بربستن

معنی کلمه بربستن در لغت نامه دهخدا

بربستن. [ ب َ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) بستن. ( ناظم الاطباء ). سد. بند کردن. گرد چیزی در آوردن :
تو مپسند بیداد بیدادگر
بگفت این و بربست زرین کمر.فردوسی.بربسته گل از شوشتری سبزنقابی
و آلوده بکافور و بشنگرف بناگوش.ناصرخسرو.ای معنی را نظم خردسنج تو میزان
ای حکمت را نثر تو بربسته بمسطر.ناصرخسرو.برسم مهترانش حله بربست
بخاکش داد و آمد باد در دست.نظامی.- بربستن زبان ؛ خاموش شدن :
تا زاغ بباغ اندر بگشاد فصاحت
بربست زبان از طرب و لحن اغانیش.ناصرخسرو. || سد کردن. مانع ایجاد کردن :
بیاورد شاپور چندان سپاه
که بر مور و بر پشه بربست راه.فردوسی. || بسته شدن بواسطه یخ و منجمد شدن و افسرده شدن. || آماده و مهیا شدن. ( ناظم الاطباء ). || بند کردن. مقابل جاری کردن. جلوگیری کردن از حرکت :
آب را بربست دست و باد را بشکست پای
تا نه زآب آید گزندو نه ز باد آید بلا.خاقانی.تو جمله جیحونها را که سر در این دریا دارند بربند تا من جمله بیک دم بخورم. ( سندبادنامه ).
- دست بربستن ؛ بند برنهادن به دست. به بند کردن دست :
یکی را عسس دست بربسته بود
همه شب پریشان و دلخسته بود.سعدی.- بربستن کوس ؛ قرار دادن کوس بر پشت اسبی یا اشتری یا فیلی :
بزد نای روئین و بربست کوس
بیاراست لشکر چو چشم خروس.فردوسی. || ساختن. آفریدن :
فلک بربستی و دوران گشادی
جهان و جان و روزی هر سه دادی.نظامی. || فراز کردن. مقابل گشودن :
زمانی پیش مریم تنگ بنشست
در شادی بروی خویش بربست.نظامی.- چشم بربستن ؛ بستن چشم. مجازاً بی توجهی || نابینائی :
جزاول حسابی که سربسته بود
وز آنجا خرد چشم بربسته بود.نظامی.چو روز آیینه خورشید دربست
شب صد چشم هر صد چشم بربست.نظامی. || ربط. ربیط. ( منتهی الارب ). پیوستن. پیوند دادن. بهم مربوط کردن. || فائده برداشتن. منتفع شدن : از او بربست ؛ از او منتفع شد. ( آنندراج ) :
برو جان بابا در اخلاص پیچ
که نتوانی از خلق بربست هیچ.سعدی.

معنی کلمه بربستن در فرهنگ معین

(بَ بَ تَ ) (مص م . ) مقید کردن .

معنی کلمه بربستن در فرهنگ عمید

۱. بستن، مقید کردن، پابند کردن.
۲. آماده کردن.
۳. (مصدر لازم ) فایده برداشتن، سود برداشتن.

معنی کلمه بربستن در فرهنگ فارسی

بستن، مقیدکردن، پابندکردن، سودبرداشتن
( مصدر ) ۱- بستن مقید کردن . ۲- نسبت دادن انتساب کردن .

معنی کلمه بربستن در ویکی واژه

مقید کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه بربستن

پس آنگه خود فرود آمد ز دیوار به چادر هر سه بربستند رخسار
وصل حق بیدل نظر بربستن است از ماسوا قرب‌شه خواهی ز عالم‌چشم چون شهباز بند
توبه از باده و بربستن چشم از رخ من ترک زنار و برافکندن سجاده به دوش
سخن بخشد حیات جاودانی اهل معنی را همین باشد کلیم از شاعری‌ها طرف بربستن
تو هم بربند بار خود از آنجا که همراهانت بربستند محمل
درهای امید را اگر بربستند تا مرگ بود رخنهٔ دیواری هست
راه آبِ فرات بربستند دل او زان عنا و غم خستند
در احسان بروی خویش اهل جود بربستند عبث واکرده می‌گردند ارباب طمع لب‌ها
چو بربستند بار سیم و زر هم گشادند آن زمان از یکدگر هم
اندوه و شادی این نام بود که بر تخت سلیمان تافت تا جنّ و انس و طیور و وحوش کمر خدمت وی بربستند شطیّه‌ای از حقیقت این نام بر کنگره طور تافت. طبق طبق از هم فرو ریخت. حشمت این نام روز قیامت رسول خدا را گوید: تو با شفاعت گرد ایشان گرد که با ما شمار ندارند و اینان را بما بگذار که ما ایشان را جمله در حمایت خود میداریم. آن سوختگان اهل توحید، عاصیان مفلس، قدم در آتش نهند و گویند: «بسم اللَّه» آتش میگریزد و میگوید: «جز یا مؤمن فقد اطفأ نورک ناری».