بشکم

معنی کلمه بشکم در لغت نامه دهخدا

بشکم. [ ب َ / ب ِک َ ] ( اِ ) پشکم. بچکم. بیکم. خانه تابستانی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به شعوری ج 1 ورق 206 و پشکم و بچکم شود. || خانه ای را نیز گویند که اطراف آن شبکه و بادگیر داشته باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). || بارگاه و ایوان و صفه. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). صفه و ایوان. ( سروری ). صفه بود. ( اوبهی ) ( سروری ) ( لغت فرس اسدی ) ( حاشیه فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ). صفه و ایوان. ( فرهنگ نظام ). رجوع به بچکم و بیکم شود :
از شبستان به بشکم آمد شاه
گشت بشکم ز دلبران چون ماه.رودکی ( از لغت فرس اسدی ).بسی رفتم پی آز اندرین پیروزه گون بشکم .
کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم.ناصرخسرو.خانه ای چون سرای جان خرم
بشکمش غیرت فضای ارم.شهاب الدین ( از سروری ).و رجوع به پشکم درهمین لغت نامه شود.

معنی کلمه بشکم در فرهنگ معین

(بَ یا بِ کَ ) ( اِ. ) = پشکم . پچکم : ۱ - ایوان ، صفه . ۲ - خانه تابستانی که اطراف آن پنجره و بادگیر داشته باشد.

معنی کلمه بشکم در فرهنگ عمید

۱. ایوان، صفه: از شبستان به بشکم آمد شاه / گشت بشکم ز دلبران چون ماه (رودکی: ۵۴۶ ).
۲. بارگاه.
۳. خانۀ تابستانی.

معنی کلمه بشکم در فرهنگ فارسی

ایوان، صفه، بارگاه، خانه تابستانی، پشکم وبجکم
۱- خان. تابستانی.۲- بارگاه. ۳-ایوان صفه .۴- خانه ای که اطراف آن شبکه و باد گیر داشته باشد .

معنی کلمه بشکم در ویکی واژه

پشکم. پچکم:
ایوان، صفه.
خانه تابستانی که اطراف آن پنجره و بادگیر داشته باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه بشکم

ایکه پهلو بشکم داری و سنجاب و سمور انکه بر پوستکی خفته ز حالش یاد آر
و ابو یزید را پرسیدند که بچه یافتی این پایگاه را، گفت بشکمی گرسنه و تنی برهنه.
بارید لاله را بشکم باران افشاند سبزه را به جبین افشنگ
تو تاج اهل دلی ترک کرده دنیا تو خاتم رسلی سنگ بسته بشکم
آز بر عرض خوان همت او برفکندست خویشتن بشکم
و جون زر از سوراخ برداشتند و زاهد و مهمان قسمت کردند من می‌دیدم که زاهد در خریطه ای ریخت و زیربالین بنهاد. طمع در بستم که چیزی ازان بازآرم. مگر بعضی از قوت من بقرار اصل باز شود و دوستان و بذاذر باز به دوستی و صحبت من میل کنند. چون بخفت قصد آن کردم. مهمان بیدار بود چوبی بر من زد. از رنج آن پای کشان بازگشتم و بشکم در سوراخ رفتم و توقفی کردم تا درد بیارامید. آن آز مرا بازبرانگیخت و بار دیگر بیرون آمدم. مهمان خود مترصد بود، چوبی بر تارک من زد چنانکه از پای درآمدم و مدهوش بیفتاد. بسیار حیلت بایست تا بسوراخ باز رفتم و با خود گفتم:
و حارث بن قیس بر گذشت، جبرئیل بشکم وی اشاره کرد پس روزی‌
ماهی، از مهر یونسش بشکم؛ فلس رخشانش، خرقه ی حزقیل
کیست آن گرد شکم مردک رو به مانست دره در روی کشیده بشکم در دره نی