تماخره. [ ت َ خ َ رَ / رِ ] ( اِ ) هزل و مزاح و مسخرگی و ظرافت باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). هزل و تمسخر. ( فرهنگ رشیدی ). سخریه. ( شرفنامه منیری ). هزل و مزاح و ظرافت و سخر باشد. ( فرهنگ جهانگیری ) : گرتو تماخره کنی اندر چنین سفر بر خویشتن کنی تو، نه بر من تماخره.ناصرخسرو.لیکن نه بازگردم از شر دشمنان کاندر خور تماخره و تتربو شوم.سوزنی.ز راه طعنه و طنز و تماخره می گفت خهی گذارده هریک حقوق نعمت شاه. عمربن محمودبلخی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به ماده بعد شود. تماخره. [ ت َ رَ / رِ ] ( اِ ) به سکون خای نقطه دار هم گفته اند بمعنی مطلق سخن ، اعم از مطایبه و خوش طبعی و غیر آن. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ).
۱. سخنی که به شوخی گفته شود، مزاح. ۲. خوش طبعی. ۳. تمسخر، هزل: گر تو تماخره کنی اندر چنین سفر / بر خویشتن کنی تو نه بر من تماخره (ناصرخسرو: ۴۲۹ ).
معنی کلمه تماخره در فرهنگ فارسی
شوخی، مزاح، هزل، خوش طبعی، سخنی که بشوخی گویند ۱ -( اسم ) مزاح مسخرگی . ۲ - مطایبه خوش طبعی . ۳ - ( اسم ) سخنی که بشوخی گفته شود هزل . به سکون خای نقطه دار هم گفته اند بمعنی مطلق سخن اعم از مطایبه و خوش طبعی و غیر آن .
معنی کلمه تماخره در ویکی واژه
مزاح، خوش - طبعی. مطایبه.
جملاتی از کاربرد کلمه تماخره
صلصل درآید از در پند و مناصحت سارو برآید از در طنز و تماخره
گر تو تماخره کنی اندر چنین سفر بر خویشتن کنی تو نه بر من تماخره
نماک رونق و نو سیره بحث و کاغذ نفج بود تماخره فیرید و مشوت کنگاج
لیکن نه باز گردم از شرم مردمان کاندر خور تماخره و تیز تو شوم
اما ای پسر! هوشیار باش و به جوانی غره مشو، در طاعت و معصیت، بههرحال که باشی از خدای عزوجل میترس و عفو میخواه و از مرگ همیترس، تا چون درزی ناگاه در کوزه نیفتی با بار گناهان گران. و نشست و خاست همه با جوانان مکن، با پیران نیز مجالست کن و رفیقان و ندیمان پیر و جوان آمیخته دار، که اگر جوانی در جوانی محال کند از پیر مانع آن محال باشد. از بهر آنکه پیران چیزها دانند که جوانان ندانند، اگر چه عادت جوانان را چنان بوَد که بر پیران تماخره کنند، از آنکه پیران محتاج جوانی بینند و بدین سبب جوانان را نرسد که بر پیران پیشی جویند و بیحرمتی کنند، زیراکه اگر پیران در آرزوی جوانی باشند جوانان نیز بیشک در آرزوی پیری باشند و پیر آن آرزو یافته است و ثمرهٔ آن برداشته، جوانان را بتر، که این آرزو باشد که بیابد و باشد که نیابد؛ چون نیک بنگری هر دو خشنود یک دیگرند، اگر چه جوان خویشتن را داناترین همه کس شمرد، تو از جمع این چنین جوانان مباش و پیران را حرمت دار و سخن با پیران بهگزاف مگوی که جواب پیران مسألت باشد.
حکایت: شنیدم که پیری بود صد ساله، پشت گوژ و دو تا گشته و بر عصا تکیه کرده و میآمد. جوانی به تماخره وی را گفت: «ای شیخ، این کمانک بر چند خریدی؟ تا من نیز یکی بخرم.» پیر گفت: «اگر عمر یابی و صبر کنی خود رایگان بهتو بخشند.»