شاهان معروفیت دارد. زمین های آن برای کشاورزی مناسب است و در آن غلات به خصوص گندم و چاودار به عمل می آید و دامداری نیز رایج است. تولیدات سیب زمینی این شهر معروف است.
این شهر که از روزگار دولت اورارتو تا دوران عثمانی تحت حاکمیت های گوناگون اداره می شده، با نامهای خَلدَس اورارتویی، خْلْیات و خْلِئات یونانی، کِلاث سریانی، شالِئات و شالیات و خْلات ارمنی، خِلاط عربی، اخلاط فارسی و ترکی معروف بوده است. نام آن با نام قوم خالْد که در پادشاهی اورارتو می زیستند ارتباط دارد. بعدها به خاطر شکل ظاهری واژه اخلاط با واژه ای عربی از ریشه خلط ( مرتبط با اختلاط و آمیختگی ) آن را با این کلمه مرتبط پنداشته اند. ناصر خسرو شاعر و اندیشمند پارسی گوی که در سال ۴۳۸ هجری قمری از اخلاط دیدن کرده است، دربارهٔ این شهر می نویسد: «به شهر اخلاط رسیدیم… این شهر سرحد مسلمانان و ارمنیان است… و در این شهر اخلاط، به سه زبان سخن گویند: تازی، پارسی و ارمنی، و ظن من آن بُوَد که اخلاط بدین سبب نام آن شهر نهاده اند. »
نخستین موج مهاجرت ایرانیان به آسیای کوچک پس از حمله اعراب و در هنگام درگیری های خرم دینان و سایر فرقه ها با دولت بنی عباس بوده و احتمالاً همین مهاجرت نیز زبان فارسی را طی سده های نخستین هجری به منطقه اخلاط نیز سرایت داده اند.
این شهر در قدیم پایتخت ارمنستان بزرگ بوده است. برخی، اخلاط را جزو بخش اول از بخشهای سه گانه ارمنستان می دانند.
عیاض بن غَنْم در زمان خلافت عمر، در اوایل سال ۰ ق/ ۴۱م، به اخلاط آمد و با بطریق آنجا صلح کرد. در دوره امویان، پس از درگذشت معاویه، مردم اخلاط شورش کردند و شهر به قلمرو بیزانس پیوست، لکن محمد بن مروان، فرمانروای جزیره، بار دیگر اداره شهر را به مسلمانان سپرد. فرستاده هشام بن عبدالملک برای جنگ با خزرها در سر راه خود به ارّان، چندی نیز اخلاط را به محاصره درآورد.
در ۷۶ق/۹۲م اخلاط به دست فضل خارجی غارت شد. اخلاط در ۷۳ق/۸۳م به دست شاهزاده کرد به نام باذ ابو عبدالله بن دوستک فتح شد و پس از آن در دست سلسله کردی مروانیان دیاربکر قرار گرفت. در ۸۲ق/۹۳م رومیان شهر را تصرف کردند و با فرمانروای ارمنی آن نواحی قرارداد ترک مخاصمه بستند. در جریان هجوم ترکها به آناتولی، اخلاط به عنوان پایگاهی مورد استفاده قرار گرفت؛ در نبرد ملازگرد گروهی از مردم اخلاط که در جنگ شرکت کرده بودند، غنایم بسیاری به دست آوردند. در ۹۳ق/۱۰۰م شهر به تصرف سُکمان قطبی، امیر ترک، درآمد. بعدها اخلاط مرکز حکومت خاندان اخلاط شاهان و ارمن شاهان و یکی از مراکز و شهرهای بزرگ جهان اسلام شد. در ۳۱ق/۱۳۷م سلطان مسعود سلجوقی، اخلاط، ملازگرد و ارزن را به اقطاع برادرش سلجوق داد.
معنی کلمه اخلاط در فرهنگ معین
معنی کلمه اخلاط در فرهنگ عمید
معنی کلمه اخلاط در فرهنگ فارسی
معنی کلمه اخلاط در دانشنامه عمومی

معنی کلمه اخلاط در دانشنامه آزاد فارسی

اَخلاط
شهری باستانی در شرق آناتولی، در شمال غربی دریاچۀ وان، واقع در ترکیۀ کنونی. این شهر در روزگار دولت اورارتو، خَلدَس نام داشته است و ارمنیان، ایرانیان، رومیان، مسلمانان عرب، گرجیان، سلجوقیان، مغولان و ترکان عثمانی بر آن حکومت کرده اند. به گفتۀ ناصرخسرو که در ۴۳۴ق این شهر را دیده، مرز مسلمانان و ارمنیان بوده است و ساکنانش به فارسی، ارمنی و عربی سخن می گفته اند. پس از حملۀ مسلمانان به آناتولی و ارمنستان، اخلاط چندبار بین بیزانس و امویان دست به دست شد. این شهر از قرن ۶ق در شمار یکی از مراکز و شهرهای بزرگ جهان اسلام بود. با حاکمیت مغول، اخلاط رفته رفته به مکانی متروک مبدل شد، و امروزه بخشی کوچک از توابع شهر بدلیس است. شاه طهماسب صفوی در جنگ با عثمانی اخلاط را تصرف کرد و سرانجام انعقاد معاهدۀ صلح آماسیه (۹۶۲ق/۱۵۵۵م) به اختلافات ایران و عثمانی بر سر این شهر پایان داد. گورستان اخلاط و بقعه های آن از مهم ترین آثار و نمونۀ معماری و فرهنگ ترکی، و آرامگاه نیاکان دودمان عثمان و برخی مشاهیر و عارفان است. از مشاهیر این شهر، می توان از فخرالدین اخلاطی نام برد که با همکاری چند دانشمند دیگر در ساختن رصدخانۀ مراغه با خواجه نصیرالدین طوسی همکاری داشته است.

معنی کلمه اخلاط در ویکی واژه

جِ خِلط.
چیزهای درهم آمیخته.
در طب قدیم صفرا وخون و بلغم و سودا.

جملاتی از کاربرد کلمه اخلاط

ز اخلاط سخت‌رویان‌کینه جولان می‌کند سنگ وآهن تا به هم ناید شرربیتاب نیست
از هوای نفس و آن طبع عفن کشته است اخلاط نفسانی بتن
مکتب طب اخلاطی قرن‌ها در سراسر کشورهای جهان حاکم بر اصول علم طب بوده و پزشکان دنیا کم و بیش از آن پیروی می‌کردند. در چند قرن اخیر نیز، همچنان دانشمندان در دنیا همان مکتب را که بر اساس مایعات درونی بدن استوار بوده ادامه داده و ضمن تغییرات نامحسوس و تدریجی، به زبان انگلیسی ترجمه و منتشر کرده‌اند.
به زبان طب جدید اگر تعادل مواد موجود در خون مثل: چربی‌ها (لیپیدها)، قندها و ادرار ترش به هم بخورد بیماری چربی خون (هایپرلیپیدمی)، مرض قند (هایپرگلایسمی) و نقرس به وجود می‌آید. اگر عملکرد طبیعی هر یک از اندام‌های بدن مختل شود، آن اندام دچار سوء مزاج می‌شود و مثل سوء مزاج معده یا جگر. اختلال در تولید اخلاط یا مربوط به غذای مصرفی است یا اختلال در عملکرد کبد یا معده یا اشتراک منفی چند مورد.
اخلاط و پیرامون آن به خاطر شمار زیادی سنگ قبر تاریخی به جا مانده از دودمان اخلاط‌شاهان معروفیت دارد. زمین‌های آن برای کشاورزی مناسب است و در آن غلات به خصوص گندم و چاودار به عمل می‌آید و دامداری نیز رایج است. تولیدات سیب زمینی این شهر معروف است.
از آن جا به شهر ارزن شدیم، شهری آبادان و نیکو بود، با آب روان و بساتین و اشجار و بازارهای نیک. و در آنجا در آذرماه پارسیان دویست من انگور به یک دینار می‌فروختند، که آن را رزارمانوش می‌گفتند. و از آنجا به میافارقین رسیدیم، از شهر اخلاط تا میافارقین بیست و هشت فرسنگ بود و از بلخ تا میافارقین، از این راه که ما آمدیم، پانصد و پنجاه و دو فرسنگ بود، و روز آدینه بیست و ششم جمادی الاولی سنه ثمان و ثلثین و اربعمایه (۴٣٨) بود و در آن وقت برگ درخت‌ها هنوز سبز بود.
امروزه شهر قدیم اخلاط به کلی متروک افتاده‌است و خرابه‌ای بیش نیست. شهر جدید اخلاط در نزدیکی آن احداث شده که تا کناره دریاچه وان امتداد پیدا می‌کند.
بدان ای پسر که اگر طبیب باشی باید که اصول علم طب بدانی نیک، چه اقسام علمی و چه اقسام عملی و بدانی که آنچ در تن موجودست یا طبیعت است، یا خارج از طبیعت و طبیعی سه قسم است: یک قسم از وی آنست که ثبات و قوام تن بدوست و یک قسم آنست که توابع است آن چیزها را که ثبات و قوام تن بدوست و یک قسم آنست که تن را از حال بحال میگرداند و آنک خارج است از طبیعت یا بفعل مضرت رساند با واسطه، یا بی واسطه، یا خود نفس ضرر فعل بود؛ اما آن قسم که ثبات و قوام تن مردم بدوست یا از جنس مادت است یا از جنس صورت؛ آنک از جنس مادت است یا سخت دورست، چون اسطقسات و عددش چهارست: هوا و آتش و خاک و آب، یا نزدیک‌تر از اسطقساتست، چون امزجه و عددش نه است: یکی معتدل و هشت نامعتدل، چهار مفرد و چهار مرکب، یا نزدیک تر از امزجه است، چون اخلاطش و عددش چهارست، چون گش و صفرا و سودا و خون، یا نزدیکتر از اخلاطست، چون اعضا و عددش نزدیک وجه چهارست و نزدیک وجه دو و معنی این سخن کی گفتیم آنست که: ترکیب الاعضا از اخلاطست و ترکیب اخلاط از مزاج است و ترکیب مزاج از اسطقساتست و اسطقسات دورترین ماده است و آنچ از جنس صورت است بر سه قسم است: نفسانی و حیوانی و طبیعی است، نفسانی قوت است و حس است و این پنج قسم است: بصر و ذوق و سمع و شمر و لمس و قوت است و حرکت و عدد و اقسام وی بر حسب عدد اقسام اعضایی است که آن را حرکت است و قوت سیاست و این بر سه قسمت است: تخیل و فکرت و ذکر و حیوانی بر دو قسم است: فاعل و منفعل و طبیعی بر سه قسمت است: مولده و مرتبه و غاذبه و افعال بر عدد قوی است: نفسانی و حیوانی و طبیعی، از بهر آنک روح خادم قوی است، چون برین جمله باشد راست عدد افعال بر عدد قوی باشد و آنک توابع است چیزهایی را که قوام و ثبات تن بدوست، چون فربهی که تابع سردیست، مزاج است و چون لاغری که تابع گرمی است، مزاج است، چون سرخی گونه تابع {خون} است، یا چون زردی که تابع صفراست و چون حرکت {نبض } تابع قوت فاعله است {از} حیوانی، چون خشم که تابع قوت منفعله است از حیوانی، چون شجاعت که تابع اعتدال {قوت} حیوانی است و چون عفت که تابع اعتدال {قوت} شهواتی است، چون حکمت که تابع اعتدال نفس ناطقه است و چون عرضها و کیفیات که تابع مادت باشد یا تابع صورت و آنک تن را از حال بحال بگرداند اسباب ضروری خوانند و این شش قسم است: اول هواست، دوم طعام، سیوم حرکت و سکون، چهارم خواب و بیداری، پنجم گشادگی طبیعت و بستگی، ششم احداث نفسانی: چون اندوه و خشم و بیم و مانند این و اینها را از بهر آن ضروری گویند که مردم را چاره نیست از هر یک و هر یک را ازین جمله تأثیرست در تن مردم، هر کدام تمام‌تر؛ چون یکی ازین جمله بر حال اعتدال باشد {استعمال این جمله مردم را بر صواب و بر وجه اعتدال بود و} چون بعضی را ازین جمله از حال اعتدال تغیر افتد یا استعمال مردم بعضی را ازین جمله بر وجه خطا باشد بیماری و علتی پدید آید بر موجب افراطی که رفته باشد و آنک خارج از طبیعت است سه قسم است بسبب مرض و سبب عرض و سبب بر سه قسم است: یا سبب بیماری اعضاهاء متشابه [باشد، یا سبب بیماری اعضاهای آلی، یا سبب تفرق الاتصال؛ اما سبب بیماری اعضاهای متشابه یا سبب بیماری گرم باشد و این بر پنج قسمت است، یا سبب بیماری سرد و این بر هشت قسمت است، یا سبب بیماری تر، یا سبب بیماری خشک و هر یک ازین بر چهار قسمت است؛ سبب بیماری اعضاهاء آلی یا سبب بیماری باشد که اندر خلقت افتد، {یا اندر مقدار، یا در وضع، یا اندر عدد و سبب بیماریهای خلقت یا سبب بیماری شکل باشد و یا سبب بیماری تعقیر و تجویف واین بر هفت قسم است: یا سبب خشونت و آن بر دو قسم باشد یا سبب ملاسة باشد و این بر دو قسمت است و سبب بیماریهاء مقدار بر سه نوعست و سبب بیماریهاء وضع و سبب بیماریهاء عدد هر یک دو نوعست، تفرق الاتصال چهار نوعست و مرض بر سه قسمت است: بیماریهاء اعضاء متشابه و بیماریهاء آلی و تفرق الاتصال، که آنرا مرض مشترک خوانند، در اعضاهاء متشابه افتد و هم در اعضاء آلی و بیماری اعضاء متشابه بر هشت قسمت است: چهار مفرد: گرم و سرد و تر و خشک و چهار مرکب: گرم‌ و تر و گرم و خشک {و سرد و تر} و سرد و خشک و بیماریهاء آلی بر چهار نوعست: بیماریهایی که در خلقت افتد و در مقدار و در وضع و در عدد، بیماریهاء خلقت چهار قسمت است: آنک در شکل افتد و در سقعه و آنک بر طریق خشونت افتد و آنک بر طریق ملاست و بیماریهاء مقدار بر دو گونه است: آنک از طریق زیادت افتد و آنک از طریق نقصان و بیماریهاء وضع هم بر دو گونه است: یا عضو از جایگاه خویش زایل شود یا پیوند دیگر اعضا بفساد آورد و بیماری‌هاء عدد هم بر دو گونه است: یا بر طریق زیادت بود یا بر طریق نقصان و تفرق الاتصال یا در اعضاء متشابه افتد، یا در اعضاء آلی، یا در هر دو؛ عرض بر سه قسمت است: یا عرضها باشد که تعلق بافعال دارد، {یا باحوال تن، یا اندر استفراغات پدیدار آید و آنچه تعلق بافعال دارد} آن بر سه قسمت است و {آنچه تعلق بر احوال دارد بر چهار قسم است،} آنچ تعلق باستفراغات دارد بر سه قسمت است و باید که بدانی که علم بر دو قسمت است: علم است و عمل، قسم علم اینست که گفتم و بگویم که هر علمی از نیک و بد ترا گفتم که از کجا طلب باید کرد، تا هر یک را بشرح و استقصا بدانی که از کجا باید طلبیدن، که این علمها که ما یاد کردیم جالینوس بشرح و استقصا یاد کند، بیشتر در سته عشر و بعضی بیرون سته عشر؛ اما علم اسطقسات آن قدر که طبیب را بکار آید کتاب اسطقسات طلب کن، از جمله سته عشر و علم مزاج از کتاب مزاج طلب کن از ستة عشر و علم اخلاط از مقالت دوم طلب کن از کتاب قوى الطبیعه هم از جملهٔ سته عشر و علم اعضاء متشابهه از تشریح کوچک طلب کن هم از سته عشر و علم اعضاء آلی از تشریح بزرگ طلب کن، بیرون سته عشر و علم قوی طبع از کتاب قوى الطبیعه طلب کن از ستة عشر و قوی حیوانی از کتاب النبض طلب کن هم از جملهٔ سته عشر {و قوی نفسانی از رای بقراط و افلاطون طلب } و این کتاب است از جملهٔ تصنیف جالینوس بیرون سته عشر و اگر خواهی که مسخر شوی درین کتاب و از پایگاه طلب بگذری علم اسطقسات و علم مزاج از کتاب الکون و الفساد و از کتاب السماء و العالم طلب کن و علم قوی و افعال از کتاب النفس و کتاب الحس و المحسوس وعلم اعضا از کتاب الحیوانات و اقسام الامراض از مقالت نخستین از کتاب العلل و الأمراض طلب کن، از جملهٔ ستة عشر و اسباب اعراض از مقالت سیم هم ازین کتاب طلب کن و اسباب امراض از مقالت چهارم و پنجم و ششم طلب کن، هم ازین کتاب که گفتم.
اخلاط جمع واژه خلط است. طب سنتی رایج ایران نیز بر پایه طب اخلاطی است. و نیز از هر کدام از خلط‌های فوق طبایع و مزاج‌های چهارگانه به وجود می‌آید و به همین منوال هر کدام از طبایع مثال جهان بیرون و نماینده فصل‌ها و عناصر چهارگانه موجود در طبیعت هستند.
در این میان آن مدعی بیامد و گفت: کار منست و ترکیب آن من ندانم. ملک او را پیش خواند و فرمود که در خزانه رود و اخلاط دارو بیرون آرد. در رفت و بی علم و معرفت کاری پیش گرفت. از قضا صره زهر هلاهل بدست او افتاد،آن را بر دیگر اخلاط بیامیخت و بدختر داد. خوردن همان بود و جان شیرین تسلیم کردن. ملک از سوز دختر شربتی از آن دارو بدان نادان داد، بخورد و در حال سرد گشت.
وهُوَ غوث الواصلین و فخر العاشقین، شاه نورالدین نعمت اللّه بن عبداللّه بن محمدبن عبداللبه بن موسی بن یحیی بن هاشم بن موسی بن جعفر بن صالح بن محمد بن جعفر بن حسن بن محمد بن جعفر بن محمد بن اسماعیل بن ابی عبداللّه بن محمدالباقر بن علی بن الحسین بن علی علیه السلام. آباء و اجداد آن جناب از شهر حلب به کنج و مکران آمده و وی در سنهٔ ۷۳۱ در قصبهٔ کهسان مِنْاعمال هرات متولد شده. علوم ظاهری از رکن الدین شیرازی و شمس الدین مکی و سید جلال الدین خوارزمی و قاضی عضدالدین فراگرفته. در بیست و چهار سالگی در مکّهٔ معظمه به خدمت قطب الاقطاب، شیخ عبداللّه یافعی که صاحب کتاب روضة الریاحین و دُرّ النظیم و نشر المحاسن و ارشاد و تاریخ است رسیده و ارادت گزید. قطب الدین رازی را نیز در مکه دریافت و سلطان حسین اخلاطی مصری را دیده، از او درگذشت و در سراب تبریز سید قاسم ملقب به قاسم الانوار را در صِغَرِ سن به خدمت سید آوردند و نظر لطف از وی دیده، مدت‌ها درخراسان و هرات به سر بردند و پس به کوهبنان کرمان آمدند و سیدزادهٔ بزرگوار سید برهان الدین خلیل اللّه فرزند آن جناب در آن ولایت متولد شدند. چندی هم به تفت یزد توقف فرمودند و مولانا شرف الدین علی یزدی و خواجه صائن الدین علی ترکهٔ اصفهانی به خدمت سید رسیدند و به اشارهٔ او مسافرت مصر و شام گزیدند.
هر که زین اخلاط خود را پاک کرد سینه و طبع و هوا را چاک کرد
کیموس: اخلاط متولده از هضم کبدی است.
صالح‌الکیموس: آنچه از او خونی متولد گردد که به همه جهت اعتدال داشته باشد. سایر اخلاط مخلوط به او به قدر طبیعی باشد و خلط بد از او به هم نرسد.
عناصر چهارگانه به ترتیب عبارتند از: آب، هوا، خاک و اتش هستند. استادان فلسفه می‌گویند که طب اخلاطی بخشی از فلسفه بوده و بنابراین طب سنتی برگرفته از طبیعیات فلسفه‌ است. تاریخ طب سنتی ایران نشان می‌دهد که بیشتر پزشکان سنتی فیلسوف بوده‌اند (مانند ابن سینا و رازی).
ردیّ‌الکیموس: آنچه از او اخلاط غیر معتدل‌القوام و الکیفیّت متکون شود.
و حیات آدمی را به همین روح منوط گردانید و هر عضوی که از فیض این روح محروم شد چون ناخن و مو و امثال اینها از خلعت حیات بی نصیب است، و چون عضوی را راه وصول این روح مسدود شد از حس و حرکت می افتد و این روح را دل به امناء شرائین و اَورِده [ورید ها] می سپارد و آنچه را شرائین اخذ می کنند به دماغ می رسانند و در آنجا به سبب برودت مزاج دماغ اعتدالی در آن حاصل و به اعضاء متحرکه بدن می ریزد، و آن را روح نفسانی می گویند و آنچه اورده اخذ می کنند به جگر که منبع قوای نباتیه است می آورند و از آنجا به سایر اعضاء متفرق می شوند و آن را روح طبیعی نامند و لطیف و صاف اخلاط اربعه روح می شود همچنان که دُرد و کثیف آنها گوشت و پوست و سایر اعضاء می گردد.
و اگر به بیماری و مرض زایل نشود، هیچ شبهه ای نیست که به رفتن جوانی و آمدن پیری جمال و حسن نیز خواهد رفت و مرگی که هر کسی خواهی نخواهی آن را خواهد چشید آن را تباه خواهد ساخت نگاه کن به رخسارهای زیبا و قامتهای رعنا و بدنهای نازک، که چگونه در خاک پوسیده و متعفن شده، که هر طبعی از آنها متنفر می گردد و علاوه بر اینکه مایه حسن و جمال خود را نظر نماید که چیست، اخلاط متعفنه جمع گشته و خون و چرکی فراهم آمده و هیئتی از اینها حاصل شده.
محمد زکریای رازی یکی از نخستین دانشمندانی بود که نظریه یونانی اخلاط چهارگانه را مورد تردید قرار داد، به‌طوری‌که در الحاوی که بزرگ‌ترین دائرةالمعارف طبی اسلامی (ایرانی) خوانده می‌شود هیچ نامی از اخلاط و طبایع و مزاج‌ها نبرده‌است. با این حال، تا مدت‌ها این نظریه در پزشکی غربی قرون وسطی و پزشکی مسلمانان، مورد توجه بود. بیمارستان‌ها در جوامع اسلامی-که از بیمارستان جندی شاپور ایران الگو گرفته بودند-از اولین نمونه‌های بیمارستان‌های عمومی در جهان بودند.
ثقیلی آمد بالای دست بزرگی نشست، فرمود که «ایشان را چه تفاوت کند بالا یا زیر؟ چراغند، چراغ اگر بالاییی طلبد برای خود طلب نکند، غرض او منفعت دیگران باشد تا ایشان از نور او حظّ یابند و اگر نه هرجا که چراغ باشد خواه زیر خواه بالا، او چراغ است که آفتاب ابدی است. ایشان اگر جاه و بلندی دنیا طلبند غرضشان آن باشد که خلق را آن نظر نیست که بلندی ایشان را ببینند، ایشان می‌خواهند که به دام دنیا اهل دنیا را صید کنند تا به آن بلندیِ دگر ره یابند و در دام آخرت افتند؛ چنانک مصطفی (صلوات الله) علیه مکهّ و بلاد را برای آن نمی‌گرفت که او محتاج آن بود برای آن می‌گرفت که تا همه را زندگی بخشد و روشنایی کرامت کند، هَذَا کَفُّ مُعَوَّدٌ بِانْ یُعْطِیَ مَا هُوَ مُعَوَّدٌ بِاَنْ یَأخُذَ ایشان خلق را می‌فریبند تا عطا بخشند نه برای آنک از ایشان چیزی برند، شخصی که دام نهد و مرغکان را به مکر در دام اندازد تا ایشان را بخورد و بفروشد آنرا مکر گویند، امّا اگر پادشاهی دام نهد تا باز اعجمی بی‌قیمت را که از گوهر خود خبر ندارد بگیرد و دست‌آموز ساعد خود گرداند تا مشرّف و معلّم و مؤدّب گردد این را مکر نگویند، اگرچه صورت مکر است. این را عین راستی و عطا و بخشش و مرده زنده کردن و سنگ را لعل گردانیدن و منی ِ مرده را آدمی ساختن دانند و افزون ازین، اگر باز را آن علم بودی که او را چرا می‌گیرند محتاج دانه نبودی به جان و دل جویانِ دام بودی و به دست شاه پران شدی. خلق به ظاهرِ سخن ایشان نظر می‌کنند ومی‌گویند که «ما ازین بسیار شنیده‌ایم، توی بر تویِ اندرونِ ما ازین جنس سخن‌ها پر است» وَ قَالُوْا قُلُوْبُنَا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللهُّ بِکُفْرِهِمْ کافرون می‌گفتند که «دلهای ما غلاف این جنس سخن‌هاست و ازین پریم.» حق تعالی جواب ایشان می‌فرماید که «حاشا که ازین پر باشند پر از وسواسند و خیالند و پر شرک و شکنّد بلک پر از لعنتند» که بَلْ لَعَنَهُمُ اللّهِ بِکُفْرِهِمْ کاشکی تهی بودندی از آن هذیانات، باری قابل بودندی که ازین پذیرفتندی؛ قابل نیز نیستند. حق تعالی مُهرکرده است بر گوش ایشان و بر چشم و دل ایشان تا چشم لون دیگر بیند، یوسف را گرگ بیند و گوش لون دیگر شنود، حکمت را ژاژ و هذیان شمرد و دل را لونی دگر که محل وسواس و خیال گشته‌است همچون زمستان از تشکل و خیال تو بر تو افتاده است از یخ و سردی جمع گشته است خَتَمَ اللهُّ عَلَی قُلُوْبِهِمْ وَ عَلَی سَمْعِهِم وَ عَلَی اَبْصَارِهِمْ غِشَاوَة چه جای این است که ازین پر باشند بوی نیز نیافته‌اند و نشنیده‌اند در همه عمر نه ایشان و نه آنها که به ایشان تفاخر می‌آورند و نه تَبارکِ ایشان کوزه است که آنرا حق تعالی بر بعضی پُر آب می‌نماید و از آنجا سیراب می‌شوند و می‌خورند و بر لب بعضی تهی می‌نماید، چون در حق او چنین است ازین کوزه چه شکر گوید شکر آن‌کس گوید که به وی پُر می‌نماید این کوزه. چون حق تعالی آدم را گل و آب بساخت که خَمَرّ طِیْنَةَ آدَمَ اَرْبَعِیْنَ یَوْماً قالب او را‌ تمام بساخت و چندین مدت بر زمین مانده بود، ابلیس علیه اللعنة فرود آمد و در قالب او رفت و در رگهای او جمله گردید و تماشا کرد و آن رگ و پی پرخون و اخلاط را بدید، گفت اوه عجب نیست که ابلیس که من در ساق عرش دیده‌بودم خواهد پیدا شدن اگر این نباشد (عجب نیست) آن ابلیس اگر هست این باشد والسّلام علیکم.