جملاتی از کاربرد کلمه بشنید
چو بشنید شاه این پسند آمدش همه گفته ها سودمند آمدش
چو بشنید قیدافه این از پسر دلش گشت زان درد زیر و زبر
سخن چون ز داننده بشنید شاه به رسم دگرگون بیاراست گاه
چو بشنید از سام خاموش شد از آن پاسخ سام خاموش شد
چو بشنید گفتار او را شریر فریبنده افکند سر را به زیر
چو بشنید رستم دلش شاد شد از اندیشهٔ بستن آزاد شد
شعر شدی گر بشنیدی زشرم شعر تو بر پشت کسائی کساش
چونکه بشنید این حدیثم زیر لب خندید و گفت از محبت می زنی در پیش ما گستاخ دم
چو بشنید این سخن زان قوم قاضی بحکم سنگ سارش گشت راضی
بگفتم حذر کن ز جادوگران نه بشنید پند مرا آن زمان