اتصاف

معنی کلمه اتصاف در لغت نامه دهخدا

اتصاف. [ اِت ْ ت ِ ] ( ع مص ) نشان پذیرفتن. صفت گرفتن. بصفتی موصوف شدن. موصوف شدن. || صفت کردن. ( تاج المصادر ). || با هم ستودن چیزی را. || ستوده شدن. || نشان پذیری.

معنی کلمه اتصاف در فرهنگ معین

(اِ تِّ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) دارای صفتی شدن ، به صفتی موصوف شدن . ۲ - ستوده شدن . ۳ - (مص م . ) صفت کردن ، با هم ستودن چیزی را. ۴ - (اِمص . ) صفت پذیری ، نشان پذیری .

معنی کلمه اتصاف در فرهنگ عمید

دارای صفتی شدن، به صفتی موصوف شدن.

معنی کلمه اتصاف در فرهنگ فارسی

دارای صفتی شدن، بصفتی موصوف شدن، ستوده شدن، صفت کردن، چیزی راباهم ستودن
۱ - ( مصدر ) نشان پذیرفتن صفت گرفتن بصفتی موصوف شدن موصوف شدن صفت گرفتن شدن . ۳- ( مصدر ) صفت کردن با هم ستودن چیزی را . ۴ - حق ستدن . ۵ - ( اسم ) نشان پذیری . ۶ - قیام امری است به امر دیگر نسبت میان دو چیز که یکی را صفت و دیگری را موصوف گویند و بعبارت دیگر نسبت میان دو متغایر وجودی است .

معنی کلمه اتصاف در دانشنامه آزاد فارسی

اِتِّصاف
(در لغت به معنای صفت یافتن یا به صفتی موصوف شدن)، در اصطلاح منطق و فلسفه، قیام چیزی به چیز دیگر یا به عبارت دیگر، نسبت میان دو چیز متغایر به سبب وجود در ظرف اتّصاف. اتصاف بر دو قسم است: ۱. اتّصاف انضمامی، که در آن موصوف و صفت هر دو باید در ظرف اتّصاف وجود داشته باشند، مانند قیام سفیدی به جسم، که در این جا در ظرف اتّصاف یعنی عالم خارج هم موصوف و هم صفت هر دو موجودند؛ ۲. اتّصاف انتزاعی، که در آن انتزاع صفت از موصوف درست باشد، مانند اتّصاف سقف خانه به فوقیت، زیرا در این دو مورد آنچه در ظرف وجود (عالم خارج) تحقق می یابد، موصوف است (یعنی سقف خانه)، در حالی که صفت فوقیت چیزی است که جداسازی آن از موصوف آن ممکن است. فلاسفه این بحث را بیشتر از آن جهت مطرح کرده اند که معلوم کنند اتّصاف وجود به ماهیت از چه نوع اتّصافی است.

معنی کلمه اتصاف در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اتصاف در معانی متّصف بودن، صفتی را واجد بودن، محکوم علیه برای چیزی بودن به کار رفته است و در اصطلاح منطق متصف بودن و دارا بودن محمول برای موضوع را گویند.
«...آن مذهب که به بعضی از منطقیان منسوب است که گویند موضوع قضیّه چنان باید گرفت که هرچه صحّت اتصاف به موضوع داشته باشد، محکوم علیه بود...». «و مطلقه عامّه، ضروریه مطلقه باشد اگر حکم کرده باشند در او به استحالت خلوّ موضوع از محمول، یا اتّصاف موضوع به محمول، دائما بی شرط چیزی».

معنی کلمه اتصاف در ویکی واژه

دارای صفتی شدن، به صفتی موصوف شدن.
ستوده شدن.
صفت کردن، با هم ستودن چیزی را.
صفت پذیری، نشان پذی

جملاتی از کاربرد کلمه اتصاف

از آنچه مذکور شد معلوم شد که نهایت کمال و غایت سعادت، از برای هر شخصی اتصاف اوست به صفت عدالت، و میانه روی در جمیع صفات و افعال ظاهره و باطنه، خواه از اموری باشد که مخصوص ذات او و متعلق به خود او باشد، یا امری باشد که میان او و دیگری بوده باشد و نجات در دنیا و آخرت حاصل نمی شود، مگر به استقامت بر وسط و ثبات بر مرکز.
هر چه دارند اتصاف بدو ز اقتدار و نفاذ امر علو
مانند عاشقی که در حال لقای معشوق واله و حیران ماند و حصول این حالت بلکه ادنی مرتبه از تلذذ به یاد عظمت و جلال خدا ممکن نمی شود تا ساحت نفس را از جمیع رذایل پاک نسازی، زیرا که حال کسی که با وجود اتصاف به اخلاق بد خواهد از تفکر در جلال و جمال جمیل مطلق ملتذ شود، حال عاشقی است که با محبوب خود خلوت کند و خواهد از مشاهده جمال او التذاذ یابد و زیر پیراهن او از مار و عقرب مملو باشد و آن را بگزند زیرا که هر یک از این صفات، حکم مار یا عقربی دارند که فرورفتگان علایق طبیعت را گزیدن آنها معلوم نشود تا وقتی که این عالم را بدرود کنند، در آن وقت مشاهده خواهند کرد که الم هر یک از اینها از مار و کژدم به «مراتب شتی بالاتر است.
اول: اجتناب از مصاحبت بدان و اشرار را لازم داند و دوری از همنشینی صاحبان اخلاق بد را واجب شمارد، و احتراز کند از شنیدن قصه ها و حکایات ایشان، و استماع آنچه از ایشان صادر شده و سرزده و با نیکان و صاحبان اوصاف حسنه مجالست نماید، و معاشرت ایشان را اختیار کند، و کیفیت سلوک ایشان را با خالق و خلق ملاحظه نماید و از حکایات پیشینیان و گذشتگان از بزرگان دین و ملت و راهروان راه سعادت مطلع شود، و پیوسته استماع کیفیت احوال و افعال ایشان را نماید، زیرا که صحبت با هر کسی مدخلیت عظیم دارد در اتصاف به اوصاف و تخلق به اخلاق او.
و اگر کسی بعضی را از ایشان تنبیه کند که این لذات به حسب ضرورات بدنست، از جهت آنکه بدن از طبایع متضاد چون حار و بارد و رطب و یابس مرکب است، و غلبه یکی از این اضداد بر دیگران موجب انحلال ترکیب باشد، و معالجت به اکل و شرب از جهت دفع آن حالت است که اقتضای انحلال بدن می کند تا باشد که بدن چندانکه ممکن بود باقی ماند، و علاج مرض سعادتی تام نتواند بود، و راحت از الم غایتی مطلوب و خیری محض نشود، چه سعید تام آن بود که او را خود هیچ رنج نبود تا به مداوات آن مشغول و محتاج نباید بود، و فریشتگان که مقربان حضرت الهی اند. از امثال این امراض فارغ و خالی اند، و حضرت عزت از اتصاف به چنین اوصاف منزه و متعالی؛ در معارضه گویند: مردم هست که از فریشته فاضل تر و کاملتر است، و خدای عز و علا را با خلق نسبتی نتوان داد. پس در سخن شغب و جدل آرند، و رای آن کس را که با ایشان این مباحثه کند به سفه منسوب دارند، و خواهند که شبهات بی اصل خویش را در ضمیر او وقعی افگنند، و از همه عجب تر آنکه با وجود چنین مذهب و رای اگر از کسی بازشنوند که ترک طریقت ایشان یعنی ایثار شهوات گرفته است، و استهانت می نماید به تمتع از لذات، و قناعت و کم خوردن و بی التفاتی به دیگر مشتهیات شعار خود ساخته، و بر کمتر لقمه ای و نامرغوب تر خرقه ای اقتصار نموده، از او تعجب بسیار کنند، و او را مستحق کرامات بزرگ شمرند، بل گویند او ولی خدای و صفی اوست و در میان خلق ازو فریشته سیرت تر و بزرگوارتر شخصی نیست، و چون او را بینند از تواضع و خضوع دقیقه ای مهمل نگذارند، و خویشتن را به اضافت با او از جمله اشقیا شمرند. و سبب این حالت هر چند مخالف عقاید ایشانست آن بود که با سفاهت رای و رذالت عادت هنوز در ایشان اثری ضعیف از قوت نفس شریف مانده است تا بدان بر فضیلت اهل فضل وقوف می یابند، پس به اکرام و تعظیم ایشان مضطر می شوند و تناقض مذهب خویش از آنجا که نمی دانند ارتکاب می کنند.
و صحت و راحت روح، عبارت است از اتصاف به اوصاف قدسیه و ملکات ملکیه، که موجب قرب حضرت باری، و باعث نجات و رستگاری است و تفصیل این امراض و معالجات آنها در علم اخلاق است که در این کتاب بیان می شود.
اصطلاح «نیم آگاهی»، گاهی به آن احوال نفسانی گفته می‌شود که بدون اتصاف به شعور آگاه، دگرگون می‌شود و روح را به تأمل در حالات دیگر مشغول می‌کند. این حالت، اگر طبعاً یا از روی اراده، پرتوی از نور آگاهی بر آن بتابد، مستعد انتقال از ظلمت بی‌خبری به نور شعور و آگاهی است.
نیز معرفت طریق سلوک و مجاهدت برای خلاصی بخشیدن جان از تنگناهای قیود جزئی و پیوند دادن آن به مبداء آن و اتصاف آن به وصف اطلاق و کلیت.
در طی این عبارت یقین آهوی صحرای چین ناف بر زمین گذاشت و نساج و دیباج قسطنطین ببوریاباف اتصاف خواهد یافت. منهم تشبیهی به آن ها می‌ورزم و این فرد خواجه علیه الرحمه را معترضم.
واژه نامهٔ دهخدا این واژه را ساخته شده از دو بخش سپیت و مان از ادات اتصاف به معنای دارندهٔ سپیدی و دارندهٔ لکه‌های سپید می‌داند.
و این قدر از تفکر در احوال خود در هر شبانه روزی لازم است از برای هر دینداری که معتقد نشئه آخرت باشد و نیکان سلف و اهل تقوی و ورع از گذشتگان را در صبح هر روز یا شام هر شب همین طریقه و عادت بوده بلکه از ایشان طوماری بوده که در آنجا نیک و بد صفات و افعال را ثبت کرده و هر روز و شب حال خود را به آنجا مقابله می نمودند، و چون از زوال صفت رذیله یا اتصاف به فضیلتی مطمئن می شدند در آن طومار قلم می کشیدند و دست از فکر در آن برداشته به بقیه می پرداختند و چنین می نمودند تا همه را قلم کشند و بعضی که مرتبه ایشان پست تر و گاهی معصیتی که از ایشان سر می زد معاصی ای که باید خود را از آن باز دارند در طومار می نوشتند چون اکل حرام یا شبهه یا کذب یا غیبت یا مراء یا مسامحه در امر به معروف و نهی از منکر و امثال اینها، و سعی در خلاصی از هر یک می نمودند.
و اما در قسم دوم، از این نوع مظلمه خالی است و علاوه بر اینکه آثار حسد از او به ظهور نمی رسد، بر خود نیز خشمناک باشد و اتصاف خود را به این صفت مکروه داشته باشد و اگر گاهی اثر حسد از او بر سبیل سهو، بی اختیار ظاهر شود، در مقام عتاب خود برآید در این صورت، مطلقا بر او گناهی نخواهد بود و غضب او بر خود، مقابله با حسدی که در باطن او هست خواهد نمود و نورانیت این، مکافات ظلمت آن را خواهد کرد.