استحضار

معنی کلمه استحضار در لغت نامه دهخدا

استحضار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بخود بازآمدن. ( منتهی الارب ). || یاد داشتن. || حضوری کس خواستن. ( غیاث ). حاضر آمدن خواستن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). حاضر کردن خواستن : از حضرت سلطان به استحضار شار مثال رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 345 ). || دوانیدن. ( منتهی الارب ). دوانیدن اسب. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ): استحضرت الفرس ؛ دوانیدم اسب را. || اطلاع. آگاهی.
- استحضار داشتن ؛ اطلاع داشتن. آگاهی داشتن.

معنی کلمه استحضار در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) به حضور خواستن . ۲ - یادآوری کردن . ۳ - یاد آوردن . ۴ - (اِمص . ) آگاهی .

معنی کلمه استحضار در فرهنگ عمید

۱. آگاهی.
۲. حاضر کردن.
۳. [قدیمی] احضار کردن.

معنی کلمه استحضار در فرهنگ فارسی

حاضرکردن، بحضور واستن، یاد آوردن، یاد آوری کردن، آگاهی خواستن، یادداشتن، آگاهی داشتن آگاهی
۱ - ( مصدر ) ۱ - حاضر کردن بحضور خواستن . ۲ - بیاد آوردن بیاد داشتن . ۳ - یاد آوری کردن . ۴ - ( اسم ) آگاهی : بجهت استحضار جناب عالی گفتم .

معنی کلمه استحضار در ویکی واژه

به حضور خواستن.
یادآوری کردن.
یاد آوردن.
آگاهی.

جملاتی از کاربرد کلمه استحضار

و هو العارف باللّه میر محمد هاشم شاه، مشهور به جهان شاه و مکنّی به ابوعبداللّه. خلف الصدق میر محمد مؤمن عرشی. از یک طرف نسبش به شاه نورالدین نعمت اللّه ولی و از طرفی به شاه قاسم انوار می‌رسد. اباً عَنْجدّ مقبول خواص و عوام و مقتدای اهل ایام بوده‌اند. وی در دهلی به ترویج مذهب حقه و تنسیخ آرای باطله اشتغال داشت. به قوت کمال نفسانی و فضایل روحانی علمای زمان خود را مغلوب فرمود. درگهش مرجع فضلا و مجلسش مجمع عرفا ومثنوی مظهرالآثار از اوست. در آتشکده نوشته که او شیخ الاسلام بخاراست و یک بیتش ثبت است. دیگرباره در ضمن شعرای کرمان دو بیت از مظهر الآثار وی مندرج است. همانا دو کس پنداشته و از حالاتش چنانکه باید استحضاری نداشته. ولادتش در سنهٔ ۱۰۷۳. شهادتش در سنهٔ ۱۱۵۰ بوده. از اوست:
احتراماً پاسخ نامه شماره ۴۳۶۴/۱۴_۹/۶۳ در مورد چنار قدیمی امامزاده صالح تجریش توسط آقای حاج کریمی –معمار دفتر فنی –از چنار مزبور بازدید به عمل آمد. گزارش آن بشرح زیر به استحضار می‌رسد: ظاهراً علت نشست، ریزش مجرای قناتی است که سابقاً از این محل عبور می‌نموده که برای رفع خطر پیشنهاد می‌گردد ابتدا درخت به‌طور کامل به نحوی که صدمه‌ای به آن وارد نشود مهار گشته، سپس خاکبرداری در محل فرونشسته برای مجرای قنات انجام شود و مجرا با سنگ و آجر و سیمان پی بندی و محکم گردد. هزینه مورد نیاز ۶۰۰۰۰ ریال برآورد.»
همه دقایق اکسیر کرده نصب‌العین همه مسائل تصریف کرده استحضار
ضمن ادای احترام به شما و ملت کهنسال چین که همراه با ملت ایران نقشی اساسی در آفرینش فرهنگ و تمدن جهان داشته‌اند دقیقاً در روزی که وزیر خارجهٔ شما به منظور امضای قرارداد ۲۵ ساله به ایران آمده‌اند، موارد زیر را به استحضار جنابعالی می‌رسانیم.
دل فایز ز استحضار بلقیس مثال آصف بن برخیا شد
همین بود هنر خلق اگر کند بشری که سوی عیب یکی ننگرد باستحضار
حسب الامر صاحبی به میرزا محمدرضای لشکری مرقوم و اعلام شد که چون امر سرباز بالفعل بحضرات خودشان محول و مفوض گردیده در این وقت تنگ زحمت خدام سرکار ندهند و از همان وجوه قسط نخجوان کار سربازان فوج خود را باستحضار و استصواب میرزا محمدرضا راه انداخته، زودتر بروند و بسردار برسند و معطل نشوند.
علاوه بر این بسیاری از اعاظم متأخّرین پس از تألیف و تصنیف کتب مذکوره به عرصهٔ ظهور آمده‌اند که حالات و مقالات ایشان در آن کتب مسطور، بلکه در افواه خلق نیز مذکور نیست. بِناءً عَلَیه بعضی از اجّلهٔ اصحاب و اَعزّهٔ احباب، این فقیر ضعف بی مقدار را ترغیب و تحریض فرمودند که چه باشد که تذکره به جهت تبصرهٔ اهل بصیرت، مشتمل بر اطوار و اشعار و سلسلهٔ طریقت و قایدان حقیقت این طبقهٔ شریفه جمع نماید. که طالبان و راغبان طریقهٔ حقهٔ طریقت را از حالات این قوم استحضاری و اعتباری و آیندگان را تذکاری از خاکسار حاصل آید و خود فقیر را نیز به مطالعهٔ کتب و اشعار این فرقهٔ ناجیه که محتوی است بر حقایق و دقایق ایمانیه و منطوی است بر عبارات و اشارات عرفانیه شوقی وافر و میلی متکاثر بود و اغلب اوقات دفاتر پر سرایر این اکابر را مطالعه می‌نمود و اگرچه کتب مثنویات و دواوین غزلیات بسیاری حاصل و از این ره گذر دل، محبت منزل با شاهد مدعا واصل بوده، لیکن گاهی نیز این اتفاق می‌افتاد که به علت تصاریف زمان و مهاجرت از اوطان حمل و نقل همهٔ آنها دست نمی‌داد، لاجرم به سبب اسباب مزبوره و مذکوره و ملاحظهٔ بعضی دقایق مسطوره ومستوره با عدم بضاعت و قلت استطاعت مصمم گردید که بعون اللّه همت برگمارد وتذکره‌ای مشتمل بر مختصری از احوال و برخی از اشعار این طایفه برنگارد.
احتراماً رونوشت اعلامیه‌ای را که جناب آقای نخست‌وزیر امروز در مجلس شورای ملی راجع به اعلام وجود حالت مخاصمه بین ایران و آلمان و الحاق دولت شاهنشاهی به اعلامیه ملل متحده مورخ ژانویه ۱۹۴۲ ایراد نموده‌اند برای اطلاع و استحضار آن جانب به پیوست ارسال می‌دارد. خواهشمند است مراتب مندرج در اعلامیه را به اطلاع دولت سوئد و سویس برسانند تا لطفاً مقامات وابسته آلمان را از آن آگاه نمایند.
در حدود سال هزار و سیصد خورشیدی اسعدالدوله سفری به اروپا کرد. مشفق کاظمی می‌نویسد: «اسعدالدوله سردار زنجانی را که طی دو مسافرت به زنجان بارها دیده بودم، بر اثر ناراحتی که در دیدگانش پیدا شده بود، با امیراشرف برادر همسرش برای معالجه از راه برلن عازم پاریس بود و پیش از عزیمت به پاریس آن دو را در برلن دیده بودم. چون می‌دانستم در مهماخانه «دی‌نا» نزدیک اتوال منزل گرفته‌اند، در اوایل اقامتم روزی برای دیدن امیراشرف و استحضار از حال سردار آنجا رفته بودم.»
وجود نه فلکت خاک ره بهر قدمی ستاده خیل ملک بر درت باستحضار
محرمانه جناب آقای نخست‌وزیر استحضارا معروض می‌دارد که بنابر گزارش اداره کل شهربانی چند روز است بازرسی‌های شعبه سانسور بریتانیا کلیه مطبوعات و نامه‌های رسیده از ترکیه را جزو سایر کیسه‌های پستی به شعبه سانسور خود برده و مطبوعات مزبور را بایگانی می‌کنند ومامورین سانسور جدیت دارند که مطبوعات ترکیه بایگانی شود
زیر و بالانه دوتا کارگهش نساج است؟ عالم سفلی و علویت بدان زاستحضار
گویند سبب انقطاع بابا آن بود که راه مهرِ جوانی خیاط پیشه را می‌پیمود، بابا را ادب از اظهار عشق مانع آمده و معشوق را حجاب حُسن، حجاب شده. مدت دو سه سال از این معنی درگذشت و اظهار محبت در میانه ظاهر نگشت و آن جناب به همین که گاهگاهی به جمال محبوب نظاره می‌نمود، از وصال مطلوب قانع بود. روزی آن جوان را در دکان خود ندید و در جست و جویش به هر سو دوید و استحضار یافت که معشوق با بعضی از جوانان و شیرین زبانان به گلگشتِ گلستان دلشاد و از یاد باغبان گلزارِ حُسن خویش آزاد است. آن جناب نیز نهانی به باغ رفته و در گوشه‌ای آرمید و گفتگوی معشوق را می‌شنید که با رفیقان می‌گفت که مدت سه سال است که همه روزه مردی در برابر دکان من می‌نشیند و دزدیده به سوی من می‌بیند. همانا در دلش از عشق من، خاری و با خیال جمال منش، کاری است و چون من می‌دانم که ایام وصال را کوتهی و هر وصالی را به فراقی منتهی است، در این عرض مدت درِ صحبتِ جسمانی را بر روی او بسته و با نهایت آشنایی روحانی در دکان بیگانگی نشسته‌ام.
فقیر از صغر سن طبعم به معلومات و منظومات راغب و استحضار از اطوار واشعار اهل کمال را طالب و به حسب ذوق فطری در بستان سخن موزون زبان گشاده و اندک اندک پا به دایرهٔ نظم نهاده. روزگاری چند نیز به حکم وراثت، ملازمت نمود. عاقبت با خود، ستیزان و از خدمت گریزان در کنج عزلت پا به دامن کشید. همگان را کارش شگفت آمده و هر یک در این کار رایی زده در بارهٔ وی سخنان مختلفه راندند. بعضی دیوانه و برخی فرزانه خواندند. فقیران گفتند که جذبه‌اش رسیده و امیران گفتند فقیری گزیده، یکی همتش را عالی و یکی طبعش را لاابالی شمرد و انصاف آن است که به مضمون این لطیفه که «هرکس خویش را بهتر شناسد» فرزانه گفتنش قولی و دیوانه خواندنش اولی است. وی جوانی است تیره روزگار و غفلت کردار از صحبت اهل ظاهر رمیده و به حالت اهل باطن نرسیده.