اجله

معنی کلمه اجله در لغت نامه دهخدا

( آجله ) آجله. [ ج ِ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث آجل. || آن جهان. ( مهذب الاسماء ). آخرت. || هرچه بامهلت باشد.
اجله. [ اَ ج ِل ْ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جلیل. || ( اِ ) جج ِ جُل .
اجله. [ اَ ل َه ْ ] ( ع ص ) مرد فراخ پیشانی. || آنکه مویش از پیش سررفته باشد. || گاو بی شاخ. ( منتهی الارب ).
اجله. [ اِ ل َه ْ ] ( اِخ ) دهی است به یمامه. ( مراصد ).

معنی کلمه اجله در فرهنگ معین

(اَ جِ ل َ یا لِّ ) [ ع . اجلة ] (ص . ) جِ جلیل ، بزرگان ، مهان .

معنی کلمه اجله در فرهنگ عمید

= جَلیل

معنی کلمه اجله در فرهنگ فارسی

بزرگان، جمع جلیل
(صفت . ) جمع : جلیل بزرگان مهان : (ابوعلی سینا از اجل. علمای ایران بشمار است . )
دهی است به یمامه

معنی کلمه اجله در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَجَلَهُ: موعد او(آن مرد)
معنی یَبْلُغَ: که برسد (عبارت "حَتَّیٰ یَبْلُغَ ﭐلْکِتَابُ أَجَلَهُ" یعنی : تااینکه عِدّه وفات به سر رسد)
ریشه کلمه:
اجل (۵۶ بار)ه (۳۵۷۶ بار)

معنی کلمه اجله در ویکی واژه

جِ جلیل ؛ بزرگان، مهان.

جملاتی از کاربرد کلمه اجله

لاجله باشد آن تفسیر لولاک که شد از بهر او ایجاد افلاک
از اجلهٔ مشایخ مصر بوده با شیخ بوسعید خراز٭ صحبت کرده و بوی نسبت کند، در تیه برفت بوعثمان مغربی٭ گوید، که بوعلی کاتب گفت: که وقتی بوالحسین بنان در وجد بود و رقص می‌کرد، بوسعید خراز ویرا دست می‌ِزد. بوالحسین بنان گفته: که همه خلق در بادیه تشنه باشند و من تشنه بر کران نیل. وی گفت: که تنهائی جلیس صدیقانست. و هم وی گفت: بزرگ ندارد قدر دوستان وی، مگر بزرگ قدری بنزدیک اللّه.
بن احمد بن محمد بن یزید بن رویم بن یزید رحمه اللّه، کنیه ابومحمد البغدادی، از اهل بغداد است از اجلهٔ مشایخ و رویم فقیه بود و عالم مذهب داود صباهانی و مقری بوده، قرآن را برادریس بن عبد الکریم حداد خوانده بود. و گفته‌اند: که کنیت او ابوبکر است، و نیز گفته‌اند: ابوالحسین و ابوشیبان در سنه ثلث و ثلثمائه برفت از دنیا.
و قیل لطفه بهم ان لا یعاجلهم بالعقوبة کی یتوبوا. و قیل اللطیف الذی یعلم دقائق المصالح و غوامضها ثم یسلک فی ایصالها الی المستصلح سبیل الرفق، دون العنف. فاذا اجتمع الرفق فی الفعل، و اللطف فی العلم، تم معنی اللطف و لا یتصور کمال ذلک فی العلم و الفعل الّا للَّه وحده، یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ، کما یشاء، من شاء موسّعا و من شاء مقترا و من شاء حلالا و من شاء حراما و من شاء فی خفض و دعة و من شاء فی کد و عناء و من شاء بحساب و من شاء بغیر حساب، وَ هُوَ الْقَوِیُّ، بتعذیب الکفار یوم بدر، الْعَزِیزُ فی الانتقام منهم.
معروف به محمد علیان نسائی، از مهینان مشایخ نسا بوده، از اجلهٔ اصحاب بوعثمان حیری. محفوظ گوید: که وی امام اهل معارف است، و وی از نسابیامدی قاصد ببوعثمان به نشاپور. بپرسیدن مسایلی را ازو، در راه نان و آب نخوردی تا کی بوی آمدی، ویرا بدیدی و آنچ خواستی بپرسیدی،
کنیه ابوالفوارس، از اولاد ملوک بوده بکرمان. از رفیقان باحفص نیشاپوری٭ است صحبت کرده بابوتراب نخشبی و بابوعبداللّه دراع بصری و بابوعبید بسری٭ استاد باعثمن حیری٭ ایذ از اجلهٔ فتیان واعظان بوده، ویرا رسالات است مشهور و مثلهاء نیکو و آنرا «مرآة الحکما» گویند.
یومک وجه الدّهر من اجله جنّ غد و التفّت الامس‌
قولهُ: وَ ما کانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ الآیة. نفسها آنست که اللَّه شمرد، زندگیها آنست که وی ساخت. اجلها آنست که وی نهاد. روزیها آنست که وی داد. نه افزود و نه کاست! این است سخن راست! یکی را با دنیا داد، یکی با عقبی یکی با مولی. و هر یک را مراد خود بداد. دنیادار را گفت: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها. عقبی جوی را گفت: وَ مَنْ یُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها، باز مولی جویان را از هر دو جدا کرد. و ایشان را شاکران خواند و گفت: وَ سَنَجْزِی الشَّاکِرِینَ جزاء ایشان در ارادت ایشان نیست که ایشان را خود ارادت نیست. ارادت ایشان فداء ارادت حق بود.
اما از اهل قهستان و آذربایگان و طبرستان و کُمش: شیخ شفیق، فرج، معروف به اخی زنگانی: مردی نیکو سیر و ستوده طریقت بود شیخ وندری: از بزرگان این طریقت است، و ازوی خیرات بسیار است و پادشاه تایب: مردی عیار بود اندر راه حق. و شیخ ابوعبداللّه جنید: پیری رفیق بود و محترم و شیخ ابوطاهر مکشوف: از اجله وقت بود و خواجه حسن سمنان: مردی گرفتار است و اومیدوار و شیخ سهلکی: از فحول و صعالیک متصوّفه بود و احمد پسر شیخ خرقان: مر پدر را خلفی نیکو بود. و ادیب کُمندی: از سادات زمانه بود.
محمد بن کعب القرظی همین گفت: اذا ولد الانسان اثبت اجله و رزقه و اذا مات محی اجله و رزقه.