معنی کلمه بصير در لغت نامه دهخدا
رادی آمیخته است با کف او
همچو با دیده بصیر بصر.فرخی.بصارت بیلفغد از دل که تو
ز خربه نئی گر بچشمی بصیر.ناصرخسرو.عیب کنندم که چه دیدی درو
کور نداند که چه بیند بصیر.سعدی ( طیبات ).ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند
که زخمهای نظر بر بصیر می آید.سعدی ( طیبات ). || دانا و دانشمند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( زمخشری ) ( غیاث ). زیرک. ( زمخشری ). || بینا و دانا. ( ناظم الاطباء ). دل آگاه. قادر بتشخیص. روشن بین. روشندل :
رای درست باید و تدبیر مملکت
خواجه به هر دو سخت مصیب آمد و بصیر.فرخی.فرقان بنزد مردم عامه بود بزرگ
لیکن بزرگتر ببر مردم بصیر.منوچهری.زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر بهوش و بصیری و تیزویر.ناصرخسرو.ور همچو ما خدای نه جسمست و نه گران
پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر.ناصرخسرو.یکی قدیربر از قدرت مقدر خویش
یکی بصیربر از دانش اولوالابصار.ناصرخسرو.همی گشاید کشور همی ستاند ملک
یکی بعزم درست و یکی به رای بصیر.مسعودسعد.جز بصدرت عیار دانش من
ناقدان بصیر نتوان یافت.خاقانی.ناگزیر جملگان حی قدیر
لایزال و لم یزل فرد بصیر.مولوی.عیبت از بیگانه پوشیده ست و می بیند بصیر
فعلت از همسایه پنهان است و میداند علیم.سعدی ( طیبات ).بر احوال نابوده علمش بصیر.سعدی ( بوستان ). || از صفات خدای تعالی جل شانه. ( ناظم الاطباء ). یکی از اسماء باریتعالی. ( آنندراج ). یکی از اسماء باری تعالی و هوالذی یشاهد الاشیاءکلها ظاهرها و خافیها بغیر جارحة. ( منتهی الارب ).
- ابوبصیر ؛ در این شعر ناصرخسرو بمعنی صاحب بصیرت و بینایی :
بی حجت و بصارت سوی تو خویشتن
با چشم کور نام نهاده است ابوبصیر.