باشلیق

معنی کلمه باشلیق در لغت نامه دهخدا

باشلیق. ( ترکی ، اِ ) باشلق. کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد. ( یادداشت مؤلف ). روسری. پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند.

معنی کلمه باشلیق در فرهنگ معین

[ تر. ] (ص مر. اِمر. ) سردار، سالار.

معنی کلمه باشلیق در ویکی واژه

سردار، سالار.

جملاتی از کاربرد کلمه باشلیق

تصویر پشت سکه، کمانداری نشسته را نشان می دهد که کلاهی نرم (باشلیق) بر سر دارد و بر تخت نشسته است. کورتیس به شباهت نزدیک آن به تخت پادشاهان هخامنشی اشاره می کند که بر روی نقش برجسته های سنگی تخت جمشید به تصویر کشیده شده است. با این حال، پشت دیگر سکه‌های او صحنه‌ای از اعطای نشان را نشان می‌دهد، جایی که ارد دوم در حال دریافت دست افزار الهه یونانی توخه است. در عصر اشکانیان، ایرانیان از شمایل نگاری هلنیستی برای به تصویر کشیدن چهره های الهی خود استفاده می کردند،بنابراین صحنه اعطای نشان را می توان با فَر مرتبط کرد، به طوری که توخه یا نمایش آناهیتا یا اردیشت بود. عنوان فرهاد چهارم روی سکه‌های او این بود: «شاه شاهان، ارشک، عادل، نیکوکار، نامدار، دوستدار یونان».