ابریشمین

معنی کلمه ابریشمین در لغت نامه دهخدا

ابریشمین. [ اَ ش َ ] ( ص نسبی ) از ابریشم : جامه ابریشمین.

معنی کلمه ابریشمین در فرهنگ معین

(اَ شَ ) (ص نسب . ) منسوب به ابریشم ، جامه و پارچة ابریشمی .

معنی کلمه ابریشمین در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به ابریشم جامه و پارچ. ابریشمی .

جملاتی از کاربرد کلمه ابریشمین

چه از مویینه و ابریشمینه چه از نادر گهرهای خزینه
چو رومی گوید از پوشش نپوشم بجز ابریشمین پاک بی‌لاس
کفن از کرم مرده می‌کند باز که من ابریشمین می‌پوشم از ناز
عجب دارم از این ابریشمین تار که نازرده چرا پستان دلدار
و نه عجب اگر درجات حسبت بگردد که اگر که اگر فرزندی بر پدر حسبت کند، وی را بیش از نصیحت به لطف مسلم نباشد. حسن بصری می گوید، «پند دهد و چون خشمگین خواهد شد خاموش باشد»، اما سخن درشت گفتن چون احمل و جاهل و مانند این نشاید، و زدن وی خود البته نشاید و کشتن وی اگرچه کافر بود و زدن در حد، اگرچه پسر جلاد باشد نشاید، این اولیتر بود. اگر تواند که خمر وی بریزد و جامه ابریشمین را درز باز کند و چیزی که از ادرار حرام ستده است به خداوند رساند و کوزه سیمین بشکند و صورت که بر دیوار نقش کرده باشند تباه کند و امثال این. ظاهر آن است که این روا بود اگرچه پدر خشمگین شود که کردن این حق است و خشم پدر باطل است و این مصرفی نیست در نفس پدر چون زدن و دشنام دادن و ممکن بود که کسی گوید که چون سخت رنجور خواهش شد پدر، نکند. حسن بصری رضی الله عنه می گوید، «چون خشمگین خواهد شد خاموش باشد و از وعظ دست بدارد».
فرش ابریشمین و مجمره و گلابدان سیمین و پرده های آویخته که بر آن صورت بود اما صورت بر فرش و بالش روا بود. و مجمره بر صورت حیوان منکر بود. اما سماع رود و نظاره زنان در مردان جوان تخم فساد بود و حسبت بر این همه واجب آید و اگر نتواند، بیرون آمدن واجب بود. احمد حنیل برای سرمه دانی سیمین که بدید، برخاست و بیرون آمد. و همچنین اگر در مهمانی مردی بود که جامه دیبا دارد یا انگشتری زرین، نشاید آنجا نشستن و اگر کودکی ممیز جامه ابریشمین دارد هم نشاید که این حرام است بر ذکور امت، چنان که خمر حرام است. و نیز چون خو فراکند، شره آن بعد از بلوغ بر وی بماند، اما چون ممیز نبود و لذت آن درنیابد، مکروه بود، ولیکن همانا به درجه تحریم نرسد.
ادب هفتم آن که صف اول طلب کند و اگر نتواند هرچند نزدیکتر بهتر که فضل این بزرگ است، مگر در صف اول لشکریان باشند که جامه دیبا دارند یا جامه سیاه خطیب ابریشمین باشد یا شمشیر وی به زر باشد یا منکری دیگر باشد، آنگاه هرچند از آن دورتر باشد اولیتر که نشاید به اختیار جایی که منکری باشد نشستن.
پس از آن خورشید پذیرفت که خراج بپردازد. این خراج به میزانی بود که به ساسانیان نیز پرداخت می‌شد. خورشید پس از آن مطابق عهدها و رسوم پیشین، «سیصد هزار درهم که بهر درهم چهار دنگ سیم سپید بود، جامهٔ سبز ابریشمین، از بساط و بالش سیصدتا، کتان رنگین‌نیکو سیصد لت، کوردین‌های زرین و رویانی و لفورج سیصد، زعفران که در همه دنیا مثل آن نبود ده خروار، انار دانک سرخ ده خروار، ماهی شورده ده خروار» نزد منصور فرستاد. این اقلام که همراه چهل استر و روی هر استر، غلامی ترک یا کنیزی بودند، موجب طمع منصور در ولایت طبرستان شدند.
«اگر سرایندهٔ مثنوی حیات داشت، من او را از قونیه به گیلان و شهر اسپهبدان می‌فرستادم تا وارد کارگاه‌های بافتن پارچه‌های ابریشمین شود و ببیند که در آنجا، صانع از مصنوع زیباتر می‌باشد... »
اما معصیت خاموشی آن باشد که درسرای وی فرش و دیبا بیند و بر دیوار صورت بیند و با وی جامه ابریشمین بیند و انگشتری زرین و کوزه سیمین بیند و باشد که از زبان وی فحش شنود، و دروغ شنود و در این همه حسبت واجب بود و خاموشی نشاید و چون ترسد از حسبت معذور بود، ولیکن در شدن بی ضرورتی معذور نباشد که نشاید بی ضرورتی در جایی شدن که معصیت کنند و حسبت نتوان کرد.
لذت بخش تر از تمتع زیبارویانی که در لباس ابریشمین همی آیند لذت آن تائب است که گریزان از اهل و مال این جا و آنجا سفر کند. تا بل نامش فراموش شود و تنها ماند و عبادت را امانی یابد.
آب روان پارچه ای ساده بافت بود که عمدتاً از پنبه بافته می‌شد و انواع ابریشمین آن نیز در دسترس بود. این یک ساختار شفاف و سبک بود، یکی از بهترین اجناس موصلی که در شهر داکا تولید می‌شد. بافندگان در فصل باران‌های موسمی کیفیت‌هایی بهتری از آب روان می‌بافتند زیرا نخ از شکستگی در اثر خشکی هوا محافظت می‌شد.
و نهانا عن سبع: نهی کرد ما را از انگشتری زرین در انگشت کردن، و پیرایه سیمین بکار داشتن، و حریر پوشیدن، و دیبا و استبرق و قسیّ پوشیدن جامهایی از ابریشم آزاد که آن بر مردان حرامند و نهی کرد از میثرهای ابریشمین نشستن.