بطرز

معنی کلمه بطرز در لغت نامه دهخدا

بطرز. [ ب ِ طَ ] ( حرف اضافه مرکب ، ق مرکب ) بطریق و بروش و برسم و مانند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به طرز شود.

معنی کلمه بطرز در فرهنگ فارسی

بطریق بروش بمانند . توضیح لازم الاضافه است .
بطریق و بروش و برسم و مانند ٠

جملاتی از کاربرد کلمه بطرز

این بطرز شعر عطار آمد ای جان آنکه گفت «عشق تیغ تیز شد بااو بسر بازی مکن »
در میان عاشقان لاابالی آمده عشق تو رمزی بطرزی در میان انداخته
گردد مثل بطرز خوی افشانی رخت بر برگ لاله گر بچمن شبنم اوفتد
جویا بطرز آن غزل صائب است این در کام همچو غنچه نگردد زبان مرا
از پی تشکیل حل ز عقد خراسان حل مشاکل کنم بطرزی آسان
بعشق ما بطرز جمال حسن تو دائم لباس حسن ترا به از این طراز نباشد
گرفته بکف شوی میزان مهر بطرزی خوش آن شاه ملک طراز
و بالجمله بطرزی که در اوراق پیش تقدیم ذکر رفت چون حاصل خلق کیهان جلوه کنز پنهان بود وجود مسعود پادشاهی مظهر سر الهی گشت و بر هر که هست لازم افتاد که در خور طاقت و اندازه لیاقت چشم تماشا باز کند و دست تمنا دراز تا خازن نقد عرفان شود و واقف گنج پنهان.
گفت آن ریاض حسن بطور غرور و کبر گفت آن نهال ناز بطرز ستمگری
بطرز ز جامه نوانکه پاکدامن بود بدید شیوه والاوگشت شاهد باز