معنی کلمه بطانه در لغت نامه دهخدا
بطانة. [ ب ِ ن َ ] ( اِخ ) موضعی است خارج مدینه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || چاهی است پهلوی قرانین. ( از معجم البلدان ).
بطانه. [ ب ِ ن َ ] ( ع اِ ) بطانة. آستر جامه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( جهانگیری ). آستر جامه و جز آن. ( منتهی الارب ). آستر قبا و غیره. ( غیاث ). آستر چیزی. ( ترجمان علامه جرجانی ص 27 ). آستر. ( فرهنگ نظام ). آستر. زیره. مقابل ظِهارَه ابره. رویه. ( یادداشت مؤلف ). ج ، بطانات. ( جهانگیری ): و اگر [ اماس ] اندر غشا باشد که زندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری ، آنرا برسام گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
زانسان که روز مجلس در خلعتی که بخشد
ز اطلس بطانه سازد پروانه نوالش.خاقانی.بطانه نیلگون از اجزاء غبار بر ظهاره کحلی فلک دوختند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
گردد آنگه فکر نقش نامها
این بطانه روی کار جامها.( مثنوی ).ارغوانی روی اوبطانه اش گلگون بود
گر بیابندش بجامه خانه قاری دوید.نظام قاری ( ص 117 ).|| مرکز شهر. ( ناظم الاطباء ). میانه روستا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || اندورن شکم و سینه. ( غیاث ). || مجازاً یعنی اراده باطن. ( غیاث ). || راز نهانی. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || رفیق صادق. ( ناظم الاطباء ). رفاقت با صدق. ( ناظم الاطباء ). دوست درونی و خاصه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).دوست خالص. ( جهانگیری ) ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه ٔجرجانی ص 27 ). دوست. ( غیاث ). دوست پنهانی. ( غیاث ) : لاتتخذوا بطانة من دونکم. ( قرآن 118/3 ). ج ، بطانات. ( جهانگیری ). بطانات و بِطائن. ( مهذب الاسماء ). رازدار. ( زمخشری ). از خواص کسی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). خاصان. نزدیکان. محارم. خواص. خاصه کسی : مردی معتمد را از بطانه خویش نامزد کرده بود. ( تاریخ بیهقی ). و طایفه ای از مشاهیر ایشان که هریک فضلی وافر و ذکری سایر داشتند بمنزلت ساکنان خانه و بطانه مجلس بودند. ( کلیله چ مینوی ص 16 ). من از جمله خواص خانه و بطانه آشیانه ایشان بودم. ( سندبادنامه ص 193 ). و خدمتگاری را که بطانه خانه و خاصه آشیانه و معتمد اسرار تواند بود زجر و تعریکی فرمای. ( ص 100 سندبادنامه ). چون نوبت وزارت بوی رسید که شیخ ابوالحسن عتبی است او را بطانه خویش ساخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). چیپال را با اولاد و احفاد و اقارب و جمعی از بطانه او که اعتباری داشتند بگرفتند و در کمند قهر و اسر پیش سلطان کشیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی 201 ). بوقت نهضت از بخارا مزنی را از وزارت معزول کرده بود و جای او بکدخدای خویش عبدالرحمن پارس داد چه مزنی را از بطانه فایق دانسته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ). که بخلاف آمد او را با اهل و بطانه و خویش وبیگانه ناچیز کردند. ( جهانگشای جوینی ).او را از خواص و بطانه جاسوس مردانه در پی دشمن روان بودی. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 95 ).