اطباق

معنی کلمه اطباق در لغت نامه دهخدا

اطباق. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَبَق. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ) ( ترجمان تهذیب عادل بن علی ص 67 ) ( متن اللغة ). ج ِ طَبَق ، تاه هر چیزی و پوشش آن. ( آنندراج ). تاه ها. طبقها. رجوع به طَبَق شود : و اطباق طاق رواق آن جلال بر صورتی پرداخته. ( رشیدی ).
نامدی اوراق اطباق فلک هرگز تمام
گر ضمیر او نکردی علم دین را دفتری.خواجوی کرمانی.- امثال :
الدهر اطباق ؛ یعنی روزگارحالات است. ( از اقرب الموارد ).
اطباق. [ اِ ] ( ع مص ) اجماع کردن بر کاری و فرازآمدن بر آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اتفاق کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). اطباق قوم بر امر؛ اجماع کردن آنان. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || اطباق چیزی ؛ پوشانیدن آن را. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). پوشانیدن کسی را. ( ناظم الاطباء ). چیزی پوشیدن. ( آنندراج ). || بسیار شدن ستاره ها و ظاهر گردیدن آنها. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بسیار شدن و پدید آمدن ستارگان. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). || باریدن باران هفت روز پیوسته. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || بر هم نهادن و پوشیدن توبرتو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مُطْبَق گرداندن چیزی. ( از اقرب الموارد ). || طبق برافکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). || اطباق شب ؛ تاریک شدن آن. || اطباق حُمّی ̍ ( تب ) بر کسی ؛ دوام یافتن آن در حالی که مطبقه باشد. ( از اقرب الموارد ). || ما اطبقه ؛ کدام چیز دانا و بزرگ کرد او را؟ ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ما اَطْبَق َ فلاناً؛یعنی چه چیز فلان را حاذق کرد؟ ( از اقرب الموارد ).
- اطباق کردن ؛ اجماع کردن. همرای شدن. اتفاق کردن : بر مقابله و مقاتله اتفاق کردند و بر منع و دفع اطباق. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به اطباق شود.
- حروف اطباقی یا مطبقه ؛ عبارتند از صاد و ضاد و طاو ظا، چون هنگام تلفظ آنها زبان مُطْبَق شود. رجوع به حرف مطبق شود.

معنی کلمه اطباق در فرهنگ معین

(اَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - جِ طَبَق . ۱ - خوان ها، خوانچه ها. ۲ - جِ طبقه ، مرتبه ها.
( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - مطابقه کردن . ۲ - برهم نهادن ، جمع شدن برای کاری .

معنی کلمه اطباق در فرهنگ عمید

= طبق
۱. پوشاندن.
۲. تا کردن، بر هم نهادن.
۳. اجماع کردن بر کاری، گرد آمدن و هم رٲی شدن گروهی برای کاری.

معنی کلمه اطباق در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جمع طبق خوانها خوانچه ها . ۲ - جمع طبقه مرتبه ها طبقه ها .
اجماع کردن بر کاری و فراز آمدن بر آن . اتفاق کردن . اطباق قوم بر امر اجماع کردن آنان . یا اطباق چیزی . پوشانیدن آن را .

معنی کلمه اطباق در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] منطبق شدن بخشی از سطح زبان با سقف دهان هنگام تلفّظ حرف را اِطباق (به کسر همزه) گویند.
اطباق مترادف الصاق است و به معنای منطبق کردن و روی هم قرار دادن دو سطح است.
معنای اصطلاحی إطباق
اطباق از صفات حروف و از اصطلاحات علم تجوید است و عبارت است از: "مطابق شدن بخشی از سطح زبان با سقف دهان در هنگام تلفظ حرف ". در تلفظ برخی حروف مثل "ضاد" سطح زبان با حالتی شبیه سقف دهان به آن نزدیک می شود، یعنی زبان خود را با سقف دهان منطبق می کند.
اثر اطباق
اطباق در حرف موجب پر حجم و درشت شدن آن در تلفظّ می گردد.
حروف دارای اطباق
...

معنی کلمه اطباق در ویکی واژه

مطابقه کردن.
برهم نهادن، جمع شدن برای کا
جِ طَبَ
خوان‌ها، خوانچه‌ها.
جِ طبقه ؛ مرتبه‌ها.

جملاتی از کاربرد کلمه اطباق

فلک ز ثابت و سیار از برای نثار نهد لئالی منثوره را علی الاطباق
وَ لِیَقُولَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ای شکّ و نفاق. و قال الحسین بن الفضل: المرض فی هذه الآیة الخلاف لا النّفاق لانّ السّورة مکیّة و لم یکن حینئذ نفاق. وَ الْکافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا انّما قالوا مشرکو مکة و لیس فی الآیة مثل و لکنّهم استغربوا هذا العدد فقالوا: لعلّه مثل مضروب و فی تخصیص خزنة النّار بهذا العدد اقوال، احدها: انّ جهنّم اطباق سبعة و مالک خازن النّار فی الطّبقة الاولی و فیها المذنبون من المؤمنین فیرفق بهم الی ان یخلّصهم اللَّه منها ثمّ فی کلّ طبقة منها ثلاثة منهم یعذّبون اهلها بانواع العذاب و مجموعهم تسعة عشر، الثّانی بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم تسعة عشر حرفا. و عدد الزّبانیة تسعة عشر ملکا فیدفع المؤمن بکلّ حرف منها واحدا منهم و قد سبقت رحمته غضبه. الثّالث انّ ساعات اللّیل و النّهار اربع و عشرون ساعة، خمس منها جعلت للصّلوات الخمس و بقیت تسع عشرة ساعة فمن ضیّعها عذّب بتسعة عشر ملکا فی النّار و من حفظها بذکر اللَّه ذبّت کلّ ساعة عنه ملکا منهم. الرّابع جعل اللَّه اوتاد الارض و هی الجبال تسعة عشر جبلا کذلک جعل اوتاد النّار تسعة عشر ملکا. و زعم هذا القائل انّ جبال الارض تسعة عشر و الباقی تشعّب عنها و قد عدّت جبال الارض المتشعّبة عنها فبلغت مائة و تسعین جبلا.
معاذ رفت تا به صنعاء یمن، چهارده ماه آنجا بود. شبی خفته بود، ناگاه هاتفی آواز داد که: یا معاذ کیف یهنئک العیش و محمد فی سکرات الموت! معاذ گفت: ترسان و لرزان با وحشت و حیرت از خواب درآمدم، پنداشتم قیامت برخاست و عالم زیر و زبر گشت، گفت آخر دل خود را تسکین کردم گفتم این نموده شیطان است، کلمه اعوذ بگفتم. شب دیگر ندایی شنیدم از آن قوی‌تر و عظیم‌تر که: یا معاذ! کیف یهنئک العیش و محمد بین اطباق التراب؟! معاذ را یقین شد که مصطفی (ص) شربت مرگ چشید. دست بر سر نهاد، و بانگ برآورد که «یا محمداه» پس بران مرکوبی که داشت نشست و روز در شب و شب در روز پیوست در رفتن، تا آنجا رسید که سه مرحله به مدینه بود. در میانه شب از چپ راه آوازی شنید کسی میگفت: یا اله محمّد اعلم معاذا بأنّ محمّدا قد ذاق الموت، و فارق الدّنیا.
پس گفت: مصلحت آن بود که در این هفت روز متواری شوم تا زمان محنت در گذرد و به عون سعود و طالع مسعود بیرون آیم و برهان خویش بنمایم و اعذار خود تمهید کنم فردا چون ترا به حضرت برند، مهر سکوت بر لب نه و عنان یکران عبارت کشیده دار و در جواب هیچ سوال خوض مکن و سندباد آن شب متواری و منزوی گشت روز دیگر که آثار انوار خسرو اختران بر صحایف اطباق آسمان، چون ذنب سرحان و دستهای ریحان پدید آمد، شاهزاده به خدمت حضرت رفت و خاموش بایستاد وزرا و ندما هر چند الحاح کردند و از وی سخن پرسیدند، هیچ جواب نشنیدند شاه و حاضران گفتند: مگر از این جماعت خجالت می پذیرد و در حضرت ما زبان مقال نمی گشاید او را به سرای حرم باید فرستاد، باشد که با اهل پرده سخن گوید و در حرم شاه، کنیزکی بود این جهانی و مدتها عاشق جمال این پسر بود چون بر کعبه وصال او ظفر نمی یافت، در بادیه فراق، متحیر مانده بود و از وصال او به خیالی خرسند شده و در شبهای یلدای فراق، دفتر مسرت و اشتیاق بر طاق افتراق نهاده و با طایف خیال جمال او از لطایف وصال او شکایت می نمود و می گفت:
در وقت سحرگاه که بنده از حجره اندوه خود بیرون آید بقصد مسجد و محراب، و قدم بر بساط مناجات نهد، هر چه در اطراف و اکناف سماوات مقرّب بود زبانها بحمد و ثنا بگشایند و از جناب جبروت سرا بسر کأس شراب وصل‌ انا جلیس من ذکرنی‌ روان گردد، آن ساعت آسمان و زمین از غیرت فرو گدازند و در این اطباق کونین زبانهای تعطّش از عین شوق بگشایند که و للارض من کأس الکرام نصیب، عزیز کسی که آن ساعت بستر و بالین وداع کند و روی بمحراب عبادت نهد و درد خود را مرهم جوید، شریف وقتی که آنست، عزیز ساعتی آن ساعت که جلال احدیّت بنعت صمدیّت بساط نزول بیفکند و با تو این خطاب کند که هل من سائل؟ هل من تائب؟ هیچ درد زده‌ای را سؤالی هست تا جام اجابت در کام او ریزیم؟ هیچ تائبی هست تا مرکب قبول باستقبال او فرستیم؟ هیچ عاصیی هست تا جریده جریمه او را توقیع غفران کشیم.
رخت در چار حد زد پنج نوبت دراین شش سو رواق هفت اطباق
وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ ای أضاء و تبیّن انّها، یعنی: انّ سقر لاحدی الکبر و الکبر العظائم واحدتها الکبری و هی جماعة اطباق النّار جهنّم ثمّ لظی، ثمّ الحطمة، ثمّ السّعیر. ثمّ سقر، ثمّ الجحیم، ثمّ هاویة، و قیل: انّ درکة سقر و النّار المذکورة لاحد الدّواهی و انّها لکبیرة العذاب و قیل: انّ هذه الآیة لاحدی الکبر بذکر الیم عذاب اللَّه. و قیل: انّ تکذیبهم لمحمّد (ص) لاحدی الکبر، ای لکبیرة من الکبائر.
حاکم احکام قضا و قدر مبدع اطباق جنان و سقر
نثاری بر سرش ریزان ز بالا ز اطباق فلک لولوی لالا
از تو آموزند خلقان نیک و بد سعی کن در غنه و اطباق و مد