اهبت

معنی کلمه اهبت در لغت نامه دهخدا

اهبت. [ اُ ب َ ] ( ع اِ ) اهبة. ساز و یراق. ( از منتخب بنقل غیاث اللغات ). عدت. عدة. ساز. سامان. ساختگی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). ساز و ساختگی کار. ( ناظم الاطباء ). اُهب. ( ناظم الاطباء ). تهیؤ : و امیر شهاب الدوله مسعود... با اهبتی و عدتی... ( تاریخ بیهقی ). با بسیار لشکر و زینتی و اهبتی تمام. ( تاریخ بیهقی ). و بحکم استعلای همت و استیلای نهمت و استیفای عدت و استکمال اهبت ازبرای روزگار کارزار پیلان بیشمار داشت. ( سندبادنامه ص 56 ). اکنون ترا بهیچ حال با قوت و شوکت و عدت و اهبت من امکان و قوت مقابله و مقاومت نباشد. ( سندبادنامه ص 170 ). ساز و اهبت کار بدو فرستاد و او از ری بیرون آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 44 ). مدبر را کثرت عدد و فرط اهبت از امساک موجود نافع نه. ( جهانگشای جوینی ). سلطان... با اهبتی و هیبتی که چشم کس مشاهده نکرده بود... در شهر آمد. ( جهانگشای جوینی ). مگر کار بغداد که از کثرت خلق و بسیاری سپاه و سلاح و اهبت آنجا و راههای باریک دشوار که در پیش است. ( رشیدی ). و رجوع به اهبة شود.
اهبة. [ اُ ب َ ] ( ع اِ )ساز و ساختگی کار. ج ، اُهَب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اهبت. و رجوع به اهب و اهبت شود.

معنی کلمه اهبت در فرهنگ معین

(اُ بَ ) [ ع . اهبة ] (اِ. ) ۱ - ساز و برگ . ۲ - آمادگی برای سفر و غیر آن .

معنی کلمه اهبت در فرهنگ عمید

۱. آنچه از وسایل سفر تهیه کنند، لوازم زندگانی.
۲. سازوبرگ جنگ.
۳. سازوسامان.

معنی کلمه اهبت در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - ساز برگ بسیج . ۲ - سازگاری.

معنی کلمه اهبت در ویکی واژه

اهبة
ساز و برگ.
آمادگی برای سفر و غیر آن.

جملاتی از کاربرد کلمه اهبت

سالار شما و خلیفت ما این مرد است، همگان گوش باشارت او دارید که مثالهای وی برابر فرمانهای ماست. همگان زمین بوسه دادند و گفتند: فرمان برداریم. و امیر باز گشت. و خوانها نهاده بودند، همه اعیان و مقدّمان و اولیا و حشم را بنشاندند بنان خوردن. چون فارغ شدند سالار بگتغدی و دیگر مقدّمان را که نامزد این جنگ بودند خلعتها دادند، و پیش آمدند و خدمت کردند و بازگشتند. و دیگر روز پنجشنبه نهم شعبان این لشکر سوی نسا رفت با اهبتی‌ و عدّتی‌ و آلتی سخت تمام، و خواجه حسین علی میکائیل‌ با ایشان، با وی جامه و زر بسیار تا کسانی که روز جنگ نیکو کار کنند و وی ببیند، باندازه و حدّ خدمتش صلت دهد. و دو پیلبان با دو پیل نامزد شدند با ایشان تا چون سالار پیل دارد مرکب‌ خویش را، حسین نیز بر پیل نشیند روز جنگ و می- بیند آنچه رود.
ملک از آنجا به خدمتِ خسرو رفت و از مشاهدهٔ حال درخت او را خبر داد و گفت: من درین مدت قرعهٔ تفاّل به نامِ این درخت می‌گردانیدم و تمثالِ حالِ خویش در خوابِ امانی به حالِ او می‌دیدم. امروز دانستم که کارِ من از حضیضِ تراجع به ذروهٔ ترفّع روی نهادست و همچنانک درخت را بعد از تغیّرِ حال که بود، این طراوت و رونق روی نمود، کار من به نسقِ پادشاهی باز خواهد آمد. اگر امروز مرا باز جای خود فرستی و اندیشه‌ای که به عنایت دربارهٔ من کردی با عمل متوافق شود، وقتِ آنست. خسرو او را با ساز و اهبت و جلال و ابّهت در ملابسِ تمکین و معارضِ تزیین با خانه فرستاد و ملک با کامِ دل به مملکت و پادشاهیِ خویش رسید. این فسانه از بهر آن گفتم تا تو حالا دست از اصلاحِ من بداری، چندانک دورِ محنت من به پایان رسد تا سعیی که کنی ، مؤثّر باشد و تخمی که افکنی، مثمر آید.
امیر مسعود پس از خلعت علی میکائیل بباغ صد هزاره‌ رفت و بصحرا آمد و علی میکائیل بر وی گذشت با اهبتی‌ هر چه تمامتر، پیاده شد و خدمت کرد، استادم منهی مستور با وی نامزد کرد، چنانکه دمادم قاصدان انها میرسیدند و مزد ایشان میدادند تا کار فرونماند و چیزی پوشیده نشود، چه جریده‌یی‌ داشتی که در آن مهمّات نبشته بودی، و امیر مسعود درین باب آیتی بود و او را درین باب بسیار دقایق است. خواجه علی و حاجیان‌ سوی بلخ برفتند تا بحضرت خلافت روند ببغداد. و سلطان یک هفته بباغ صد هزاره ببود و مثال داد تا کوشک‌ کهن محمودی زاولی‌ بیاراستند تا از امیران فرزندان چند تن تطهیر کنند . و بیاراستند بچندگونه جامه‌های بزر و بسیار جواهر و مجلس خانه‌های زرین‌ و عنبرینها و کافورینها، و مشک و عود بسیار در آنجا نهادند، و آن تکلّف کردند که کس بیاد ندارد و غرّه ماه رجب مهمانی بود همه اولیا و حشم را. و پنجشنبه سلطان برنشست و بکوشک سپید رفت با هفت تن از خداوند- زادگان و مقدّمان و حجّاب و اقربا . و یک هفته آنجا مقام کردند که تا این شغل بپرداختند، پس بازگشت و بسرای امارت‌ بازآمد.
و امیر شهاب الدوله‌ مسعود دیگر روز، الخمیس لثلث عشر لیلة مضین من رجب سنة احدی و عشرین و اربعمائه‌ از شهر ری حرکت کرد بطالع سعد و فرخی‌ با اهبتی‌ و عدّتی‌ و لشکری سخت تمام و بر دو فرسنگی‌ فرود آمد؛ و بسیار مردم بخدمت‌ و نظّاره تا اینجا بیامده بودند. دیگر روز آنجا برنشست‌ و حسن سلیمان و قوم را بازگردانید و تفت‌ براند؛ چون بخوار ری رسید، شهر را بزعیم‌ ناحیت سپرد و مثالها که دادنی بود بداد و پس برفت. چون بدامغان رسید، خواجه بو سهل زوزنی‌ آنجا پیش آمد گریخته از غزنین‌، چنانکه پیش ازین شرح کرده آمده است و امیر او را بنواخت؛ و مخفّ‌ آمده بود با اندک مایه تجمّل. چندان آلت‌ و تجمّل آوردندش اعیان امیر مسعود که سخت بنوا شد و امیر با وی خلوتی کرد که از نماز دیگر تا نیمشب بکشید.
و امیر مسعود بروستای بیهق‌ رسید در ضمان سلامت‌ و نصرت و غازی سپاه سالار خراسان بخدمت استقبال رفت‌ با بسیار لشکر و زینتی و اهبتی‌ تمام بساخت.
و چون شغل نامه‌ها و مثالهای تلک راست شد، امیر مسعود، رضی اللّه عنه، فرمود تا وی را خلعتی سخت فاخر راست کردند، چنانکه در آن خلعت کوس و علم بود. او خلعت بپوشید و امیر وی را بزفان بنواخت و لطف بسیار فرمود. و دیگر روز تعبیه‌ کرد و بباغ فیروزی‌ آمد و امیر برنشست تا لشکر هندو بر وی بگذشت بسیار سوار و پیاده آراسته بسلاح تمام‌ و آن سواران درگاهی‌ که با وی نامزد شده بودند فوجی با اهبتی‌ نیکو، که قاضی شیراز نبشته بود که آنجا مردم بتمام‌ هست، سالاری باید از درگاه که وی را نامی باشد، و تلک پیاده شد و زمین بوسه داد و برنشست و اسب «سالار هندوان» خواستند و برفت روز سه شنبه نیمه جمادی الأخری.
راهبت در دیر شاکر زاهد اندر صومعه حاجی اندر کعبه داعی عارف اندر خانقاه
کنیزک گفت: بقا باد پادشاه دادگر و خسرو هفت کشور را در دادفرمایی و مملکت آرایی. آورده اند که در مواضی دهور و سوالف سنین و شهور، جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند و هر کس به مایحتاج وقت خویش مشغول شدند و مالی وافر و تجملی فاخر با آن جماعت همراه بود و در آن رباط، صعلوکی متوطن بود، چون آن عدت و اهبت و مال و منال بدید، طمع دربست که چون عالم به ردای قیری متردی شود، خود را در کاروان افکند و دست ظفر به غنیمت رساند که چنین فرصتی در مدتی دست ندهد و چنین حالی در حولی روی ننماید و اگر غفلت و تقصیری در راه آید و فرصت فایت شود، بعد از فوات اوقات، ندامت دستگیر نبود و پشیمانی مربح نباشد. چون روی زرد و موی سپید آفاق را به دوده خضاب کردند و طناب خیام ظلام به اوتاد ثوابت و سیارات در کشیدند و سرا پرده خسرو سیارگان از ساحت چهار ارکان فرو گشادند.
او را بازگردانیدند و بخدمت مجلس عالی‌ رفت و خواجه بو نصر مشکان بیامد و خالی کردند تا بیگاهی‌، و وزیر آنچه بشنیده بود و پرسیده از حاکم مطّوّعی تمام‌تر با شرح و بسط بر رای عالی بازراند و صلاح و فسادی که بود بازنمود، حالی‌ سکونتی پیدا آمد. و هم درین مجلس قرار دادند که دیگر روز منزل کنند برطرف هریو و آنجا بروند تا لشکر از تنگی و قحط باز رهد و بیاسایند و اسبان فربه کنند و آنچه بباید از اهبت‌ و عدّت‌ و خزائن و سلاح و لشکرها از حضرت غزنین و اطراف ولایات بخواهند و ساخته شوند و چون تمامت ساختگی‌ پیدا آمد و لشکرها بیاسود و دیگرها در رسید، بعد از آن بنگرند که این ناجمان‌ چه کنند، اگر آرامیده باشند و مجاملتی‌ در میان میآرند، خود یک چندی بباشد و ایشان را نشورانند، چون ساختگی و جمعیّت لشکر و افواج حشم پیدا آمد، آنگاه بحکم مشاهدت‌ کار کنند و مجلس عالی‌ وزیر را بسیار نیکوئی گفت و قوی دل گردانید و فرمود که «بکفایت تو حالی این کار تسکین یافت. اکنون بعد ازین آنچه بمصالح ملک و دولت بازگردد، نگاه میدار که ما را بر رایهای تو هیچ اعتراض نیست، تا بدل قوی این خلل را بکفایت و کاردانی و متانت رای دریابی.» وزیر خدمت کرد و بندگی نمود. و هم برین قرار پراگندند و دیگر روز این مواکب‌ و لشکرها بازگشت‌ و برطرف هریو منزل کردند. و آهسته- آهسته میرفتند تا از آن بیابانها بیرون آمدند و در صحرا افتادند و بیاسودند و خوش خوش میرفتند تا به هریو رسیدند و آنجا نزول کردند و اللّه اعلم بالصّواب و الیه المرجع و المآب‌ .
چون بدید اهبت جوانمردیش ظفر آمد به خدمت مردیش