معنی کلمه بالوعه در لغت نامه دهخدا
هر کسی گوید من و تو لیک اندر شرط عشق
فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن.اخسیکتی.آنچنان نزدیک بنماید ورا
که دویدن گرد بالوعه سرا.مولوی.بفرمود تا سنگ صحن سرای
بکندند و کردند نوباز جای
که گلگونه خمر یاقوت فام
بشستن نمی شد ز روی رخام
عجب نیست بالوعه گر شد خراب
که خورد اندران روز چندان شراب.سعدی ( بوستان ). || حوضی باشد کوچک سر، از اندرون فراخ که آب صحن خانه و آب مبرز در آن جمع میشود. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). || تن شوی. جای دست و رو شستن. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). چاه تن شوی.
- بالوعه ابلیس ؛ کنایه از دنیا. ( انجمن آرای ناصری ).
- بالوعه بلا ؛ کنایه از دنیا. ( انجمن آرای ناصری ).
- بالوعه شیطان ؛ کنایه از دنیا. ( انجمن آرای ناصری ).
- بالوعه غول ؛ کنایه از دنیا. ( انجمن آرای ناصری ).
- بالوعه محنت ؛ کنایه از دنیا. ( انجمن آرای ناصری ).