اعناق

معنی کلمه اعناق در لغت نامه دهخدا

اعناق. [ اَ ] ( ع اِ ) گردنها و بزرگان قوم. ( از لطائف و منتخب از غیاث اللغات ). ج ِ عُنُق و عُنق و عُنَق ، بمعنی گردن ومهتران و پاره ای از خیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ عُنُق و عُنق ، گردن. ( آنندراج ). ج ِ عُنُق و عُنق ، بمعنی عضوی که فاصله میان سر و تن است. ( از اقرب الموارد ). گردنها. ( یادداشت بخط مؤلف ): الکلام یأخذ بعضه باعناق بعض و بعنق بعض. ( از اقرب الموارد ). و فی الحدیث : المؤذنون اطول الناس اعناقاً؛ ای اکثرهم اعمالاً... ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) :
وگر افلاک را آصف همه اعناق خود کردی
خیال فرش تخت او شکستی پشت و اعناقش.منوچهری.مرکب اعناق مردم را مپای
تا بیاید نقرست اندر دو پای.مولوی.- اعناق الریح ؛ غبار بلندرفته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنچه از غبار باد بالا رفته باشد. ( از اقرب الموارد ).
اعناق. [ اِ ] ( ع مص ) در گردن سگ بند انداختن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). قلاده در گردن سگ کردن. ( از اقرب الموارد ) ( تاج المصادر بیهقی ). قلاده کردن در سگ. ( یادداشت بخط مؤلف ). || دراز گردیدن کشت و برآمدن خوشه آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). بلند شدن کشت و سنبل برآوردن آن. ( از اقرب الموارد ). || نهان شدن ثریا ( پروین ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پنهان شدن ستارگان. ( از اقرب الموارد ). || برداشتن باد خاک را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ذره ساختن باد خاک را. ( از اقرب الموارد ). || گردن بند ساختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بروش عنق رفتن ستور. برفتار عنق راندن ستور را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بشتاب رفتن اسب و فراخ و عنق رفتن آن : اعنق الفرس ؛ اسرع و سار العَنَق. ( از اقرب الموارد ). فراخ رفتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || گردن بلند کرده نگریستن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دور شدن شهرها: اعنقت البلاد؛ بعدت. ( از اقرب الموارد ) .

معنی کلمه اعناق در فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ عنق ، بداخلاق ها.

معنی کلمه اعناق در فرهنگ عمید

= عنق

معنی کلمه اعناق در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع عنق گردنها .
در گردن سگ گردن بند انداختن قلاده در گردن سگ کردن .

معنی کلمه اعناق در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَعْنَاقِ: گردنها
ریشه کلمه:
عنق (۹ بار)

معنی کلمه اعناق در ویکی واژه

جِ عنق ؛ بداخلاق‌ها.

جملاتی از کاربرد کلمه اعناق

اعناق کن فکان را اثبات و نفیش اطواق هم امر و نهی و جحدش بر ذوالجلال مشتاق
و بعد رکوبه الافراس تیها یهادی بین اعناق الرّجال‌
قوله: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا، التأویل: جعلنا فی ایدیهم اغلالا الی اعناقهم لانّ الغلّ لا یکون فی العنق دون الید. و فی قراءة ابن عباس و ابن مسعود: جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِیَ إِلَی الْأَذْقانِ فهی راجعة الی الایمان المحذوفة فی الایة، یعنی فتلک الایمان مجموعة الی اذقانهم فَهُمْ مُقْمَحُونَ غاضوا الأبصار رافعو الرّؤس لانّ المغلول اذا ردّ یده الی ذقنه رفع رأسه، و اصل الاقماح غضّ البصر و رفع الرّأس یقال: بعیر مقمح و مقامح اذا روی من الماء فاقمح، معنی آنست که مادر گردنهای ایشان زنجیرها کردیم تا دستهای ایشان بزنخها وا بر گردن بستیم، فَهُمْ مُقْمَحُونَ تا سرهای ایشان برداشته آمد یعنی که نتوانند که سر در پیش افکنند یا در پیش نگرند که هر آن کس که دست او بغلّ با گردن و زنخ بسته شود سرش برداشته بماند و از متحیّری چشمش در آسمان خیره بماند. ابو عبید گفت: این مثلی است که ربّ العالمین زد از بهر آن بیگانگان ناگرویده، و معنی آنست که ما دستهای ایشان از نفقه کردن در راه خدای و سعی کردن در تقرّب بخدای فرو بستیم استوار تا هیچ نتواند که دستی بخیر فرا کنند یا تقرّبی باللّه کنند. مفسران گفتند: این آیت علی الخصوص در شأن بو جهل فرو آمد و آن یا روی از قبیلة مخزوم، و سبب آن بود که بو جهل سوگند یاد کرد به لات و عزی که بروم و چون محمد نماز کند سنگی بسر وی فروگذارم و عرب را ازو باز رهانم، رفت و سنگ برداشت و رسول خدا در نماز بود، بو جهل دست برداشت تا سنگ بیندازد بتقدیر الهی آن دست وی با سنگ در بر گردن وی بسته شد، بو جهل نومید بازگشت و با یاران خود بگفت آنچه دید و آن سنگ از دست وی بیفتاد، آن مخزومی گفت: انا اقتله بهذا الحجر. سنگ برداشت و رفت، چون نزدیک مصطفی (ص) رسید اللَّه چشم وی نابینا کرد تا حس و آواز می‌شنید و کس را می‌ندید، پس رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد.
فکم دقت و رقت و اخرقت فضول العیش اعناق الرجال
نقمت و نعمتت بدشمن و دوست می نهد غل و طرق بر اعناق
شرم دارای نعال و کعب ز من که رئیس صدور و اعناقم
آنکه از ثقل بار خدمت او شده نه چرخ خاضع الاعناق
إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یعنی اذ الاغلال فی ایدیهم الی اعناقهم، کقوله: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا. قیل: «السلاسل» عطف علی «الاغلال» و قیل: رفع بالابتداء و ما بعده خبره، و التقدیر: یسحبون بالسلاسل فی الحمیم ایشان را بر رویها در آب جوشان دوزخ میکشند.
ای پنجه مردافکن و ای کاسر اعناق بگرفته فرا ظلم و ستم در همه آفاق
به اجر کرده ز فجار ز جرت فساق رود به قید سلاسل ز هر طرف اعناق