جملاتی از کاربرد کلمه آشفته دماغ
خاطر جمع ز آشفته دماغان مطلب که پریشان سفری لازمه بوی گل است
دل از کف آشفته دماغان نرباید آرایش زلفی که نه از شانة عشق است
در عالم علمت خرد آشفته دماغی در مدرس فضل تو فلاطونست بلیلی
سر بر تن من نیست ز آشفته دماغی زان دم که سبوی میم از دوش فتاده
تا دگر از که فریبی ز جنون خورده که باز دل بر هم زده، آشفته دماغی دارد
جام در دور به اندازه مخمور بیار پیش آشفته دماغان سرپرشور بیار
نیست مخصوص دل آشفته دماغی صائب غنچه ای نیست پریشان نشود دفتر او
سوخته بر دل او آتش حسرت صد داغ ز پریشانی جمعیتش آشفته دماغ
من که بر روی تو از طره ات آشفته ترم نیست عیبی اگر آشفته دماغی دارم
در مدرسه عشق، به نادانی من کو؟ آشفته دماغی به پریشانی من کو؟