بطحاء. [ ب َ ] ( ع اِ ) ج ، بطائح. جاهای نشیب و فراخ که گذرگاه آب سیل باشد و در آن سنگریزه ها بسیار باشند. ( غیاث ). آب رفتنگاه فراخ که درو سنگریزه ها باشند. ( مؤید الفضلاء ). رود فراخ که در آن سنگ ریزه بود. ج ، بطائح. ( مهذب الاسماء ). بطحاوات. ( اقرب الموارد ). زمین فراخ که از گذرگاه آب سیل باشد و در آن سنگریزها بسیارباشد. ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). جوی در سنگلاخ. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || ته دره را بطحاءمی نامند که خانه کعبه در آنجاست. ( تاریخ اسلام چ 2 ص 54 ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و لغات تاریخیه و جغرافیه ج 2 و بَطِح و بطیحة شود. || سرزمین فراخ هموار. ( مؤید الفضلاء ). || میدان مشق. || میدان اسب دوانی. ( ناظم الاطباء ). بطحاء. [ ب َ ] ( اِخ ) بطحا. وادی مکه معظمه و گاهی از بطحاء مکه معظمه مراد باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). وادیی بمکه. ( دمشقی ). نام مقامی است در مکه مبارکه. ( مؤید الفضلاء ). وادی مکه معظمه و خود مکه. ( فرهنگ نظام ). و رجوع به معجم البلدان شود : از طاعت برشد بقاب قوسین پیغمبر ما از زمین بطحا.ناصرخسرو.خود ملک خواهد تا چنبر این کوس شود تا صداش از جبل الرحمه بطحا شنوند.خاقانی.دجله خوناب است زین پس گر نهد سر در نشیب خاک نخلستان بطحا را کند از خون عجین.سعدی.عملش بر حرم بطحا زن تیغ قهرش بسر اعدا زن.جامی ( از شعوری ).دگر آن مقتدای اهل تقوا سمی آفتاب اوج بطحا.؟ ( از حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 3 ). بطحاء. [ ب َ ] ( اِخ ) شهری است در مغرب نزدیک تلمسان از آن تا تلمسان سه یا چهار روز راه است. ( از معجم البلدان ). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود. بطحاء.[ ب َ ] ( اِخ ) نام قدیم مدینه منوره است. ( قاموس الاعلام ترکی ج 2 ). رجوع به مدینه ، و معجم البلدان شود. بطحاء. [ ب َ ] ( اِخ ) ناحیه ای از ولایت بصره. ( قاموس الاعلام ترکی ج 2 ). بطحاء. [ ب َ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک ذی قار. ( از معجم البلدان ).
معنی کلمه بطحاء در فرهنگ معین
(بَ ) [ ع . ] ( اِ. ) ۱ - رود بزرگ ، رود وسیع . ۲ - مجرای وسیع آب . ج . بطاح ، بطائح .
معنی کلمه بطحاء در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] بَطْحاء، نام چند منطقه در سرزمین های اسلامی می باشد. این واژه در لغت به معنی اعماق دره ، مسیل آکنده از سنگ ریزه و زمین فراخ آمده است . و مناطقی چند به این نام خوانده شده که از آن جمله است . وادی بطحاء، در یک فرسخی مکه که در منابع موجود از آن به ابطح ، خَیْف بنی کنانه و نیز مُحَصَّب یاد کرده اند. این وادی میان مکه و منی واقع بوده ، و از یک سو به کوه عیره و از سوی دیگر به کوه حجون منتهی می شده است ، و از آن روی بدان بطحا گفته اند که زمین آن از سنگ ریزه پوشیده شده بوده است . ازرقی به حضور ابراهیم خلیل (علیه السلام) در بطحاء اشاره ای کرده است . پیش از اسلام بخشی از قبیلة قریش در آن جا می زیستند که به همین دلیل به «قریش بطحاء» معروف بودند؛ این ناحیه تیره های عدی ّ، جُمَح ، تَیْم ، سَهم ، مخزوم ، اسد، زُهره ، عبدمناف ، عبدالدار، عبدالعزی ، امیه و هاشم را در برمی گرفت . ← حوادث بطحاء شهر بطحاء، در مغرب اوسط از توابع ناحیه تاهرت که از آن جا تا تلمسان ۳ یا ۴ روز راه بود. محمد ابن تومرت در ۵۱۳ق /۱۱۱۹م به هنگام بازگشت از مشرق ۳ روز با یاران خود در بطحاء اقامت کرد و سپس سفر خود را به سوی فاس ادامه داد. آن گاه که عبدالمؤمن خلیفه موحدی قدرت را در دست گرفت ، بطحاء را توسعه داد و در عمران و آبادانی آن کوشید. دشت وسیع بطحاء مرکز اصلی کشت گندم به شمار می آمد که از این راه درآمد سرشاری عائد پادشاهی تلمسان می شد. در سده ۸ق /۱۴م به سبب استیلای ابوالحسن مرینی بر بطحاء و نیز انقراض سلسله بنی زیان در تلمسان ، این شهر رو به ویرانی نهاد و به تدریج خالی از سکنه شد. بعدها عارفی با یاران خود در آن جا سکنی گزید. آنان که با دامپروری و کشاورزی امرار معاش می کردند، نقش بسزایی در آبادانی مجدد منطقه داشتند. شهرت آن عارف به تدریج در سراسر آسیا و افریقا پیچید و بر جمع مریدانش افزوده شد؛ چندان که ۵۰۰ تن با او در بطحاء به سر می بردند و همه ساله شمار فراوانی به قصد دیدار وی با نذورات و هدایای خود به بطحاء روی می نهادند. امروزه ویرانه های بطحاء در مسیر بزرگ راه تلمسان به الجزیره به چشم می خورد. منطقه بطحاء منطقة بطحاء، در نزدیکی ذوقار که در آن جا جنگ ذوقار میان مسلمانان و سپاهیان خسرو پرویز رخ داد. در این جنگ که به «یوم البطحاء» نیز معروف است ، پیروزی از آن مسلمانان بود. بطحاء ابن ازهر، در ۶ میلی مدینه که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) در یکی از غزوات خود در آن جا نماز گزارد. بعدها در جایگاه نماز پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) مسجدی احداث شد. جزیره بطحاء، واقع در میان دجله و فرات می باشد. [ویکی شیعه] بطحاء (ابهام زدایی). بطحاء ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد: [ویکی شیعه] بطحاء (شهر). شهر بطحاء از شهرهای مغرب و در نزدیکی شهر تلمسان که در زمان عبدالمؤمن از خلفای موحدین، توسعه و آبادانی یافت و از شهرهای مهم در زمینه کشاورزی نیز گردید. از این شهر اکنون ویرانه هایی باقی مانده است. شهر بطحاء در مغرب از توابع ناحیه تاهرت و در نزدیکی تلمسان قرار داشت. محمد بن تومرت (متولد ۵۳۴ ه.ق/۱۱۳۰م) به هنگام بازگشت از مشرق، با یاران خود در بطحاء اقامت کرد و سپس سفر خود را به سوی فاس ادامه داد. پس از آن که عبدالمؤمن خلیفه موحدی قدرت را در دست گرفت، بطحاء را توسعه داد و در عمران و آبادانی آن کوشید. دشت وسیع بطحاء مرکز اصلی کشت گندم به شمار می آمد که از این راه درآمد سرشاری عاید پادشاهی تلمسان می شد. در قرن چهارم هجری قمری به سبب استیلای ابوالحسن مرینی بر بطحاء و نیز انقراض سلسله بنی زیان در تلمسان، این شهر رو به ویرانی نهاد و به تدریج خالی از سکنه شد.
معنی کلمه بطحاء در ویکی واژه
رود بزرگ، رود وسی مجرای وسیع آب. بطاح، بطائح.
جملاتی از کاربرد کلمه بطحاء
تا عزّت «بسم اللَّه» جمال و جلال خویش درین سرای حکم آشکارا کرد، جهانیان دل از خواجگی خویش برگرفتند، تا رأیت دولت این نام از غیب ظاهر گشت، از عرش مجید تا بفرش مهید همه موجودات کمر استقبال بر میان بستند تا در بطحاء مکه این نواخت بآن مهتر عالم رسید. که اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ کس را درین عالم پروای خویش نماند.
فقال رضوان: «اصبت اصاب اللَّه بک». خیثمة بن عبد الرحمن گفت: چون کافران از بهر وی کنز و قصر خواستند، مصطفی گفت: «اللّهم اعطنیها فی الآخرة»، بار خدایا این کنزها و قصرها در بهشت خواهم. پس این آیت بر وفق سؤال وی فرو آمد. و عن ابی امامة عن النبی قال: «عرض علیّ ربّی لیجعل لی بطحاء مکة ذهبا فقلت لا یا رب و لکن اشبع یوما و اجوع یوما، فاذا جعت تضرّعت الیک و ذکرتک و اذا شبعت حمدتک و شکرتک.
هنگامی که عدنان به سن رشد رسید، بزرگی او را پیدا نمود، چنانچه پس از مدتی بزرگ اعراب و رئیس قبایل گردید. تمام ساکنان بطحاء و یثرب و دیگر قبایل از او اطاعت میکردند.
گاه چون سکندر در سیاحت خاک ظلمات و گاه چون خضر در سباحت آن حیات، وقتی به بطحاء یثرب و گاهی به بیداء مغرب.
قال ابن عباس: فاستجاب لهم من قومهم نحو من سبعین رجلا من الجن فرجعوا الی رسول اللَّه (ص) فوافوه بالبطحاء فقرأ علیهم القرآن و امرهم و نهاهم.
استاد بو علی درویشی را دید لاینی در دوش گرفته، پاره پاره بر هم نهاده و بر هم بسته، بر سبیل مطایبت گفت ای درویش این بچند خریدی؟ درویش گفت این بکل دنیا خریدم و یک رشته از آن بنعیم عقبی میخواهند و نمیدهم. آری روشنایی گوهر فقر جز بنور نبوت و روشنایی ولایت نتوان دید. مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم بنور نبوت جمال فقر بدید و سرّ آن بشناخت، فقر را بر دنیا و عقبی اختیار کرد، دنیا را گفت: «عرض علیّ ربی ان یجعل لی بطحاء مکة ذهبا، فقلت لا یا رب و لکن اشبع یوما و اجوع یوما»
ابراهیم خوّاص گفت وقتی اندر بادیه شدم، ترسایی دیدم، زُنّار بر میان بسته با من هم راهی خواست اجابت کردم و هر دو رفتیم به هفت روز، مرا گفت یا راهب حنیفی بیار از انبساط تا چه داری که گرسنهام گفتم یارب مرا فضیحت مگردان پیش این کافر اندر وقت طبقی دیدم، پر از نان و بریان و رطب و کوزهای آب، بیاوردم و هر دو بخوردیم و برفتیم هفت روز دیگر پس من شتاب کردم و گفتم یا راهب ترسایان بیار تا چه داری که نوبت تو است، عصا بزد و تکیه بر آن کرد و دعا کرد و طبقی دیدم، بر آنجا طعامها، اضعاف آنک بر طبق من بود گفت تغیّری اندر من آمد و متحیّر شدم گفتم ازین طعام نخورم، الحاح کرد بر من و مرا گفت بخور که ترا دو بشارت دارم یکی آنکه بگویم اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلّا اللّهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللّهِ و زُنّار از میان بگشاد دیگر گفت گفتم یارب اگر این بنده خطری دارد به نزدیک تو، فتوحی پدیدار آور ما را این بر من بگشاد و این چه می بینی بفرستاد ابراهیم گفت طعام بخوردیم و برفتیم و حج بکردیم و آن مرد سالی به مکّه بنشست و آنگاه فرمان یافت و در بطحاء مکّه او را دفن کردند.
ربّ العزّة از ایشان خبر داد که در کفر و شرک مانده بودند، تا بوقت بعثت مصطفی (ص). چون آفتاب وحی سر از مطلع خویش بر زد و آن مهتر کونین و سیّد خافقین را کسوت نبوّت و رسالت پوشانیدند و طلعت رسالت چهره جمال خویش بخلق نمود، رأفت و رحمت نبوّت که: بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ دست کرم بر سر آن قوم نهاد تا از آلایش کفر پاک شدند و بعزّ اسلام و آرایش ایمان عزیز گشتند. آن روز که سرا پرده شریعت احمد مرسل در بطحاء مکه نصب کردند، دست فضل محمدی بیامد و نقش تخلیط کفّار قریش محو کرد و تلبیس ابلیس را ناچیز کرد. منادی دولت محمد مصطفی (ص) ببازار زمانه برآمد و این نداء عهد در داد که: رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِیها کُتُبٌ قَیِّمَةٌ. رسول خدا، سیّد انبیا، مقدّم اصفیا، تاج اولیا که در فلک نبوّت ماه است و لشگر انبیا را شاه است و عاصیان را پناه است، در چهار بالش دولت نبوّت و مسند عزّ رسالت نشست و صحیفه شریعت از هم باز کرد. کتاب آسمانی و نامه ربّانی بر خلق میخواند و نثار توحید بر سر مؤمنان میافشاند.
نشان وی بخواست. بر اثر وی برفت. به بطحاء مکه بیرون آمدند. پدر را دید پای برهنه و با پشتهای هیزم همیآمد. گریه بر او افتاد، و خود را نگاه داشت. پس پی او گرفت و به بازار آمد و بانگ میکرد من یشتری الطیب بالطیب. حلالی به حلالی که خرد.
بدر سماه ببطحاء جلا و بها للاربعین ارسلا
بدا برق بطحاء و الدمع ساکب زهی عشق مستولی و شوق غالب