بدنما. [ب َ ن َ / ن ِ / ن ُ ] ( ص مرکب ) بدشکل و بی ظرافت و کریه المنظر و زشت. ( ناظم الاطباء ). چیزی که نمود خوب نداشته باشد. بدنمود. ( از آنندراج ). که خوش شکل نباشد. که بچشمها بد آید. ( از یادداشتهای مؤلف ) : پاک بود از شهوت و حرص و هوی نیک کرد او لیک نیک بدنما.مولوی.مدان بد، هر آن بدنمایی که هست که آن نیز نیکوست جایی که هست.امیرخسرو.برشع؛ مرد گول دفزک بدنما و بدخو. ( منتهی الارب ). || که مخالف آداب و رسوم ممدوحه باشد. ( یادداشت مؤلف ).
معنی کلمه بدنما در فرهنگ معین
( ~. نَ ) (ص مر. ) ۱ - بدشکل ، زشت . ۲ - بسیار نازک و تُنُک . ۳ - نشان دهندة تمام بدن .
معنی کلمه بدنما در فرهنگ عمید
هرچیزی که در نظر خوب نیاید، آنچه صورت ظاهرش خوشایند نباشد، بدنمود.
معنی کلمه بدنما در فرهنگ فارسی
( اسم صفت ) بد شکل بد صورت زشت کریه المنظر.
معنی کلمه بدنما در ویکی واژه
بدشکل، زشت. بسیار نازک و تُنُک. نشان دهندة تمام بدن.
جملاتی از کاربرد کلمه بدنما
دندان که در دهان نبود، خنده بدنما است دکّان بی متاع چرا وا کند کسی
این خانهها وابسته به منابع طبیعی انرژی و مستقل از شبکه سراسری هستند بنابراین کمتر در معرض بلایای طبیعی و از خطوط برق و آبی مستقل هستند که از نظر رینولدز بدنما و بیهوده هستند.
شب چراغ افروختن از اهل عزلت بدنماست منزوی گر می شوی از سایه هم تنها نشین
جانب اغیار رو کردن ز خوبان بدنما است نیست کمتر از گنه دادن ز کوه بیمحل
بخواه جان ز جسدمان که میدهیمت جان بگیر سر ز بدنمان که می نهیمت سر
آنقدر کز نقش پا گردن فرازی بدنماست خوش نماید از سران چون نقش پا افتادگی
نیشزن چون عقربست و مرکز زهرش زبان شعرهایش چون رتیلا پشمدار و بدنما
ای خدا بگمار قومی روحمند تا ز صندوق بدنمان وا خرند
بس که خوب است سراپای تنت چون خورشید بدنما گر بود آیینه، خوشاینده کنی
بزرگترین چیزی که ریک از ما میخواهد اینست که تمام این آهنگ در ذهن و بدنمان جاسازی بشود و نقش ببندد و اساساً دوشنبهٔ آینده فقط برویم (و) آنها را (برای ضبط کردن) بنوازیم... بنابراین شما آن عامل خلاق را از فرایند ساخت آلبوم خارج میکنید و میروید که فقط آن دسته آهنگها را ضبط کنید و دیگر انرژی برای تغییر، تحلیل یا ساخت آهنگی دیگر نمیکنید. سبک او ضبط یکجا و یکمرتبهٔ کار است، درست مانند اینکه بروی داخل استودیو و بنوازی و بیای بیرون در حالیکه تمام افکارتو آنجا جا بذاری!
ساقی مزن به زهد فروشان صلای می زین قوم بدنماست که کاری نکو کنند
خوش است حس که در پرده حیا باشد که بدنماست پریزاد خودنماباشد