بشول

معنی کلمه بشول در لغت نامه دهخدا

بشول. [ ب َ / ب ِ / ب ُ ]( نف مرخم ) گزارنده کارها. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گزارنده کار باشد. ( سروری ) ( از شعوری ). رجوع به شولیدن شود. || داننده و بیننده. ( ازبرهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ). || ( اِمص ) دیدن. دانستن. ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ خطی ) ( سروری ) ( از مؤید الفضلاء ). || گزاردن کار بود. ( اوبهی ) ( فرهنگ خطی ). || برهم زدگی و پریشانی. ( از برهان ) ( سروری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). برهم زدن و پریشان شدن. ( شعوری ) :
بیان طره تو کرد می ولیک دلم
ز بس بشول که دارد بکنه آن نرسید.ابن یمین ( از سروری ) ( از شعوری ) ( از فرهنگ نظام ). || ( فعل امر ) صیغه امر بدین معنی یعنی برهم زن و پریشان کن. ( از برهان ) ( از سروری ). رجوع به بشولیدن شود. || صیغه امر یعنی بدان و ببین و کارسازی کن. ( از برهان )( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از جهانگیری ). بمعنی امر بگذاردن کار و دیدن نیز آمده. ( سروری ). مصلحت داشتن. ( شعوری ). بدان و ببین. ( رشیدی ) ( از سروری ). رجوع به بشولیدن شود. || ( ص ) تیزدست و کارآزموده. || چست و چالاک. || باهوش. || ( اِ ) هنگامه و غوغا. ( ناظم الاطباء ).
- کاربشول ؛ کارساز. آنکه کاری انجام دهد :
کاربشولی که خردکیش شد
از سر تدبیر و خرد بیش شد .ابوشکور ( از سروری ) ( از شعوری ).رجوع به کاربشول و کاربشولی در همین لغت نامه و مبشول در برهان شود.
- لقمه بشول و لقمه بشولی ؛ ظاهراً در ابیات زیر بمعنی فضولی و هرزگی و تجاوز و کنایه از ذکر باشد :
خشمش آنجا که داد نامیه را گوشمال
لقمه بشولی نکرد خار ببزم رطب.اثیرالدین اخسیکتی ( دیوان ص 29 ).زرد گشت از فراق لقمه بشول
روی سرخ من ای سیاهه دول .
انوری [ در هجو قاضی کیرنک ]. ( دیوان چ نفیسی ).

معنی کلمه بشول در فرهنگ معین

(بَ یا بِ یا بُ ) (ص . ) ۱ - چالاک . ۲ - باهوش . ۳ - کارساز.

معنی کلمه بشول در فرهنگ عمید

۱. = بشولیدن
۲. بشولنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): کاربشولی که خِرَد کیش شد / از سر تدبیر و خِرَد بیش شد (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۸۵ ).

معنی کلمه بشول در ویکی واژه

چالاک.
باهوش.
کارساز.

جملاتی از کاربرد کلمه بشول

طرفه هنگامه و الالائیست بلعجب بربشول و غوغائیست‌
نریمان بشد شاد و گفتا ممول همه کارهای دگر بربشول
دست در زد و جامهٔ جنید بشولیده کرد گفتند این چرا کردی گفت: نیکوم آمد بشولیدم تا نیکویم نیامد.
نبرده آن هوا آب و گلش را بشولیده نکرده سنبلش را
و شرط آداب متأهل آن است که: اوراد وَیْ فوت نشود و احوال ضایع و اوقات بشولیده، و با اهل خود شفیق بوَد و نفقهٔ حلال سازدش و از برای وی رعایت ظلمه و سلاطین نکند تا اگر فرزندی باشد بشرط باشد.
گر وقت بشول او نبودی در زنگان گوشت پاره ای چند
اما آنچه از ابراهیم نخعی حکایت کرده اند که قرآن همی خواندی چون کسی در شدی مصحف فراهم کردی و گفتی نباید که ببینند که ما همواره قرآن می خوانیم. این از آن بوده باشد که دانسته باشد که چون کسی اندر آید سخن باید گفت و از قرآن خواندن دست بباید داشت، پس پوشیده داشتن اولیتر دیده باشد. حسن بصری همی گوید که کس بودی که چون او را گریستن فرو آمدی بپوشیدی تا مردمان وی را نشناسند و این روا بود که گریستن ظاهر بر نگاه داشتن گریستن اندر باطن فضیلتی ندارد که نه عبادتی باشد که دست بداشته بود. و می گوید که کس بودی که خواستی که چیزی از راه برگیرد و برنگرفتی تا وی را به پارسائی نشناسند. و این حکایت حال ضعیفی باشد که بر خویشتن ترسیده باشد که خلق وی را بدانند و عبادت ها بر وی بشولیده شود، اما از این حذر کردن از بیم شهوت نه نیک باشد، بلکه بباید کرد و ریا را دفع کرد، مگر کسی که ضعیف باشد و صلاح خود اندر آن داند، و این صفت نقصان بود.
فایده اول آن که دل صافی کند و روشن گرداند و سیری مرد را کوردل و کنداندیشه کند و بخاری که از وی به دماغ شود مرد را کالیو کند تا اندیشه بشولیده شود. و از این گفت رسول (ص) که دلهای خویش زنده گردانید به اندک خوردن و پاک گردانید به گرسنگی تا صافی و سبک شود و گفت، «هر که خویشتن را گرسنه دارد، دل وی زیرک شود و اندیشه وی عظیم شود».
حشمتش آنجا که داد نامیه را گوشمال لقمه بشولی نکرد خار بنرم رطب
عذر سیم آن که ترسد از ملامت مردمان دل وی مشغول شود و بر وی عبادت بشولیده گردد و دل وی پراکنده گردد.