برگاشتن

معنی کلمه برگاشتن در لغت نامه دهخدا

برگاشتن. [ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) برگردانیدن. ( از برهان ). برگرداندن. ( آنندراج ). رجعت دادن :
سپاه از لب آب برگاشتند
بفرمود تا رود نگذاشتند.فردوسی.جهاندار ناچار برگاشت اسپ
پس اندر همی تاخت ایزدگشسپ.فردوسی.به سوگند از آن مرز برگاشتش
به خواهش سوی روم بگذاشتش.فردوسی.یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
که این را که برگاشتم من زراه.فردوسی.نزد گام هرچند برگاشتش
پیاده شد از دست بگذاشتش.اسدی.بزد بر سر پیل و برگاشتش
بر این گوش و زآن گوش بگذاشتش.اسدی.توان خواراز او دست برداشتن
وزین خو نشایدْش برگاشتن.اسدی.- برگاشتن روی ؛ روی برگردانیدن. اعراض کردن. روی برگاشتن :
عنان رابپیچید و برگاشت روی
برآمد ز لشکر همی های وهوی.فردوسی.چو دارا چنان دید برگاشت روی
گریزان همی رفت با های وهوی.فردوسی.چو پیران چنان دید برگاشت روی
سوی لشکر خویش بنهاد روی.فردوسی.عنان برگرائید و برگاشت روی
نبد جنگ رستم ورا آرزوی.فردوسی.و رجوع به روی برگاشتن در همین ترکیبات شود.
- برگاشتن سر ؛ اعراض کردن. سر گرداندن :
کزآن هر سواری بهنگام کار
نه برگاشتندی سر از ده سوار.فردوسی.- پشت برگاشتن ؛ پشت کردن. روی گرداندن. روی برتافتن. پشت کردن به کسی به طریق بی اعتنائی :
به خانه نهانش همی داشتم
برو پشت هرگز نه برگاشتم.فردوسی.که بر من چنین پشت برگاشتی
برین دژ مرا خوار بگذاشتی.فردوسی.همه سربسر پشت برگاشتند
فرامرز را خوار بگذاشتند.فردوسی.- || هزیمت کردن. فرار کردن. گریختن :
همه مهتران پشت برگاشتند
مرا در جهان خوار بگذاشتند.فردوسی.به بیچارگی پشت برگاشتند
سراپرده و خیمه بگذاشتند.فردوسی.مسعود شکسته و خاکسار و علم نگونسار پشت برگاشت. ( راحةالصدور راوندی ). و رجوع به پشت برگاشتن در همین لغت نامه شود.
- روی برگاشتن ؛ روی برگردانیدن. اعراض کردن :
که ما را برین گونه بگذاشتند
بخیره چنین روی برگاشتند.

معنی کلمه برگاشتن در فرهنگ معین

(بَ تَ ) (مص م . ) برگردانیدن .

معنی کلمه برگاشتن در فرهنگ عمید

۱. برگردانیدن: عنان را بپیچید و برگاشت روی / برآمد ز لشکر یکی های هوی (فردوسی: ۱/۱۴۳ )، همی این سخن قارن اندیشه کرد / که برگاشت سلم روی از نبرد (فردوسی: ۱/۱۴۵ ).
۲. روی برگردانیدن.

معنی کلمه برگاشتن در فرهنگ فارسی

برگردانیدن، روی بر گردانیدن، برکاشتن
( مصدر ) ( برگاشت - خواهد برگاشت -- برگاشته ) برگرداندن برگردانیدن چیزی . یا برگاشتن روی . روی برگرداندن .

معنی کلمه برگاشتن در ویکی واژه

برگردانیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه برگاشتن

از آن خستگی پشت برگاشتند بدو دشت پیکار بگذاشتند
غریوان همه باره برگاشتند همه نیزه و تیغ برداشتند
برفتند و بس روی برگاشتند غریویدن و بانگ برداشتند
سپاه قراطوس برداشتند بکُشتند بسیار و برگاشتند
به یک تیر او پشت برگاشتند بدو دشت پیکار بگذاشتند
چپ و راست پیچان عنان داشتن به آوردگه باره برگاشتن
تا خزان طالعم شد از نحوست برگ ریز روی همچون باد شبگیری ز من برگاشتند
درفش و بٌنه پاک بگذاشتند گریزان ز کین روی برگاشتند
دو هفته خوش و شاد بگذاشتند وز آن جا سپه باز برگاشتند
که از جنگ او روی برگاشتند بدو کام و امید بگذاشتند