معنی کلمه با در لغت نامه دهخدا
با. ( از ع ، اِ ) ابا. یکی از اسماء سته است در حالت نصبی برای «ابو». و در متون قدیم فارسی غالباً در اول کنیه ها بجای «ابا...» بتخفیف «با» آورده اند: باحفص ، باجعفر، بایعقوب ، باکالیجار، باسعید : چون امیر باحفص بیامد عملها برو عرضه کرد. ( تاریخ سیستان ). و باز خبر آمد که بایزید بنکی و بازکریاء زیدوی... بیرون آمدند به بست. ( تاریخ سیستان ).
با. ( فعل دعایی )مخفف باد باشد. ( برهان ) ( هفت قلزم ). در فعل دعائی «بواد» بتخفیف «باد» و مخفف آن «با» آید :
مهمان شاهم هرشبی بر خوان اخوان الصفا
مهمان صاحبدولتی کش دولتی پاینده با.مولوی. ( آنندراج ) ( شعوری ) ( انجمن آرا ).جاخالی با ( در تداول )؛ جاخالی باد.
با. ( اِ ) مخفف بابا آید: با خواجه ؛ یعنی بابا خواجه.
با. ( اِ ) در فارسی مخفف باز است که طایر شکاری باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ).
با. ( حرف اضافه ) ابا. پهلوی ، اپاک. ( حاشیه برهان چ معین ). بمعنی مع، است که بجهت مصاحبت باشد. ( برهان ). مع. ( منتهی الارب ). بمعنی مع چنانکه گوئی اسپی با زین مکلل خریدم. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بفتح اول با الف کشیده بمعنی مع است که برای مصاحبت باشد. ( هفت قلزم ). و بمعانی همراهی ، مصاحبت ، معیت ، بانضمام و بضمیمه آید :
بتا نگارا از چشم بد بترس و مکن
چرا نداری با خویشتن تو چشم پنام.شهید.از اوبی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی.رودکی.خوشا نبید غارجی با دوستان یکدله
گیتی بآرام اندر و مجلس ببانگ و ولوله.شاکربخاری.بفشان به تارم اندر مر ترک خویش را
با چنگ سغدیانه و با بالغو کدو.عماره.با چنگ سغدیانه و با بالغو کتاب
آمد بخان چاکر خود خواجه با صواب.عماره.ز بهر طلایه یکی کینه توز
فرستاد با لشکری رزم یوز.فردوسی.شب و روز با برزوی شیرگیر
بگرز و به نیزه بشمشیر و تیر.فردوسی.ز کار گزارش چو داد آگهی
وزان کینه با تاج شاهنشهی.فردوسی.