معنی کلمه بصری در لغت نامه دهخدا
بصری. [ ب َ ] ( ص نسبی ) منسوب به بصره. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ). منسوب به بصره و مردم بصره. اهل بصره. ج ، بصریون. ( ناظم الاطباء ).
بصری. [ ب َ] ( اِخ ) نام پزشکی است که ابن بیطار در مفردات مکرراز او روایت کند. رجوع به مفردات ابن بیطار ذیل کلمات : زعفران ، ارماک ، جزر، برسیاوشان و جز آنها شود.
بصری. [ ب َ ] ( اِخ ) جانشین شلمغانی. ابن العزاقر مؤسس مذهب عزا قریه بود. در خاندان نوبختی آمده است : بعد از قتل شلمغانی یک نفر بنام بصری جانشینی او را ادعا کرد و مدعی شد که روح شلمغانی دراو حلول کرده و او مقام الوهیت دارد. وی در سال 340هَ. ق. درگذشت. رجوع به خاندان نوبختی ص 237 شود.
بصری. [ ب َ ] ( اِخ ) معروف به جعل ، ابوعبداﷲ حسین بن علی بن ابراهیم معروف به کاغذی. از مردم بصره بود و در همانجا تولد یافت. از فقیهان و متکلمان بزرگ قدر و نامدار بود. او راست : نقض کلام راوندی. نقض الرازی لکلام البلخی علی الرازی. کتاب الجواب عن مسئلتی الشیخ ابی محمد الرامهرمزی. کتاب الکلام. کتاب الاقرار. کتاب المعرفه. کتاب الایمان. ( از الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 248 ).
بصری. [ ب َ ] ( اِخ ) حسن بن میمون. از بنی نصربن قعین بود و محمدبن نطاح از وی روایت کرد. او راست : کتاب الدولة و کتاب المآثر. ( از الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 158 ).
بصری. [ ب َ ] ( اِخ ) حسن بن یسار بصری. رجوع به حسن بصری شود.
بصری. [ ب َ ] ( اِخ ) در کتب رجال بصری مطلق بر عبدالرحمن بن ابی عبداﷲ اطلاق گردد. رجوع به ریحانة الادب شود.
بصری. [ ب َ ] ( اِخ ) ( 436 هَ. ق. / 1044م. ) محمدبن علی طیب ، ابوالحسن بصری. یکی از ائمه معتزله بود. در بصره متولد شد ودر بغداد سکونت گزید و هم در آنجا درگذشت. او راست :المعتمد. تصفح الادلة. غررالادلة. شرح الاصول الخمسة، که تمام در اصول فقه است. و کتابی نیز در امامت دارد. ( از اعلام زرکلی ج 3 ). و رجوع به ریحانة الادب شود.
بصری. [ ب ُ را ] ( اِخ ) شهری بشام. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). شهری بوده در خطه حوران سوریه در 90 هزارگزی جنوب شرقی دمشق و در زمان رومیان قدیم اهمیت بسزایی داشته. بسال سیزده هجری خالدبن ولیدآنرا فتح نمود. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود.