معنی کلمه برس در لغت نامه دهخدا
برس. [ ب َ ] ( ع اِ ) برة. چوبک مهار. ( منتهی الارب در ماده انف در ترجمه بُرَة ). چوبی باشد که در بینی شتر کنند و ریسمان مهار را بدان بندند. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ): جمل آنف ؛ اشتری که بینیش درد کند از برس. ( مهذب الاسماء ). الخش ؛ برس در بینی شتر کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) :
چون گسستی مهار و ببریدی
زود بینی به بینی اندر برس.انوری. || مهار و آن ریسمانی است که در بینی گاو گذرانند. || مهمیز. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) :
آنچه شیر از سروی اوست به بیم
و آنچه بینی شیر از اوست به برس.سوزنی.
برس. [ ب َ ] ( ع اِ ) مهارت راهنما. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). و رجوع به بِرْس شود. مهارت و حذاقت دلیل و راهنما. ( ناظم الاطباء ).
برس. [ ب ِ ] ( ع اِ ) پنبه یا پنبه مانندی است یا پنبه گیاه بردی و باین معنی بضم اول هم آمده است. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ).پنبه. ج ، ابراس. ( مهذب الاسماء ). پنبه باشد که بعربی قطن خوانند و شحم الارض. ( برهان ) ( آنندراج ). لوئی. ( یادداشت مؤلف ). پیزر. ( یادداشت مؤلف ). و این کلمه شاید از پاپورس یونانی یا پیروس لاتینی باشد. ( یادداشت مؤلف ). || مهارت راهنما و بفتح اول هم آمده است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مهارت و حذاقت دلیل و راهنما. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به بَرْس شود.
برس. [ ب ُ ] ( اِ ) میوه و بار سرو کوهی. ( برهان ) ( آنندراج ). میوه سرو کوهی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ارس و رجوع به سرو کوهی شود.
برس. [ ب ُ ] ( ع اِ ) پنبه یا پنبه مانندی است یا پنبه گیاهی بردی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به برس [ ب ِ ] شود.
برس. [ رُ ] ( فرانسوی ، اِ ) ماهوت پاک کن. جامه خاره. ( یادداشت مؤلف ). غرواشه. ( یادداشت مؤلف ). پشنجه. || مسواک.
برس. [ ب ُ ] ( اِخ ) ده ازدهستان پائین رخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه کوهستانی و معتدل است. سکنه آن 1834 تن. آب از قنات ، محصول غلات ، بنشن ، کشمش ، بادام و گردو. شغل اهالی زراعت وگله داری و کرباس بافی است. راه مالرو دارد و از رقیچه میتوان ماشین برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).