آب و نان
جملاتی از کاربرد کلمه آب و نان
همچو طفلان در کنارت بیقرار شیر ما در آب و نان ما توئی
نفس به فکر عزّ و شان تن به هوای آب و نان دل به وصال دلستان لب به خیال ساتکین
یافهگویان را ز راه لطف بدهی آب و نان مهرجویان را ز روی جودسازی کار و کام
روز دگر ز سطوت افراسیاب ترک ایران خراب گشت و تهی شد از آب و نان
دو روز اگر ملک از آب و نان کند منعت نه وعدهای ز عطا و نه مژدهای ز سخا
در میزبانی تو به جز کوفیان شوم از میهمان نداشته کس آب و نان دریغ
همسر اهب جزبل که از کشته شدن کاهنین بعل عصبانی شدهاست الیاس را تهدید به مرگ میکند. الیاس به بیر شبا در یهودا فرار میکند و در بیابان میگردد. الیاس در زیر درخت رتم مینشیند و از خداوند درخواست مرگ میکند. او به خواب میرود. فرشتهای از جانب خداوند آمده و به او دست میزند و او را بیدار کرده و به او میگوید که بخورد و بنوشد. وقتی بیدار میشود ظرف آب و نانی را در کنار خود پیدا میکند. او مینوشد، میخورد و دوباره به خواب میرود. فرشته دوباره به سراغ او میآید و میگوید که بنوشد و بخورد زیرا راه درازی در پیش دارد.
«در حالی که به آب و نان، روز میگذارم، تنم از خوشی سرشار است، و بر خوشیهای تجمل آمیز آب دهان میاندازم، نه به خاطر خود آن خوشیها بلکه به خاطر سختیهایی که در پی دارند»
آب خلقان رفت جمله در هوای آب و نان یوسفا در قحط عالم آب و نان دیگری
آن را که خوان مائده از آسمان رسید اشک روان و لخت جگر آب و نان فتاد
جگر از بس که هم جگر خورد است معده را ذوق آب و نان برخاست
رنج زیادتی مکش از بهر آب و نان تا ممکن است عزت قسمت نگاه دار