آواز دادن

معنی کلمه آواز دادن در فرهنگ معین

( آواز دادن ) (دَ ) (مص ل . ) صدا کردن ، فرا - خواندن .

معنی کلمه آواز دادن در فرهنگ فارسی

( آواز دادن ) ( مصدر ) نداکردن خواندن طلبیدن .

معنی کلمه آواز دادن در ویکی واژه

آوازدادن
گفتن چیزی با صدای بلند، صدا کردن، فرا خواندن. از همان دور آواز داد که خوشامدید. «جمال‌زاده»

جملاتی از کاربرد کلمه آواز دادن

شه و فیروز را آواز دادند که تا هر یک جوابی باز دادند
درماند گفت: الهی! العافیه! آواز دادند کی: العافیه فی العلم یعنی الشریعة.
نیم شب چون صبح شد آواز دادند مؤذنان ایها العشاق قوموا و استعدوا للصلا
سدّی گفت: مردی ترسا در مدینه آواز مؤذن شنید که میگفت: «اشهد انّ محمدا رسول اللَّه». آن ترسا گفت: حرق الکاذب، سوخته باد دروغ زن. رب العزّة این سخن هم در آن ترسا اجابت کرد. چاکری داشت، و یک شب آتش برافروخت اندر خانه، و ترسا و کسان وی همه خفته بودند. شرری از آن آتش در جامه افتاد، ترسا و کسان وی هر چه در خانه همه بسوخت. و گفته‌اند: کافران چون آواز مؤذّن شنیدند که بانگ نماز میگفت حسد بردند برسول خدا و مسلمانان، و آن را عظیم کراهیت داشتند. آمدند برسول خدا و گفتند: تو دعوی نبوت میکنی، و بدعتی نهادی که انبیا ننهادند که پیش از تو بودند، و اگر درین خیری بودی ایشان بدان سزاوار تر بودندی از کجا برساختی و چرا نهادی این آواز دادن بدین ناخوشی؟ رب العالمین بجواب ایشان این آیت فرستاد: وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعا إِلَی اللَّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً یعنی که اگر کافران این آواز ناخوش میدانند بدان اعتبار نیست، که هیچ گفتار ازین.
«فَاسْتَجَبْنا لَهُ» آواز دادن او را پاسخ کردیم، «وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ» و برهانیدیم او را از آن تنگی و دشواری. «وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ» (۸۸) و هم چنان گرویدگان را رهانیم.
فَتَنادَوْا مُصْبِحِینَ (۲۱) یکدیگر را آواز دادند نزدیک بام.
بطان چوبی بیاوردند و باخه میان آن بدندان بگرفت محکم، و بطان هر دو جانب چوب را بدهان برداشتند و او را می‌بردند. چون باوج هوا رسیدند مردمان را از ایشان شگفت آمد و از چپ و راست بانگ بخاست که «بطان باخه می‌برند. » باخه ساعتی خویشتن نگاه داشت، آخر بی طاقت گشت وگفت: «تا کور شوید. دهان گشاد بود و از بالا در گشتن. بطان آواز دادند که:بر دوستان نصیحت باشد .
روزی در بازاری می‌گذشتم صیادی جفتی طوطی می‌گردانید؛ خواستم که از برای نجات آخرت ایشان را از بند برهانم. صیاد به دو درم بها کرد و من در ملک همان داشتم. متردد بماندم، چه از دل مخرج دوگانه رخصت نمی‌یافتم و خاطر بدان مرغان نگران بود؛ آخر توکل کردم و بخریدم و ایشان را از شهر بیرون آوردم و در بیشه بگذاشتم. چندانکه بر بالای درختی بنشستند مرا آواز دادند و عذرها خواستند و گفتند: حالی دست ما به مجازاتی نمی‌رسد، اما در زبر این درخت گنجی است، زمین بشکاف و بردار. گفتم: ای عجب، گنج در زیر زمین می‌بتوانید دید، و از مکر صیاد غافل بودید‌‌؟! جواب دادند که: چون قضا نازل گشت به حیلت آن را دفع نتوان کرد؛ که از عاقل بصیرت برباید و از غافل بصر بستاند، تا نفاذ حکم در ضمن آن حاصل آید. من زمین بشکافتم و گنج در ضبط آورد. و باز می‌نمایم تا مثال دهد که به خزانه آرند، و اگر رای اقتضا کند مرا ازان نصیبی کند.
و چون هرون از کارها فارغ شد و وقت حرکت فراز آمد، سراپرده مدبرش‌ با دیگر سازها بردند و سه فرسنگ از شهر بیرون زدند و وی بر طالع منجّم‌ برنشست و از شهر بیرون آمد روز یکشنبه دوم جمادی الأخری سنه ست و عشرین و اربعمائه‌ با عدّتی سخت تمام براند، بر آنکه خراسان بگیرد و قضا بر وی میخندید که دو روز دیگر گذشته خواست شد . و با آن غلامان دیگر غلامان سرایی بیعت کرده بودند. چون سرای پرده مرد نزدیک‌ رسید، بر بالا بیستاد و شکر خادم مشغول شد در فرود آمدن غلامان سرایی و پیاده‌یی چند سرکش‌ نیز دور ماندند، آن غلامان سرایی شمشیر و ناچخ‌ و دبّوس‌ درنهادند و هرون را بیفگندند، و جان داشت که ایشان برفتند و کوکبه غلامان با ایشان. و شکر خادم چون مدهوشی‌ بیامد تا هرون را برداشتند و آواز دادند که زنده است و در مهد پیل‌ نهادند و قصد شهر کردند. و هزاهزی‌ بیفتاد و تشویشی تمام و هر کس بخویشتن مشغول گشت تا خود را در شهر افگند و قوی ضعیف را بخورد و غارت کرد و آن نظام بگسست. و همه تباه شد. و هرون را بشهر آوردند و سواران رفتند بدم کشندگان‌ .
همه پاسبانان بنام قباد چو آواز دادند کردند یاد